بسم الله الرحمن الرحیم
سلام جان شیرینم ... بابت حرفهای کسل کننده-ی دیروزم
من ِ پیر مرد رو ببخش ... درد دلی بود که به نُدرت میشه به
کسی گفت وَ به نُدرت شنونده-ای برای «گوش کردنش » پیدا
میشه ؛ حتی تو خونواده-ی خودم ! ... بالاخره دیروز ترکید
وُ آوارش رو سر تو ریخت. الانم ، دو ساعتی هست که از خواب
بیدار شدم ، خیلی دلم میخواد چیزی بخونم یا بنویسم که
شارژم کنه ، ولی دل وُ دماغش رو ندارم ؛ گاهی وقتا «دمای
دلم» نزدیک به صفر میرسه. خدا رو شکر که خداییی هست وَ شرم
از حضورش باعث میشه که خیلی از خط قرمزها رو رعایت کنم وَ
حتی از نزدیک شدن به فکر «خط زردها» ، به درگاهش طلب بخشش
وَ کمک کنم. بابا جون ببخش ... عارضه-ی «پیری وُ بی-کسی»
بعضی وقتها «روده-درازی» میآره ...
هنگ کردم انگار! ... ناخواسته کلید انتر رو زدم وَ مطلب
بدون خدا حافظی ارسال شد. در پناه خداوند جمیل وُ سلیم ...
عـبـــد عـا صـی