از صفر تا بینهایت فاصله ...

«کسیکه از خدا شرم ندارد، ممکن-ست مرتکب هر جُرمی بشود» (امام حسن مجتبی"ع"). هر چه فاصله-ی «شَرم آدما از خدا» کمتر ، آدمیت او بیشتر ...

از صفر تا بینهایت فاصله ...

«کسیکه از خدا شرم ندارد، ممکن-ست مرتکب هر جُرمی بشود» (امام حسن مجتبی"ع"). هر چه فاصله-ی «شَرم آدما از خدا» کمتر ، آدمیت او بیشتر ...

وقتی بچه بودیم ...

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

   وقتی بچه بودیم ... 

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید

  وقتی بچه بودیم، مادرم یک عادت قشنگ داشت: وقتی توی آشپزخانه غذا می پخت برای خودش یواشکی یک پرتقال چهارقاچ می کرد و می خورد. من و خواهرم هم بعضی وقت ها مچش را می گرفتیم و می گفتیم: ها! ببین! باز داره تنهایی پرتقال می خوره. و می خندیدیم. مادرم هم می خندید. خنده هایش واقعی بود اما یک حس گناه همراهش بود. مثل بچه هایی که درست وسط شلوغی هایشان گیر می افتند، چاره ای جز خندیدن نداشت.
مادرم زن خانه بود (و هست). زن خانواده بود. زن شوهرش بود. تقریبا همیشه توی آشپزخانه بود. وقت هایی هم که می آمد پیش ما یک ظرف میوه دستش بود. حتی گاهگاهی هم که برای کنترل مادرانه بچه هایش سری به ما می زد. دست خالی نمی آمد: یک مغز کاهوی دو نیم شده توی دست هایش بود. یک تکه برای من، یک تکه برای خواهرم.
وقتی پدرم از سر کار می آمد، می دوید جلوی در. دست هایش را که لابد از شستن ظرف ها خیس بودند، با دستمالی پاک می کرد و لبخندهای قشنگش را نثار شوهر خسته می کرد. در اوقات فراغتش هم برایمان شال و کلاه و پلیور می بافت و من خواهرم مثل دو تا بچه گربه کنارش می نشستیم و با گلوله های کاموا بازی می کردیم.
مادرم نور آفتاب پهن شده توی خانه را دوست داشت. همیشه جایی می نشست که آفتابگیر باشد. موهای خرمایی اش و پنجه پاهای بیرون زده از دامنش زیر آفتاب می درخشیدند و دستهایش میل های بافتنی را تند و تند با ریتمی ثابت تکان می داد.
مادرم نمونه کامل یک مادر بود (و هست). مادرم زن نبود، دختر نبود، دوست نبود. او فقط در یک کلمه می گنجید: مادر.
یادم می آید همین اواخر وقتی پدرش مرد، تهران بودم. زود خودم را رساندم. رفته بود پیش مادربزرگم. وقتی وارد خانه پدربزرگم شدم محکم بغلم کرد و شروع کرد به گریه کردن. من در تمام مراسم پدربزرگم فقط همان یک لحظه گریه کردم. نه به خاطر پدربزرگ. به خاطر مادرم که مرگ پدرش برای اولین بار بعد از تمام این سال ها، از نقش مادری بیرونش آورده بود و پناه گرفته بود توی بغل پسرش و داشت گریه می کرد. و من به جز همین در آغوش گرفتن کوتاه چیزی به مادرم نداده بودم. چیزی برای خود خودش.
مادرم، هیچ وقت هیچ چیز را برای خودش نمی خواست. تا مجبور نمی شد لباس نمی خرید. اهل مهمانی رفتن و رفیق بازی نبود. حتی کادوهایی که به عناوین مختلف می گرفت همه وسایل خانه بودند. در تمام این سال ها تنها لحظه هایی که مال خود خودش بودند، همان وقت هایی بود که یواشکی توی آشپزخانه برای خودش پرتقال چهارقاچ می کرد. سهم مادرم از تمام زندگی همین پرتقال های نارنجی چهارقاچ شده ی خوش عطر یواشکی 
مادرم عادت داشت کارهای روزانه‌ش را یادداشت کند
و من از سر شیطنت، سعی می‌کردم دستی در لیست ببرم و یا چیزی را به آن اضافه کنم فقط برای اینکه در تنهایی‌اش او را بخندانم.
مثلن اگر در لیست تلفن‌هایش نوشته بود زنگ به دایی جان، جلویش می‌نوشتم: ناپلئون می‌شد زنگ به دایی جان ناپلئون..!
هر بار بعد از خواندنش که همدیگر را می‌دیدیم می‌گفت: اینا چی بود نوشته بودی؟ و کلی با هم میخندیدیم یک روز شدیدا مریض بودم به رسم مادر، کاغذی روی در یخچال چسباندم: مُسکّن برای دردم. کنارش مادر نوشته بود: دردت به جانم! عجب دردی بود جان مادر را گرفت و دیگر نخندیدم ...

«برگرفته ازکتاب به همین سادگی»

 

 تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی

 

مهر ِ مـــادر ...

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

  مهر ِ مـــادر ... 

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید

  ادیسون یکروز که از  مدرسه به خانه بازگشت ، یاد داشتی به مادرش داد . گفت: این را معلم داده. گفته تنها مادرت بخواند. مادر در حالی که اشک در چشمان داشت برای کودکش خواند : «فرزند شما یک نابغه است واین مکتب برای او کوچک است ، آموزش او را خود بر عهده بگیرید.
سالها گذشت مادرش از دنیا رفته بود. روزی ادیسون که اکنون بزرگترین مخترع قرن شده بود در کنج خانه، خاطراتش را مرور می کرد، ورقی را در میان شکاف دیوار یافت ، آنرا در آورد وُ خواند. نوشته بود: «کودک شما کور ذهن است. از فردا او را به مکتب راه نمیدهیم». ادیسون ساعت ها گریست وَ در خاطراتش نوشت: «ادیسون کودک کور ذهنی بود که توسط یک مادر مهربان به نابغه قرن تبدیل شد».

 

 ویرایش وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی

 

دزد که شاخ وُ دُم نداره! ...

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

  دزد که شاخ وُ دُم نداره! ... 

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید

 

http://s4.picofile.com/file/8289004018/EXTELAAS_4.jpg

 

http://s2.picofile.com/file/8289004534/EXTELAAS_5.jpg

 

http://s3.picofile.com/file/8289005076/EXTELAAS_1.jpg

 

http://s1.picofile.com/file/8289005326/EXTELAAS_2.jpg

 

http://s5.picofile.com/file/8289005868/GER8NFORUSHY_2.jpg

 

http://s4.picofile.com/file/8289006068/GER8NFORUSHY_5.jpg

 

http://s4.picofile.com/file/8289006400/GER8NFORUSHY_4.jpg

 

http://s5.picofile.com/file/8289006668/GER8NFORUSHY_3.jpg

 

 

  راننده خط، بی‌توجه به صف مسافران که در زیر باران منتظر ماشین بودند، کنار خیابون داد می‌زد: «دربـــــــــــــــــست...»
  نگاه معنی‌دار و اعتراض‌های گاه و بی‌گاه مسافران، هم راننده رو کلافه کرده بود و هم ما رو.
 به‌خاطر همین من و یک خانم و دو آقای دیگه با همدیگه، ماشین رو با کرایه ۶۰۰۰ تومن دربست گرفتیم، که برای هر مسافر نفری ۱۵۰۰ تومن می‌افتاد، درحالی که کرایه خط فقط ۵۵۰ تومن بود.  به هر ترتیب سوار تاکسی شدیم و راننده شروع کرد از مشکلات ماشین و گیر‌نیومدن لاستیک و بنزین آزاد زدن صحبت کردن و ...
 کنار راننده مرد جوانی نشسته بود که انگار از خیس ‌شدن زیر بارون دل‌ خوشی نداشت.

 راننده تاکسی: برادرخانمم یه وام ۶ میلیون تومنی می‌خواست بگیره مجبور شد ماشینش رو بذاره به عنوان وثیقه. بنده‌ خدا الان خورده به مشکل، دارند ماشینش رو مصادره می‌کنند. یه عده دزد دارند میلیارد میلیارد اختلاس می‌کنند کسی هم خبردار نمیشه، اون وقت این جوون رو ببین چجوری سر می‌دوونند!
 مسافر: نوش جونش!
 راننده (نگاه متعجب): نوش جون کی‌؟
 مسافر: نوش جون کسی که ۳۰۰۰ میلیارد تومن رو خورده!
 راننده (با لحن عصبی آمیخته به تمسخر): نکنه اون بابا فامیل شما بوده؟
 مسافر: نه! فامیل من نبوده اما یکی بوده مثل همین مردم، مثل شما! مگه این یارو از مریخ اومده اختلاس کرده‌؟ یا اون مدیر بانک از اورانوس به ریاست رسیده بوده‌؟
 راننده: نه آقا جان اونا از ما بهترون‌اند! من برای یک جفت لاستیک باید ۳ روز برم تعاونی، اون وقت اون ۳۰۰۰ میلیارد تومن رو می‌خوره یه آبم روش..!
 مسافر: خب آقا جان راضی نیستی نخر!
 راننده (با صدای بلند): چرا نامربوط میگی مرد حسابی؟ مجبورم بخرم ! لاستیک نخرم پس چجوری با ماشین کار کنم؟
 مسافر: وقتی شما که دستت به هیچ جا بند نیست و یه راننده عادی هستی، وقتی می‌بینی بارندگی شده وُ مسافر مجبوره زود برسه به مقصد، میای ماشینی که باید تو خط کار کنه رو دربست می‌کنی ...
 راننده پرید وسط حرف طرف که: آقا راضی نبودی سوار نمی‌شدی!
 مسافر‌ (با خونسردی): می‌بینی؟ من الان دقیقاً حال تو رو دارم، وقتی داشتی لاستیک ماشین می‌خریدی ... مرد حسابی فکر کردی ما که الان سوار ماشین تو شدیم و ۳ برابر کرایه رو داریم می‌دیم راضی هستیم؟ ما هم مجبوریم سوار شیم! وقتی تو به عنوان یه شهروند عادی اینجوری سواستفاده می‌کنی، از مدیر یه بانک که میلیاردها تومن سرمایه زیر دستشه چه انتظاری داری؟ اون هم یکی مثل تو در مقیاس بالاتر.
 راننده آچمز (کیش وُ مآت) شده بود وُ سرش تو فرمون بود ...  مسافر که حالا کاملاً دست بالا رو داشت با خونسردی ادامه داد: دزدی، دزدیه ... البته منظورم با شما نیستا ... ولی خدا وکیلی چنددرصد از مردم ما اون کاری که بهشون سپرده شده رو خوب انجام میدن؟ که انتظار دارند یه مدیر بانک کارش رو خوب انجام بده؟ منتهی وقتی اونا وجدان کاری ندارند کسی بویی نمیبره، اما گندکاری یه مدیر بانک رو همه می‌فهمند! برادر من تو خودت رو اصلاح کن تا اون مدیر بانک جرأت همچین خلافی رو نداشته باشه. اینجور موقع ها معلوم میشه اگه ما هم آب گیرمون بیاد شناگر ماهری هستیم! (یا بقول عـبـــد عـاصـی: «اگه آب رو گل-آلود ببینی، بجای ماهی، دنبال نهنگ میگردی»!)
 راننده که گوشاش تو اون هوای سرد از شدت خجالت حسابی سرخ شده بود گفت: چی بگم والا...!
 من اولین نفری بودم که تو مسیر باید پیاده می‌شدم و طبیعتاً طبق قرار اجباری با راننده باید ۱۵۰۰ تومن کرایه می‌دادم. وقتی خواستم پیاده شم یه اسکناس ۲۰۰۰ تومنی به راننده دادم.   راننده گفت ۵۰ تومنی دارید؟
 با تعجب گفتم: بله دارم و دست کردم تو کیفم و یه سکه ۵۰ تومنی به راننده دادم.  راننده هم یک اسکناس ۱۰۰۰ تومنی وَ یک اسکناس ۵۰۰ تومنی بـِهــِـم برگردوند وُ گفت: به سلامت!
 همونطور که با نگاهم تاکسی رو که تو هوای بارونی مه‌آلود حرکت می‌کرد رو دنبال می‌کردم، چترم رو باز کردم و پولا رو تو کیفم گذاشتم ...
آروم شروع کردم به قدم زدن و با خودم فکر می‌کردم: یعنی من هم باید خودم رو اصلاح کنم...!؟
 

 ویرایش، تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی

خرج که از کیسه-ی مهمان باشد چنین میشود ...


 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید

 

 پول 3 بالگرد آتش نشانی در تهران برای همایش های نمایشی هزینه شد

  به گزارش ایرنا از شورای اسلامی شهر تهران محسن سرخو روز یکشنبه در ‌سیصد وسی و پنجمین جلسه شورا که بطور غیرعلنی برگزار و به بررسی اصلاحیه لایحه بودجه سال 95 شهرداری تهران اختصاص داشت، افزود: در یکی از مفاد این لایحه که عنوان آن در ظاهر ارتقای فرهنگی است 30 میلیارد تومان افزایش هزینه داده شده که معادل قیمت 3 بالگرد آتش نشانی است.  وی عنوان کرد: درست است که عنوان این بند ارتقای فرهنگی است اما همه ما می دانیم که این پول برای هزینه در همایش ها وسمینارهایی است که در سطح مناطق شهر تهران برگزار می شوند و مشخص هم نیست ضروری هستند یا خیر!  سرخو تاکید کرد: چرا باید پول 3 بالگرد آتش نشانی را بدهیم برای یکسری نمایش که ضرورت آن ها هم مشخص نیست.  عضو شورای اسلامی شهر تهران همچنین با اشاره به حذف 545 میلیارد تومان از ردیف های بودجه سال 95 و هزینه این مبالغ در ردیف های دیگر که از مفاد لایحه ارایه شده از سوی شهرداری تهران بوده است گفت: باید شهرداری به صورت دقیق مشخص کند این مبلغ از کدام ردیف های بودجه حذف شده و همچنین علت حذف این مبالغ که جزیی از بودجه سال 95 بوده است و قرار است در زمینه های دیگری مورد استفاده قرار بگیرد چیست.  وی بیان کرد: ممکن است این پول ها از بودجه اختصاص داده شده برای اتوبوسرانی و حمل و نقل عمومی هزینه شود.  این عضو شورای شهر با بیان اهمیت اختصاص بودجه به حمل و نقل عمومی شهر تهران، پیشنهاد کرد از مبالغ اختصاص یافته برای حمل و نقل عمومی در بودجه سال 96 هیچ مبلغی کسر نشود و بر اساس این پیشنهاد، شهرداری تهران مکلف شد تغییری در ردیف های بودجه حمل و نقل عمومی در سال 96 اعمال نکند.
 لایحه بودجه شهرداری تهران هر سال در شورای اسلامی شهر تصویب می شود؛ اعضای شورای شهر تهران برای سال 95 شهرداری تهران بودجه ای معادل 17 هزار و 800 میلیارد تومان و برای سال 96 بودجه 17 هزار و 900 میلیارد تومانی را تصویب کردند.
 به گفته علیرضا دبیر رئیس کمیسیون برنامه و بودجه شورای اسلامی شهر تهران 65.4 درصد بودجه سال 96 نقد و سهم غیر نقد 34.6 درصد است.
 * برای اطلاع از اخبار متنوع انتشار یافته در شبانه روز با کانال ایرنا استان تهران در تلگرام به نشانی IRNATEHRAN@ همراه شوید.

 خبرنگار: معصومه آقا امینی انتشاردهنده: موسی فعالیان

 تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی

 

اینها را در کلاس درس یاد نمی-دهند ...

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 اینها را در کلاس درس یاد نمی-دهند ... 

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید

 http://s5.picofile.com/file/8288745350/Kol8hbardarY_1.jpg

 

http://s1.picofile.com/file/8288747618/FAR3B_2.JPEG

 

 http://s1.picofile.com/file/8288748000/FAR3B_1.jpg

 

http://s2.picofile.com/file/8288748634/BAHSO_MOZ8KEREH_1.jpg

 

http://s3.picofile.com/file/8288749268/BAHSO_MOZ8KEREH_2.jpg

 

http://s4.picofile.com/file/8288749476/DEFAAE_SHAXSY_1.jpg

 

http://s2.picofile.com/file/8288749800/SAL8MATE_RAW8N_1.jpg

 

http://s5.picofile.com/file/8288750176/KOMAK_H8YE_AW_WALY_YEH_1.jpg

 

http://s2.picofile.com/file/8288750576/TA_AM3R8TE_X8NEGY_1.jpg

 

http://s4.picofile.com/file/8288751292/XOD_ARZY8BY_1.jpg

 

http://s5.picofile.com/file/8288758368/TA_8DOL_DAR_ZENDEGY_1.jpg

 

http://s1.picofile.com/file/8288758818/W8QE3YAT_HAA_PAZ3RESHE_1.png

 

 مدرسه مسائل اساسی زیادی از جمله ریاضی، زبان، علوم، انضباط و علوم اجتماعی به شما می آموزد تا بتوانید در زندگی به موفقیت برسید. اما تمام چیزهایی که ارزش دانستن دارند روی تخته سیاه مدارس نوشته نمی شوند. حداقل تا به حال که این طور بوده است.
15 عامل موفقیت که در مدرسه یادتان نمی‌‌دهند!
در این جا 15 مهارت اساسی زندگی لیست شده است که موفقیت شما را تعیین می کنند و با این حال هنوز در برنامه درسی مدارس جای نگرفته است؛ با این که باید در آن قرار بگیرد.
1-
تشخیص کلاهبرداری!
 مدارس به طور معمول به دانش آموزان نمی آموزند که چگونه می توان نشانه های کلاه برداری را تشخیص داد و حداقل یک بار فریب خوردن تنها راه آموختن این است که چقدر کلاه برداری دنیا را پر کرده است.
در دنیای امروز اگر بتوانید به محض دیدن یک معامله متوجه خطر آن شوید بسیار کارآمد خواهدبود؛ به ویژه در عصری که خیلی از افراد می توانند خود را در پشت چهره متغیر اینترنتی شان پنهان کنند. آموزش تشخیص کلاه برداری به دانش آموزان به آن ها اجازه می دهد که مسیری طولانی در زندگی شان پیش بروند.
2-
مذاکره
 در بیشتر کلاس های درس فضای خیلی کمی به بحث و مذاکره اختصاص می یابد. هرتلاشی از سوی دانش آموزان برای بهترکردن اوضاع خودشان با ابروهای گره خورده معلم و انگشت اشاره کشیده شده اش به سوی دیوار مواجه می شود مگر آن که خود معلم روز خوبی را گذرانده باشد و تصمیم گرفته باشد که در مورد تاریخ مقرر شده برای سوال و جواب درسی خاص با دانش آموزان کوتاه بیاید. این واقعا مایه آبروریزی است.
 چون زمانی که شما وارد دنیای بزرگ بزرگسالی می شوید، داشتن قابلیت مذاکره برای بیرون آمدن از برخی شرایط جدی و دشوار، حیاتی خواهدبود. استراتژی های مذاکره به خصوص در دنیای کسب و کار مورد استفاده قرار می گیرند و آموزش چگونگی تسلط بر این مهارت از سنین کودکی باعث خواهدشد که کودک بعدها در زندگی سود زیادی به دست آورد.
3-
دفاع شخصی
 فکر کردن در مورد این قضیه هیچ گاه خوب نیست؛ اما واقعیت این است که متاسفانه تعداد زیادی از افراد خطرناک در دنیا وجود دارند که ممکن است روزی به دلایل مختلف شما را به شخصه هدف بگیرند. برای در امان ماندن مهم است که اصول اولیه دفاع شخصی را بیاموزید؛ هم برای محافظت از خودتان در هنگام سخنرانی و هم در صورت اتفاق به صورت فیزیکی، دفاع شخصی بخشی جدانشدنی از زندگی ست و اگر بدانید که چطور می تواند در برابرشان از خود محافظ کنید، باعث افزایش اعتماد به نفس و شادبودن شما می شود و به شما اجازه می دهد تا یک زندگی سرشار از موفقیت داشته باشید.
4-
سلامت روان
 مدارس گاهی اوقات کارگاه ها و فعالیت هایی برگزار می کنند که در آن نمایندگان مختلف سلامت از کلاسی به کلاس دیگر می روند اما در اغلب موارد جنبه سلامت روان به طور کلی به مشاور مدرسه بستگی دارد؛ تازه اگر مدرسه مشاوری داشته باشد. در اغلب موارد، جوانان امروز در زمینه سلامت روان به طور عمده در ناآگاهی باقی می مانند و مسائلی مانند افسردگی، بسیار ضعیف درک می شوند. در هر مدرسه باید آموزش درست سلامت روان صورت گیرد تا همه در مورد مشکلات ذهنی آگاهی یابند.
5-
اجتماعی سازی
 این روزها مدیریت پروفایل های تان در اینترنت چیزی بیش از تعداد بالای لایک هاست. این می تواند تفاوتی بین پیشنهاد کاری عالی و مواجه شدن با رشته دنباله دار طرد شدن از کار ایجاد کند. اگر ظاهر پروفایل آنلاین خود را حرفه ای نگه دارید و به طور مرتب آن را چک کنید، باعث می شود که کارفرمایان بالقوه بلوغ تان به عنوان یک فرد را به رسمیت بشناسند و مدارس واقعا باید به طور گسترده ای هنر و نظم نهفته در ایجاد هویت اینترنتی منحصر به فردتان را آموزش دهند.
6-
موارد اضطراری و کمک های اولیه
 کمک های اولیه باید در فواصل مشخص، در همه مدارس و همه سنین تدریس شوند. علم به طور مرتب به دنبال راه های جدیدی ست تا از لحاظ پزشکی انسان ها را درمان کند و برخی از آن تکنیک های تنفس مصنوعی قدیمی که در زمان کودکی در تلویزیون دیده اید امروز خطرناک محسوب می شود. آموزش متناوب و به هنگام نحوه عمل در هنگام اضطرار و کمک های اولیه در مدارس می تواند کمک زیادی به فردی کند که در آینده در وضعیتی جدی گرفتار خواهدشد.
7-
تعمیرات خانگی
 همان طور که شما بزرگ تر می شوید، متوجه ضرورت توانایی تعمیران اولیه خانگی خواهیدشد. یکی از بدترین احساسات دنیا این است که یک وسیله خانگی خراب شود و شما با چهره ای گنگ روبرویش بایستید و ندانید که چگونه باید تعمیرش کنید. زمانی که وارد اولین خانه خودتان می شوید، چند آموزش اولیه در مورد نحوه نگهداری و تعمیر وسایل خانه معمولی می تواند بسیار مناسب باشد.
8-
خود ارزیابی
 نگاهی طولانی و دقیق به خود و اعتراف به آن چه که واقعا در آن خوب عمل می کنید (یا برعکس) شاید یکی از چالش برانگیزترین مسائل زندگی باشد. افراد کمی هستند که می توانند واقعا این کار را انجام دهند. این کار نیازمند تمرین و دانستن این موضوع است که آن چه باید در خودتان ارتقا دهید باعث می شود که فرد بهتری در تمام جوانی زندگی باشید.
9-
تعادل
 مدرسه به درستی شما را تشویق می کند تا برای ارتقای عملکرد آکادمیک خود به سختی تلاش کنید اما چیزی که به شما نمی آموزد این است که تعادل را در زندگی خود لحاظ کنید تا در تمام جوانب زندگی به سطوح بالا دست یابید؛ از داشتن زمانی آرامش بخش با خانواده گرفته تا سخت کارکردن یا گذراندن بعدازظهری لذت بخش با دوستان.
 دست یابی به مفهومی مناسب از تعادل به منظور شادتر و سالم تر زندگی کردن ضروری ست. مدیریت درست زمان به شما اجازه می دهد تا مطمئن شوید که مسائلی که باید در ابتدا درنظر گرفته شوند، به هر قیمتی که شده در ابتدا درنظر گرفته می شوند.
10-
آشپزی
 دلیلی وجود دارد که بسیاری از دانشجویان زندگی شان در طی سال های دانشجویی را با خوردن نودل های آماده می گذرانند. البته یکی از عوامل پول است اما عامل دیگر این است که افراد بالغ خیلی کمی وجود دارند که در هنگام ورود به خوابگاه دانشجویی تجربه واقعی آشپزی داشت باشند.
 درست کردن غذایی که آب دهانتان را راه بیندازد صرفا مختص به سرآشپزهای موفق نیست. آشپزی مهارتی ست که می تواند دوستان و رییس تان را تحت تاثیر قرار دهد و از همه مهم تر سلامتی شما را حفظ کند. البته کلاس های آشپزی در مدارس وجود دارد اما تاکید بر چند دستور غذای خوشمزه و سالم واقعا می تواند به کودکان کمک کند تا در هنگام ورود به مقطع جدید زندگی شان بتوانند از پس آشپزی برآیند.
11-
کنار آمدن با واقعیت های تلخ
 ساده یگویم: زندگی منصفانه نیست. اگر انتظار دارید که باشد، ناامید خواهید شد. گاهی اوقات اوضاع بر وفق مراد شماست و برخی مواقع نیست. گاهی مسائل آن قدر سخت می شود که دلتان می خواهد موهای تان را از جا بکنید، اما اگر به شما آموزش دهند که با واقعیت های تلخ کنار بیایید، می توانید زندگی شادی را به رغم فشارها و استرس هایی که زندگی به شما تحمیل می کند، داشته باشید.
12-
پول همه چیز نیست
داشتن یک شغل پردرآمد، خانه ای بزرگ و اتومبیلی پرزرق و برق عالی ست. ما این چنین فکر می کنیم زیرا امکانات مدرسه این را به ما آموخته است. معادله ساده ای ست: تلاش جدی در مدرسه= نمرات بهتر= چشم انداز بهتر= پول بیشتر. اما پول خوشبختی نیست. بالعکس، پول اگر در راه نادرست استفاده شود سمی خواهدبود و توانایی آن را دارد که برای افرادی که نمی توانند آن را از خوشی شان جدا کنند، بدترین ها را به همراه داشته باشد. ثروت و شادی دو مقوله جدا هستند و مدارس باید قبل از وارد شدن دانش آموزان به مقطع بالاتر، تلاشی خودآگاهانه در راستای حک کردن این مساله در ذهن دانش آموزان داشته باشد.
13-
یادگیری از شکست
برخی معلمان در کنار آمدن با دانش آموزانی که با ساده ترین کارها درگیر هستند به طور استثنایی عمل می کنند. اما یادگیری از شکست دقیقا آن چیزی نیست که مدرسه به آن می پردازد. خیر، مدرسه قرار است آن قدر خوب عمل کند تا در اولین جایگاه شکست نخورید. به خودی خود در خوبی ست، اما واقعیت این است که همه در برخی شرایط زندگی شکست می خورند.
 اما اگر از شکست درسی بیاموزید فاجعه محسوب نخواهدشد. درک این که چه چیزی اشتباه شده و چرا طبق برنامه پیش نرفته می تواند به شما کمک کند تا سبک زندگی تان را به شکلی تنظیم کنید که دیگر این اتفاق نیفتد. این اتفاق می تواند شما را قدرتمندتر و موفق تر کند و این گونه خواهدشد.
14-
بخشش
 گفتن این که کسی که شما را ناراحت کرده ببخشید، کار سختی ست. اگر واقعا بخواهید این کار را بکنید حتی سخت تر خواهدبود. این که اجازه دهید مسائل بی فایده کنار گذاشته شوند و به ادامه زندگی تان برسید چیزی ست که در برخی جلسات مشاوره خاص با افرادی که واقعا در شرایط واقعا مشکل ساز قرار گرفته اند مورد بحث قرار می گیرد.
 اما عمل بخشش چیزی نیست که در حال حاضر در مدارس دنیا تدریس شود. بخشش فرآیند ست که نیازمند صبر و درک است. با این کار شما خود را به جای فرد دیگری قرار می دهید و به شما کمک می کند تا افراد دیگر را درک کنید و همین کار شما را به فرد موفق تری بدل می کند.
15-
در انتظار اتفاقات غیرمنتظره بودن
 شاید آموزش این کمی سخت باشد، اما این قانونی ست که همه باید برای رسیدن به موفقیت آن را فراگیرند. دنیا مکانی مطلقا غیرقابل پیش بینی ست. فکر ترسناکی ست؛ اما اگر خود را آماده کنید، به شکلی جالب هم خواهدبود. اگر ذهنیت تان این باشد که هرچیزی ممکن است در اطراف شما اتفاق بیفتد می تواند باعث ارتقای شخصیت تان شود و به شما کم کند، در زمان های سخت نیز با زندگی کنار بیایید.


 «مجله پنجره خلاقیت - ترجمه شادی حسن پور»

 تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی