بسم الله الرحمن الرحیم
حتما در زندگی شما پیش آمده که خودتان را بیش از حد به چیزی، شخصی یا جایی
وابسته دیده اید و یا حس کرده اید به شخص یا چیزی آن قدر وابسته شده اید که ترک
کردن آن برایتان امکان پذیر نباشد یا حتی فکرکردن به کنار گذاشتنش در شما ایجاد
وحشت و هراس کند. صحبت از وابستگی بیمارگونه ای است که تعادل احساسی ما را رد
زندگی از بین می برد و باعث نابودی اعتماد به نفس در فرد می شود.
در این مطلب به انواع وابستگی، عوارض و راهکارهای درمانی برای وابستگی ناسالم
پرداخته ایم.
چرا وابسته می شویم؟
شکست های ما یکی از مهم ترین علل وابستگی هستند. همه ما در ناخودآگاه مان از این
که به تنهایی کافی و کامل نیستیم در عذابیم. گاهی فرد در دوران کودکی به این
نتیجه می رسد که به تنهایی قادر به انجام کاری نیست و همواره به دیگران نیازمند
است. چنین فردی در بزرگسالی نیز به این باور می رسد که برای بقا و ادامه زندگی
وابسته به دیگران است و همواره به کمک دیگران نیازمند است. چنین باوری معمولا در
نتیجه حمایت های بیش از حد والدین در دوران کودکی ایجاد می شود و سرچشمه شکل گیری
شخصیت وابسته است.
این افراد خود را بسیار آسیب پذیر می دانند که مانند یک کودک همواره محتاج کمک و
توجه دیگران هستند و به همین دلیل بسیار حساس و زودرنج اند.
وابستگی چند نوع است؟
برای آشنایی بیشتر با عوارض ناشی از وابستگی ناسالم ضرورت دارد هم وابستگی سالم و
هم وابستگی ناسالم تعریف شود تا با مقایسه آنها نسبت به موضوع اشراف نسبتا کاملی
پیدا کنیم.
وابستگی سالم: در وابستگی سالم، فرد در زمان مناسب و در صورت نیاز، مستقیما
درخواست کمک می کند. در روابط با دیگران احساس امنیت، اعتماد و علاقه به میزان
کافی وجود دارد. روابط سالم و در حد اعتدال بوده و هر یک از طرفین در رابطه برای
دیگری ارزش و اهمیت قایل هستند. طرفین در عین حال که به نیازهای خود توجه دارند،
حس محبت و همدلی را نیز از طرف مقابل خود دریغ نمی کنند و خویشتن حقیقی خود را
فراموش نمی کنند.
وابستگی ناسالم: در وابستگی ناسالم فرد سعی دارد طرف مقابل را تحت کنترل و نفوذ
خود قرار دهد و به دلیل ترس از طرد شدن مانند یک قربانی هرگونه تحقیری را تحمل
کند.
بیماری وابستگی چه علامت هایی دارد؟
زمانی که ما آنچنان مجذوب کسی شده ایم که احساس می کنیم با نبودن او، ما نیز
نابود می شویم، در این حالت دچار وابستگی بیمارگونه شده ایم. برای تجربه این
وضعیت می توانیم به شخصی فکر کنیم که ما را اذیت می کند، ولی نمی توانیم آن را
رها کنیم یا ارتباطی را تصور کنیم که ما را ناراحت می کند و عذاب می کشیم.
افراد وابسته تنهایی برایشان غیرقبال تحمل و ناامیدکننده است. اغلب این افراد در
زندگیشان مسوولیت های اصلی را به دیگران می سپارند. این افراد به تصمیم ها و
اعمال خود اعتماد ندارند و نیازمندند دایما در طول زندگی و کاردرستی اعمالشان از
سوی دیگران تایید شود. فرد وابسته برای حفظ کردن افراد در کنار خود از هیچ کاری
دریغ نمی کنند و حتی به اعمالی تحقیرآمیز و ناخوشایند دست می زنند.
افراد وابسته به محض جدایی از کسی که آن ها را حمایت کرده و تکیه گاه آن ها بوده
است یا دچار افسردگی شده یا فورا خود را وارد رابطه دیگری می کنند تا حمایت های
لازم را از طریق او کسب کنند و در چنین شرایطی احتمال ارتکاب اشتباه بسیار بالاست.
فرد وابسته هنگام صحبت و بحث با دیگران حتی اگر با نظر طرف مقابل مخالف باشند او
را تایید می کنند تا مبادا با ابراز مخالفت موجب ناراحتی و از دست دادن طرف مقابل
شوند. افراد وابسته به شدت احساس نیاز به مراقبت دارند و از فرمانبربودن هراسی
ندارند.
انواع عوارض وابستگی ناسالم چیست؟
یک رابطه مخرب ناشی از وابستگی باعث می شود که همیشه وحشتی در شخص وجود داشته
باشد که مبادا طرف مقابل او را تنها بگذارد یا به او دسترسی نداشته باشد. این
افراد اغلب ناامید و اندوهگین اند. وابستگی عاطفی اعتماد به نفس را «تخریب می کند»
و همیشه احساس خشم، تردید نسبت به خود، ترس از طردشدن، ترس از تنهایی، حس عدم
امنیت، شرم، حقارت یا ترس از این که دیگران شما را دوست نداشته باشند یا از شما
قدردانی نکنند وجود دارد.
فردی که از وابستگی عاطفی رنج می برد، فقط برای دیگران زندگی می کند و خودش را
نادیده می گیرد. زمانی که با دوستانش است، خودش را فراموش می کند، زمانی که مشغول
کاری می شود، خودش را تمام و کمال وقف آن کار می کند تا مورد پسند و قبول دیگران
قرار گیرد و یا ذره ای از او قدردانی کند. در وابستگی، فرد شروع می کند به گدایی
کردن توجه و در عمق وجود خود، احساس رضایت نمی کند و نیاز به تایید و تصویب دائمی
از سوی دیگران دارد.
از مطالبه حق خود خجالت می کشد و به راحتی اظهار عقیده نمی کند، به دیگران محبت
می کند تا رهایش نکنند. افراد وابسته در رابطه عاطفی اکثر مشکلات را متوجه خود می
دانند و «نه» گفتن برای آن ها کابوس است چون احساس شایستگی نمی کند. روابط افراد
وابسته به سمت کسانی که رابطه سالم دارند نمی رود بلکه به سوی افراد باج گیر جذب
می شوند.
ویژگی های وابستگی سالم چیست؟
در وابستگی سالم، کسی در دیگری حل نمی شود و رابطه سرشار از اعتماد، اطمینان،
انعطاف پذیری و خالی از اضطراب، ناامنی، سوءظن و رفتار خصمانه است. وابستگی سالم
وابستگی است که هیجان هایی که دو طرف نسبت به هم دارند معقول و منطقی است. فهم
یکدیگر وجود دارد اما الزامی ندارد که دو طرف عین هم بفهمند. در وابستگی سالم
احساس شایستگی در زندگی، شفافیت، تغییر و پیش بینی پذیری در طرفین وجود دارد.
دلبستگی بهتر از وابستگی است
دلبستگی یعنی این که با آنچه در ارتباط قرار گرفته ایمو به آن عشق می روزیم یا
دوستش داریم احساس وحدت و یگانگی کنیم و با وجود لذت شادمانی، سعادت و خوشی در آن،
ما نیز خشنود شویم. در این حالت، بودن یا نبودن، او در کنار ما، احساس بسیار خوب
یا بسیار بد به ما نمی دهد، بلکه وجود او باعث حس رضایت در درون ما می شود.
به عبارتی دیگر، با نبودن او باز هم احساس رضایت در ما باقی مانده و حال خوبمان
را می توانیم حفظ کنیم. درواقع یک فرد بالغ قادر به تشخیص یک رابطه سالم میان خود
و دیگران خواهدبود. او می تواند میان یک رابطه مبتنی بر ساختار صحیح و یک وابستگی
افراطی و خاجر از تعادل را تشخیص دهد و خود را از گرفتار شدن در تله های چنین
ارتباطی برهاند.
یادمان نرود بسیاری از افراد ممکن است در مقاطعی از زندگی خود دچار چنین ارتباطی
شوند. این یک ایراد محسوب نمی شود. مهم این است که با مشاوره صحیح بتوانیم خود را
از چنین ارتباطی برهانیم و یک رابطه متعادل با اطرافیانمان داشته باشیم.
9 راهکار برای از بین بردن وابستگی های مخرب
1- وابستگی ناسالم خود را بشناسید
آگاهی نسبت به وجود وابستگی، خود قدم بزرگی است که در این راه بر می دارید و با
وجود همه مشکلاتی که دارید و همه ترس ها و نگرانی هایتان همواره روی پاهان خودتان
می ایستید. شما قوی هستید و هم اکنون با استفاه از این آگاهی از وابستگی ترس
هایتان را پشت سر می گذارید. همین شناخت است که به مدد آن دنیای شخصی بنا می نهید؛
دنیایی که در آن خودتان را دوست دارید و با خودتان در آرامش به سر خواهید برد.
2- دلایل وابستگی خود را پیدا کنید
تشویش ها، ترس ها و نرگانی ها و تمام چیزهایی که موجب عصبانیت، آزردگی و خشم شما
می شوند را روی کاغذ بیاورید. این عمل باعث می شود تا چیزهایی که باعث ناراحتی
شمامی شوند، فشار کمتری روی شما بیاورند. همچنین با این کار ذهنتان را رها می
کنید و روشی است تا از طریق آن زباله های فکری تان را تخلیه کنید. این عمل مانع
شکنجه های ذهنی شما می شود.
3- عزت نفس خود را بالا ببرید
وابستگی عاطفی همواره با عدم عزت نفس ارتباط دارد. در وابستگی های شدید احساسی،
فرد خالی از عزت نفس بالا است. روی نکات مثبت و موفقیت هایتان تمرکز کنید. نه
گفتن را یاد بگیرید. به خواسته هایتان توجه کنید. سعی نکنید خودتان را تغییر دهید.
به نظر خودتان اهمیت دهید. در ذهنتان تصویر مثبتی از خود داشته باشید. از خودتان
مواظبت کنید. انجام همه این کارها باعث می شود عزت نفس خود را بالا ببرید و به
تدریج از وابستگی رهایی پیدا کنید.
وابستگی یا دلبستگی؟
4- اوقاتی را به تنهایی خودتان اختصاص دهید
به این مسئله فکر کنید که تنهایی نیز می تواند لذت بخش باشد! می توانید از این
فرصت استفاده کنید و کارهای مورد علاقه تان را انجام دهید: کتاب خواندن، گوش دادن
به موسیقی، ورزش کردن، یادگیری چیزهای جدید و یا کمک به افراد نیازمند. اگر تنها
هستید، لحظات کوچکی که در تنهایی با خودتان می گذرانید، می توانند لحظات ناب شادی
بخشی باشند.
5- از نبودن دیگران به وحشت نیفتید
برای آن که به طرز چشمگیری ترس و وحشت خود را از نبودن دیگران کاهش دهید، چشم
هایتان را ببندید و نفس های عمیقی بکشید. درواقع، زمانی که تنفستان عمیق و طولانی
باشد، فعالیت ذهنی تان کاهش می یابد و بدن آرام می شود. غیرممکن است زمانی که
آرام و عمیق نفس می کشید، آرام شوید. با انجام این عمل متوجه خواهید شد که بعد از
چند دقیقه، آرامش به شما بازخواهد گشت.
6- سعی نکنید نظر همه را جلب کنید
بدون آن که سعی کنید عشق و توجه دیگران را از دست بدهید، به دیگران «نه» بگویید و
افکارتان را بیان کنید. شما نمی توانید مورد پسند همه مردم قرار بگیرید و همه را
از خود راضی نگه دارید و این امری طبیعی است، پس حق دارید که تصمیم گیری کنید و
آنچه را که می خواهید به وضوح بیان کنید.
7- احساس گناه نکنید
احساس گناه همانند دور باطل عمل می کند و اثر گلوله برف را دارد؛ در زمانی که
اتفاق ناگواری می افتد از خود می رپسید که چرا چنین چیزی برایتان پیش آمده است و
در نهایت متقاعد می شوید که مطمئنا کار بدی انجام داده اید و بعد در وجودتان به
دنبال نقص ها و خطاهای خیالی می گردید و باز هم احساس گناه بیشتری می کنید. احساس
گناه به طور پیوسته از شما یک گناهکار می سازد و بدون آنکه بتوانید این احساس را
به یک خطای مشخص ربط دهید، دچار احساس مبهم گناه می شوید.
8- از افراد موفق الگوبرداری کنید
هنگامی که افرادی را مشاهده می کنید که علی رغم وابستگی های شدید خود توانسته اند
بر مشکل خود غلبه کنند و زندگی شادی داشته باشند، شما نیز می توانید از آن ها
الگوبرداری کنید و راهی را که آن ها رفته اند یاد بگیرید.
9- اهمیت نیازهای خود را بشناسید
نیازهای خود را بسیار مهم و غیرقابل اجتناب بدانید. وابستگی در بیشتر مواقع در
نتیجه نادیده انگاشتن و اجتناب از خود در مورد نیازهای مهم بوجود می آید.
ماهنامه همشهری تندرستی - عطیه رضایی، روان شناس بالینی
عکس، تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی
بسم الله الرحمن الرحیم
اگه عشق سرش میشد با الاغی مثل من ازدواج نمیکرد! ...
آهو خیلی خوشکل بود. یه روز یه پری سراغش اومد و بهش گفت: آهو جان دوست
داری شوهرت چه جور موجودی باشه؟
آهو گفت: من خواستگارای زیادی دارم که منو از جون و دل می خوان٬ اما می دونم که
عشقشون موقته و آخرش می رن با یکی دیگه. پس حالا که همه مثل همن بهتره لا اقل به
یکی شوهر کنم که تو رفاه باشم. من یه شوهر پولدار و خون سرد و خشن می خوام. با
این همه ناز وعشوه ای که از خودم سراغ دارم می تونم رامش کنم.
پری آرزوی آهو رو برآورده کرد و آهو با یک الاغ پولدار ازدواج کرد.
شش ماه بعد آهو و الاغ برای طلاق سراغ حاکم جنگل رفتند.
حاکم پرسید: علت طلاق؟
آهو گفت: توافق اخلاقی نداریم. این خیلی خره.
حاکم پرسید: دیگه چی؟
آهو گفت: شوخی سرش نمی شه. تا براش عشوه میام جفتک می ندازه.
حاکم پرسید: دیگه چی؟
آهو گفت: آبروم پیش همه رفته٬ می گن شوهرم خره. پولداریشو نمی بینن.
حاکم پرسید: دیگه چی؟
آهو گفت: خونمون به سلیقه مادرشه. خونم مثل طویله است.
حاکم پرسید: دیگه چی؟
آهو گفت: تا یه چیزی بهش می گم عر عر راه می ندازه.
حاکم پرسید: دیگه چی؟
آهو گفت: اعصابم رو خورد کرده. هر چی ازش می پرسم مثل خر بهم نگاه می کنه.
حاکم پرسید: دیگه چی؟
آهو گفت: از من خوشش نمیاد. همش می گه لاغر مردنی هستم چون موقع ... ٬ ...ش
تا ته توی من جا نمی شه برای همین یه سر به من خیانت می کنه اما من تا به حال به
روی خودم نیاوردم.
حاکم رو به الاغ کرد و پرسید همسرت راست می گه؟
الاغ گفت: آره.
حاکم گفت: چرا این کارا رو می کنی؟
الاغ گفت: زنمه٬ پولشو می دم. این اگه عشق سرش می شد با من خر ازدواج نمی کرد.
عکس، تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی
بسم الله الرحمن الرحیم
اشتباهاتی که زندگی زناشویی را به طلاق می کشاند
هر ساله میلیونها نفر در
سراسر دنیا از یکدیگر جدا می شوند و خود، والدین و کودکان خود را دچار پیامدهای
بعد از طلاق می کنند. متاسفانه آمار طلاق نیز در کشور ما به طرز وحشتناکی در حال
گسترش است. پدیده طلاق از آنجائی برای جامعه شناسان حائز اهمیت است که
هسته مرکزی خانواده های نسل آینده بشر در خطر است.
امروزه زوجهای جوان بدون توجه به عواملی که والدین آنها در گذشته برای شناخت همسر
مناسب استفاده می کردند ازدواج کرده
و فکر می کنند که روشهای مطمئن ولی قدیمی گذشته برای زندگی در عصر حاضر کاربردی
ندارند.
متاسفانه
ازداوج های که این روزها صورت می گیرد
بیشتر از آنکه جنبه خانوادگی داشته باشد جنبه عاطفی داشته و بدون شناخت کافی از
روحیات و ویژگی های اخلاقی طرف مقابل صورت می گیرد.
در کنار مواردی که از درون باعث از هم پاشیدگی خانواده می شود گاه عواملی از
دنیای خارج باعث ایجاد مشکلات گوناگون در محیط خانواده و نهایتا طلاق می گردد. این مقاله بر اساس نظرات بیش از دهها خانم و آقائی نوشته شده است که از همسران
سابق خود جدا شده اند و زمانی متوجه اشتباهات خود شده اند که دیگر دیر شده و
فرصتی برای آنها باقی نمانده بود ولی شاید هنوز برای شما دیر نشده باشد و بتوانید
با انجام اقدامات موثر زندگی خانوادگی تان را از تباهی نجات دهید. اولویت مطالب
ذکر شده بر اساس بیشترین مواردی است که زندگی زناشویی را به سمت دروازه طلاق
هدایت می کند.
به والدین تان اجازه دخالت ندهید:
این قانون طبیعت است که هرموجودی در طبیعت روزی باید مستقل شده و روی پای خود
بایستد. این حقیقت همانقدر که برای حیوانات صدق می کند برای انسانها نیز صادق است.
انسانها ازدواج می کنند تا مستقل شوند. اشتباهی که تعدادی از والدین مرتکب می
شوند این است که آنها با نیت خیر خواهانه خود یا بعضا سنگ اندازی در زندگی
فرزندان خود دخالت می کنند. والدین با دخالت در زندگی فرزندان خود تنها زندگی
آنها را تلخ می کنند
(((
یعنی وقتی توصیه میکنند که برای انتخاب
همسر، به محسنات وَ ملاکهایی اهمیت بدهید که پایدارترند وَ همچون برخی ملاکهای
عاطفی، مادی، وَ غیره گذرا وَ سُست-پایه نیستند، بی-ربط میگویند وَ کلاً با اینگونه
توصیه-ها دارند موجب شکست وَ بدبختی فرزندشان میشوند!!!؟_
عـبـــد عـا صـی
))).
بعد از ازدواج اگر زن یا شوهر به طور کامل از والدین خود
جدا نشده باشند احتمال بروز این مشکل در زندگی زناشویی آنها بیشتر است
(((
این ادعا در مواردی صادق-ست که عملاً برای جانبداری از فرزندشان یا دلسوزی برای او،
دخالتهای بیجا وَ غیرمنصفانه میکنند. نکته-ی مهم این-ست که زوجین با احترام وَ نرمی
از والدین مربوطه-شان تشکر کرده وَ به آنها بفهمانند که محبت-شان را درک کرده، ولی
اجازه بدهند هر وقت نیاز به مشورت داشتند، خودشان مسأله را با آنها مطرح کرده وَ
بهترین راه حل را انتخاب خواهند کرد. والدین اگر اشتباهی هم بکنند، غرض وُ مرضی در
آن نیست، مگر برخی از آنها که به دلایل مختلف، از یکی از زوجین خوش-اش نمیآید وَ
بی-جهت، ناسازگاری میکند _
عـبـــد عـا صـی
))). معمولا
خانواده های تک فرزندی دوست ندارند که فرزندان آنها بعد از ازدواج از آنها جدا
شوند و بدون توجه به این نکته که اینکار ممکن است باعث بوجود آمدن مشکلاتی در
زندگی زناشویی شود سعی می کنند تا همسر فرزند خود را مجبور به زندگی در خانه
مشترک کنند. ممکن است زوجین به علت بعضی از مشکلات مالی بخواهند تا در خانه اقوام
یا والدین خود زندگی کنند. در چنین هنگامی نباید وضعیتی را برای زوجهای جوان درست
کرد که آنها به جز مشکلات مالی خود مشکلات دیگری نیز پیدا کنند. بسیاری از زوجهای
که از همسر خود طلاق گرفته اند به این موضوع اشاره می کنند که دخالت های بیجای
والدین نه تنها مشکلی را حل نمی کند ، بلکه باعث جدایی آنها از یکدیگر می شود.
هنگامی که شخصی ازدواج می کند باید قدرت تصمیم گیری مستقل داشته باشد و اجازه
ندهد که دیگران ( هر کسی که می خواهد باشد) برای زندگی اوتصمیم بگیرند.
خانم م. ک
در صحبت هایش به این موضوع اشاره کرد که نه در ازدواج و نه در طلاق نقشی نداشته
است. والدین او شوهرش را به او تحمیل کردند و بعد از چند وقت او را مجبور کردند
تا از شوهرش طلاق بگیرد.
از مشاور خانواده کمک بگیرید:
در واقع مشورت با متخصصان مسائل خانوادگی به یک ضرورت اجتماعی در دنیای امروز
تبدیل شده است و نباید با بی توجهی از کنار آن گذشت. اگر امروز می خواهید که
زندگی آرامی داشته باشید و در پرورش و راهنمایی درست فرزندان و غیره راه خطا را
نروید( همیشه ریشه همه مشکلات در روابط زناشویی نیست، گاهی مشکلاتی که بوجود می
آید و ریشه زندگی خانوادگی را خشک می گرداند بعلت اختلافاتی است که بر سر نحوه
تربیت فرزندان بوجود می آید) می توانید از نظرات یک کارشناس برای اداره هرچه بهتر
زندگی خود کمک بگیرید. در گذشته اگر کسی چنین کاری را انجام می داد او را دیوانه
و نادان فرض می کردند ولی در دنیای امروز اگر کسی مشکلی داشته باشد و برای یافتن
راه حل به متخصص مراجعه نکند دیوانگی کرده است و از نظر مردم اجتماع چنین شخصی یک
انسان نرمال و طبیعی نیست. مشکلات در ابتدای زندگی به نسبت کم و بیش دامن همه
زوجهای جوان را می گیرد و زوجهای جوان بعلت عدم تجربه کافی ممکن است عکس العمل
های مناسبی از خود نشان ندهند. البته اکثر مشکلات به راحتی در کانون خانواده قابل
حل است. برای اینکار زوجین فقط باید کمی انعطاف پذیری از خود نشان دهند و از گوش
شنوای خود برای شنیدن نظرات درست طرف مقابل استفاده کنند. با این حال پرسشهای
وجود دارند که زوجها به تنهایی نمی توانند برای آنها پاسخی پیدا کرده و در این
صورت باید به مشاوره خانواده مراجعه کنند. مشاور خانواده فقط برای تنظیم خانواده
نیست. در کشورهای اروپایی مشاوره خانواده نقشی بسیار بیشتر از آن چیزی دارد که
مشاوران در کشورهای آسیایی دارند. طبق طبقهبندیهای تشخیص روانپزشکی مسائل و
مشکلات زناشویی و خانوادگی یکی از بالاترین علل رجوع به کلینیکها و مراکز خدمات
مشاورهای است که این خود گواه صحت مطالب ذکرشده است.
به همسر خود بی توجهی نکنید:
زوجین باید از هر طریقی که می توانند به یکدیگر محبت کنند. بعضی از زوجهای جوان
اینطور فکر می کنند که فقط با خرید کادوهای گران قیمت است که می توانند علاقه خود
را به همسرشان نشان دهند. گاهی یک شاخه گل سرخ و یا یک عبارت "عزیزم دوستت دارم"
تاثیری بر روی همسر می گذارد که گران قیمت ترین هدیه دنیا نمی تواند جای آنرا
بگیرد. گفت و گو با زوجهای جوان نشان داده است که آنها از طریق مادیات نمی توانند
به عشق و عاطفه مورد نیاز برسند، چیزی که آنها خواستار آن بودند محبت و صمیمیت
بدون قید شرط همسرانشان بوده است.
روشهای مثل کادو دادن، گل خریدن، بیرون شام
خوردن یا ... فقط جنبه کمکی دارد و به تنهایی نمی تواند در زندگی مشترک تولید عشق
کند. یکی از خانمها در صحبت های خود به این موضوع اشاره کرد که "شوهرم هر وقت من
را کتک می زد بعدش برایم هدیه می خرید تا از من معذرت خواهی کند، من هم بخاطر
زندگی مشترکمان او را می بخشیدم ولی این کار در او به عادت تبدیل شده بود. شوهر
من پیش خود این طور فکر می کرد که هر وقت بخواهد می تواند مرا کتک بزند و بعدش
برای من یک هدیه بخرد و همه چیز را حل کند." این خانم علت شکست زندگی زناشویی خود
را بی توجهی همسرش به نیازهای عاطفی زندگی خود می دانست، چیزی که هیچ همسری تحمل
آنرا ندارد.
انتطارات تان را از همسرتان مشخص کنید:
به یاد داشته باشید که نفرت نیازی به یاد گرفتن ندارد، فقط کافی است تا برانگیخته
شود، در عوض باید محبت و دوست داشتن را آموخت. لازمه یک ارتباط خوب در زندگی
زناشویی مشخص شدن خواسته ها و محدودیت هاست. اولین قانون زندگی مشترک این است که
انتظارات شما از همسرتان باید منطقی باشد و دوم اینکه همسر شما نیز دقیقا متوجه
مفهوم انتظارات شما شده باشد تا جائی برای هیچ سوء تفاهمی باقی نماند. بسیاری از
زوجین انتظار دارند که بعد از ازدواج وارد یک سرزمین رویایی و پر از شادی شوند،
غافل از اینکه گاهی اوقات در زندگی مشکلاتی پیش می آید که ناشی از عدم درک صحیح
طرف مقابل است. عدم درک نیازهای طرف مقابل باعث ورود سرزنش به مرز عاطفی زندگی
مشترک و نهایتا از بین رفتن احساس احترام نسبت به یکدیگر می شود. یکی از سوالاتی
که زوجین باید از خود بپرسند این است که برای جلوگیری از ایجاد تشنج در زندگی از
چه چیزهایی باید صرفنظر کنیم؟ مطرح کردن این سوال خیلی مهم است. چون نه زن و نه
مرد هیچکدام نمی توانند به تمام نیازهای یکدیگر پاسخ مثبت دهند و از این رو باید
از تعدادی از خواسته های خود صرفنظر کنند. گاهی اوقات صرفنظر کردن از یک خواسته
می تواند زندگی مشترک را از رسیدن به بن بست نجات دهد. هنگامی که زوجین فکر
میکنند تمام اقدامات و تلاش های آنها بی نتیجه است می بایستی موضع خود را عوض
کنند. این یک اصل استراتژیک در زندگی زناشویی است. با این کار احساس عدم توانایی
کاهش پیدا می کند و خشم و کینه ای در زوجین نسبت به یکدیگر بوجود نمی آید. فراموش
نکنید هنگامی که بخاطر همسرتان از خواسته ای می گذرید با این کار به او نشان می
دهید که چقدر او را دوست دارید و با شهامت مسئولیت زندگی تان را به دست گرفته اید.
از اعتیاد دوری کنید:
پدیده شوم اعتیاد نه تنها باعث از بین رفتن فرد می شود بلکه کانون زندگی مشترک را
نیز از بین می برد. متاسفانه زوجهای جوان زیادی وجود دارند که بعد از ازدواج در
اثر شرایط گوناگون ( مشکلات ، رفقای ناباب و ...) به سمت اعتیاد می روند. هر نوع
اعتیادی ( چه اعتیاد به مواد مخدر، نوشیدنی ها الکی یا اینترنت و...) می تواند
زندگی مشترک را به نابودی بکشاند. اعتیاد از هر نوعی که باشد باعث بوجود آمدن بی
اعتمادی در زندگی مشترک می شود و نهایتا روابط درون و برون خانوادگی را تحت
الشعاع خود قرار می دهد. سوای از مسائل معنوی که اعتیاد آنها را نابود می کند
اعتیاد از نظر مالی نیز مشکلات سنگینی را به کانون خانواده تحمیل می کند. نقش
همسران در زمان اعتیاد در قبال یکدیگر بسیار مهم است. این درست نیست که زندگی
مشترک فقط به بهانه اعتیاد همسر به طلاق منتهی شود. در اعتیاد یک شخص عوامل
مختلفی نقش دارند. بهترین کمکی که کسی می تواند به همسر معتاد خود بکند این است
که به جای اینکه او را در این زمان ترد کند به او فرصتی بدهد تا سلامتی خودش را
باز یابد. طلاق در زمان اعتیاد نه تنها وضعیتی را بهتر نمی کند بلکه سبب پیچیده
تر شدن درمان برای همسر بیمار می شود. برای پدیده اعتیاد تعاریف مختلفی ارائه شده
ولی ساده ترین تفکر که به شما اجازه می دهد همسرتان را در این زمان مانند سابق
دوست داشته باشید این است که فکر کنید او فقط بیمار شده است و شما باید از او
مراقبت و پرستاری کنید. فراموش نکنید که همسرانی که در لحظات بیماری وسختی همسر
خود را رها نمی کنند و او را عاشقانه دوست می دارند همسران واقعی هستند. طلاق
آخرین مرحله است:
متاسفانه بزرگترین اشتباهی که زوجهای جوان در ابتدای زندگی مشترک خود مرتکب آن می
شوند این است که فقط به تفاهمات اولیه و زود گذرخود فکر می کنند و به سراغ اختلاف
نظرهای اساسی نمی روند و بعد از گذشت مدت زمان کوتاهی به این نتیجه می رسند که به
درد یکدیگر نمی خورند و تنها راهی که برای آنها باقی مانده است طلاق است. در هر
زندگی زناشویی مواردی پیش می آید که همسری به وظایف خود عمل نمی کند و ممکن است
رفتاری نامناسب نیز داشته باشد. این اتفاقات در زندگی غیره طبیعی نیستند. شاید به
نوعی بتوان گفت که این اتفاقات نوعی آزمایش الهی هستند و آزمون زوجین این است که
ببینند آیا می توانند سربلند بیرون بیایند! مشکلات زندگی زناشویی فقط در خانواده
شما وجود ندارد بلکه در تمام خانواده ها و در مقیاس مختلف وجود دارد. تنها کاری
که زوجین باید در قبال این مشکلات انجام دهند این است که زیاد سخت نگیرند و با
حمایت و راهنمایی های خود به همسرانشان کمک کنند تا زودتر به مدار طبیعی زندگی
شان برگردند. در واقع با واقع گرایی و نه آرمان گرایی می توان تمام مشکلات زندگی
زناشویی را حل کرد، ولی مشکل این است که زوجین زمانی را که باید صرف ریشه یابی
مشکلات خود کنند را هدر می کنند و به اصطلاح از این شاخه به آن شاخه می پرند و در
نهایت فکر می کنند که با عوض کردن همسر خود می توانند مشکلات را از بین برده و
زندگی جدید لذت بخشی آغاز کنند. متاسفانه امروزه قانون طلاق برای فسخ ازدواج
بسیار آسان است ولی آیا کسی می تواند بگوید که بعد از طلاق و ازدواج مجدد خوشبخت
خواهد شد؟ تحقیقات نشان داده است که افرادی که از همسر خود راضی نبوده ، به همان
نسبت در ازدواج مجددشان از همسر جدید خود راضی نبوده اند.
به جرات می توان گفت که داروی مبارزه با سرطان طلاق حفظ تعهد اخلاقی در تمام
شرایط ( سختی ها و خوشی ها ) است. زوجهای جوان بسیاری وجود دارند که در ابتدای
ازداوج به یکدیگر می گویند " تنها مرگ می تواند ما را از یکدیگر جدا کند" ولی
بعد از اینکه با مشکلات زیادی رو به رو شدند تعهدات اخلاقی خود را نسبت به همسر
خود نادیده می گیرند و نهایتا طلاق به جای مرگ آنها را از یکدیگر جدا می کند. یک
روش مناسب برای تقویت زندگی زناشویی صحبت کردن در مورد طلاق در ابتدای ازدواج است.
ممکن است اینکار از نظر تعدادی از زوجهای جوان صحیح به نظر نیاید ولی زوجین باید
بدانند که نظر همسر آنها نسبت به پدیده طلاق چیست. این کار به آنها کمک می کند تا
طرف مقابل خود را بهتر بشناسند. (
یکی از آقایانی که همسر خود را طلاق داده بود
در صحبت هایش به این موضوع اشاره کرد که از نظر او یک مرد تا زمانی که یکبار یک
زن را طلاق ندهد مرد نمی شود!)
حرف آخر: عشق وام بانکی نیست
خوشبختی در روابط زناشویی مانند پول است، به راحتی می توان آنرا به دست آورد اما
نگه داشتن آن برای مدت زمانی طولانی کار هر کسی نیست. زوجین کار می کنند،پول در
می آورند و هزاران سختی و مشکل را پشت سر میگذارند تا به خوشبختی برسند و بتوانند
با کسی که دوستش دارند به راحتی زندگی کنند. وقتی که هنوز با یکدیگر ازدواج نکرده
اند حاضرند برای جلب رضایت همدیگر خودشان را به آب و آتش بزنند ولی بعد از ازدواج
دیگر از تب و تاب اولیه می افتند. چرا؟؟؟ عشق برترین اسم و دوست داشتن قشنگ ترین
فعل دنیاست و جملاتی که در آنها از این اسم و فعل استفاده شده باشد برای انسانها
ارزش بسیاری دارد. شنیدن عبارت دوستت دارم حتی از زبان یک غریبه برای انسان
خوشایند است ، چه برسد به اینکه همسری این جمله را از زبان کسی بشنود که او را
دوست دارد. آیا زندگی مشترک کمتر از آن است که نخواهید برای حفظ آن دوباره خودتان
را به آب و آتش بزنید؟ مطمئن باشید یک پدر موفق بودن ، یک همسر فوق العاده بودن
ارزش آن را دارد که بخواهید بخاطر آن دوباره از خود فداکاری نشان دهید. فراموش
نکنید که با ازدواج به آخر خطر نرسیده اید بلکه تازه به شروع همه چیز رسیده اید و
باید برای حفظ زندگی مشترک خود تلاش کنید تا نتیجه تمام زحمات گذشته شما به هدر
نرود. اکنون که صاحب یک زندگی شده اید باید بدانید که به بمنظور تقویت آن باید چه
کارهایی انجام دهید تا بتوانید خوشبختی را در روابط زناشویی تان بیمه کنید.
فراموش نکنید که روابط شیرین و دوستانه در زندگی مشترک در حقیقت از رفتار شما
نشات می گیرد و اگر شما قوانین و اصول مطرح شده در این موارد را بکار بگیرد می
توانید صاحب شیرین ترین زندگی زناشویی شوید. متاسفانه در دنیای امروز خلا های
عاطفی زیادی در کانون خانواده ها بوجود آمده و تنها چیزی که می تواند این شکاف
های عمیق را پر کند عشق توام با محبت است. برای برخی عشق مانند وامی بانکی است که
باید به اقساط پرداخت شود. عشق وام نیست. بعضی ها به غلط فکر می کنند که نباید
بیش از حد به همسر خود ابراز علاقه کنند زیرا ممکن است او از عشق آنها سیر شود و
برای او عادی شود. این اشخاص فراموش کرده اند که انسانها کبوتر نیستند که برای
اهلی کردن آنها بالهایشان را ببندیم و کم کم به آنها غذا بدهیم و این ترس را در
آنها بوجود بیاوریم که در صورت فرار کردن از این خانه از گرسنگی می میرند. در
حقیقت چنین انسانهای از ترس اینکه مبادا همسرشان آنها را ترک کند اقدام به اینکار
می کنند. همانطور که کبوترها فقط بخاطر غذا در آن خانه می مانند نه بخاطر عشق به
صاحب شان.
منبع : خبرگزاری آفتاب
تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی
بسم الله الرحمن الرحیم
سلطان عبدالحمید میرزا فرمانفرما(ناصرالدوله) هنگام تصدی ایالت کرمان چندین
سفر به بلوچستان می رود و در یکی از این مسافرت ها چند تن از سرداران بلوچ از
جمله سردار حسین خان را دستگیر و با غل و زنجیر روانه کرمان می کند. پسر خردسال
سردار حسین خان نیز با پدر زندانی و در زیر یک غل بودند. چند روز بعد فرزند سردار
حسین خان در زندان به دیفتری مبتلا می شود. سردار بلوچ هر چه التماس و زاری می
کند که فرزند بیمار او را از زندان آزاد کنند تا شاید بهبود یابد ولی ترتیب اثر
نمی دهند.
سردار حسین خان به افضل الملک، ندیم فرمانفرما نیز متوسل می شود.افضل الملک نزد
فرمانفرما می رود و وساطت می کند، اما باز هم نتیجه ای نمی بخشد. سردار حسین خان
حاضر می شود پانصد تومان از تجار کرمان قرض کرده و به فرمانفرما بدهد تا کودک
بیمار او را آزاد کند و افضل الملک این پیشنهاد را به فرمانفرما منعکس می کند،
اما باز هم فرمانفرما نمی پذیرد.
افضل الملک به فرمانفرما می گوید: قربان آخر خدایی هست،پیغمبری هست،ستم است که
پسری درکنار پدر در زندان بمیرد. اگر پدر گناهکار است ،پسر که گناهی ندارد.
فرمانفرما پاسخ می دهد: در مورد این مرد چیزی نگو که فرمانفرمای کرمان،نظم مملکت
خود را به پانصد تومان رشوه سردار حسین خان نمی فروشد.
همان روز پسر خردسال سردار حسین خان در زندان در برابر چشمان اشکبار پدر جان می
سپارد.دو سه روز پس از این ماجرا یکی از پسرهای فرمانفرما به دیفتری دچار می
شود.هر چه پزشکان برای مداوای او تلاش می کنند اثری نمی بخشد.به دستور فرمانفرما
پانصد گوسفند در آن روزها پی در پی قربانی می کنند و به فقرا می بخشند اما نتیجه
ای نمی دهد و فرزند فرمانفرما جان می دهد.
فرمانفرما در ایام عزای پسر خود،در نهایت اندوه بسر می برد.درهمین ایام روزی افضل
الملک وارد اتاق فرمانفرما می شود.فرمانفرما به حالی پریشان به گریه افتاده و به
صدایی بلند می گوید:
افضل الملک!باور کن که نه خدایی هست و نه پیغمبری! والا اگر من قابل ترحم نبودم و
دعای من موثر نبوده، لااقل به دعای فقرا و نذر و اطعام پانصد گوسفند می بایست
فرزند من نجات می یافت.
افضل الملک در حالی که فرمانفرما را دلداری می دهد می گوید:
این فرمایش را نفرمایید، چرا که هم خدایی هست و هم پیغمبری، اما می دانید که
فرمانفرمای جهان نیز نظم مملکت خود را به پانصد گوسفند رشوه-ی فرمانفرما
ناصرالدوله نمی فروشد!
«منبع : تبیان»
عکس، تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی
بسم الله الرحمن الرحیم
به همین سادگی ...
وقتی بچه بودیم، مادرم یک عادت قشنگ داشت: وقتی توی
آشپزخانه غذا می پخت برای خودش یواشکی یک پرتقال چهارقاچ می کرد و می خورد. من و
خواهرم هم بعضی وقت ها مچش را می گرفتیم و می گفتیم: ها! ببین! باز داره تنهایی
پرتقال می خوره. و می خندیدیم. مادرم هم می خندید. خنده هایش واقعی بود اما یک حس
گناه همراهش بود. مثل بچه هایی که درست وسط شلوغی هایشان گیر می افتند، چاره ای
جز خندیدن نداشت.
مادرم زن خانه بود (و هست). زن خانواده بود. زن شوهرش بود. تقریبا همیشه توی
آشپزخانه بود. وقت هایی هم که می آمد پیش ما یک ظرف میوه دستش بود. حتی گاهگاهی
هم که برای کنترل مادرانه بچه هایش سری به ما می زد. دست خالی نمی آمد: یک مغز
کاهوی دو نیم شده توی دست هایش بود. یک تکه برای من، یک تکه برای خواهرم.
وقتی پدرم از سر کار می آمد، می دوید جلوی در. دست هایش را که لابد از شستن ظرف
ها خیس بودند، با دستمالی پاک می کرد و لبخندهای قشنگش را نثار شوهر خسته می کرد.
در اوقات فراغتش هم برایمان شال و کلاه و پلیور می بافت و من خواهرم مثل دو تا
بچه گربه کنارش می نشستیم و با گلوله های کاموا بازی می کردیم.
مادرم نور آفتاب پهن شده توی خانه را دوست داشت. همیشه جایی می نشست که آفتابگیر
باشد. موهای خرمایی اش و پنجه پاهای بیرون زده از دامنش زیر آفتاب می درخشیدند و
دستهایش میل های بافتنی را تند و تند با ریتمی ثابت تکان می داد.
مادرم نمونه کامل یک مادر بود (و هست). مادرم زن نبود، دختر نبود، دوست نبود. او
فقط در یک کلمه می گنجید: مادر.
یادم می آید همین اواخر وقتی پدرش مرد، تهران بودم. زود خودم را رساندم. رفته بود
پیش مادربزرگم. وقتی وارد خانه پدربزرگم شدم محکم بغلم کرد و شروع کرد به گریه
کردن. من در تمام مراسم پدربزرگم فقط همان یک لحظه گریه کردم. نه به خاطر پدربزرگ.
به خاطر مادرم که مرگ پدرش برای اولین بار بعد از تمام این سال ها، از نقش مادری
بیرونش آورده بود و پناه گرفته بود توی بغل پسرش و داشت گریه می کرد. و من به جز
همین در آغوش گرفتن کوتاه چیزی به مادرم نداده بودم. چیزی برای خود خودش.
مادرم، هیچ وقت هیچ چیز را برای خودش نمی خواست. تا مجبور نمی شد لباس نمی خرید.
اهل مهمانی رفتن و رفیق بازی نبود. حتی کادوهایی که به عناوین مختلف می گرفت همه
وسایل خانه بودند. در تمام این سال ها تنها لحظه هایی که مال خود خودش بودند،
همان وقت هایی بود که یواشکی توی آشپزخانه برای خودش پرتقال چهارقاچ می کرد. سهم
مادرم از تمام زندگی همین پرتقال های نارنجی چهارقاچ شده ی خوش عطر یواشکی
مادرم عادت داشت کارهای روزانهش را یادداشت کند
و من از سر شیطنت، سعی میکردم دستی در لیست ببرم و یا چیزی را به آن اضافه کنم
فقط برای اینکه در تنهاییاش او را بخندانم.
مثلن اگر در لیست تلفنهایش نوشته بود زنگ به دایی جان، جلویش مینوشتم: ناپلئون
میشد زنگ به دایی جان ناپلئون..!
هر بار بعد از خواندنش که همدیگر را میدیدیم میگفت: اینا چی بود نوشته بودی؟ و
کلی با هم میخندیدیم
یک روز شدیدا مریض بودم
به رسم مادر، کاغذی روی در یخچال چسباندم: مُسکّن برای دردم.
کنارش مادر نوشته بود: دردت به جانم!
عجب دردی بود جان مادر را گرفت و دیگر نخندیدم ...
«برگرفته ازکتاب به همین سادگی»
تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی