از صفر تا بینهایت فاصله ...

از صفر تا بینهایت فاصله ...

«کسیکه از خدا شرم ندارد، ممکن-ست مرتکب هر جُرمی بشود» (امام حسن مجتبی"ع"). هر چه فاصله-ی «شَرم آدما از خدا» کمتر ، آدمیت او بیشتر ...
از صفر تا بینهایت فاصله ...

از صفر تا بینهایت فاصله ...

«کسیکه از خدا شرم ندارد، ممکن-ست مرتکب هر جُرمی بشود» (امام حسن مجتبی"ع"). هر چه فاصله-ی «شَرم آدما از خدا» کمتر ، آدمیت او بیشتر ...

اشتباهاتی که زندگی زناشویی را به طلاق می کشاند

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

   

  اشتباهاتی که زندگی زناشویی را به طلاق می کشاند

 

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید  

 

  هر ساله میلیونها نفر در سراسر دنیا از یکدیگر جدا می شوند و خود، والدین و کودکان خود را دچار پیامدهای بعد از طلاق می کنند. متاسفانه آمار طلاق نیز در کشور ما به طرز وحشتناکی در حال گسترش است. پدیده طلاق از آنجائی برای جامعه شناسان حائز اهمیت است که هسته مرکزی خانواده های نسل آینده بشر در خطر است.   امروزه زوجهای جوان بدون توجه به عواملی که والدین آنها در گذشته برای شناخت همسر مناسب استفاده می کردند ازدواج کرده و فکر می کنند که روشهای مطمئن ولی قدیمی گذشته برای زندگی در عصر حاضر کاربردی ندارند. متاسفانه ازداوج های که این روزها صورت می گیرد بیشتر از آنکه جنبه خانوادگی داشته باشد جنبه عاطفی داشته و بدون شناخت کافی از روحیات و ویژگی های اخلاقی طرف مقابل صورت می گیرد. در کنار مواردی که از درون باعث از هم پاشیدگی خانواده می شود گاه عواملی از دنیای خارج باعث ایجاد مشکلات گوناگون در محیط خانواده و نهایتا طلاق می گردد. این مقاله بر اساس نظرات بیش از دهها خانم و آقائی نوشته شده است که از همسران سابق خود جدا شده اند و زمانی متوجه اشتباهات خود شده اند که دیگر دیر شده و فرصتی برای آنها باقی نمانده بود ولی شاید هنوز برای شما دیر نشده باشد و بتوانید با انجام اقدامات موثر زندگی خانوادگی تان را از تباهی نجات دهید. اولویت مطالب ذکر شده بر اساس بیشترین مواردی است که زندگی زناشویی را به سمت دروازه طلاق هدایت می کند.
به والدین تان اجازه دخالت ندهید:
این قانون طبیعت است که هرموجودی در طبیعت روزی باید مستقل شده و روی پای خود بایستد. این حقیقت همانقدر که برای حیوانات صدق می کند برای انسانها نیز صادق است. انسانها ازدواج می کنند تا مستقل شوند.
اشتباهی که تعدادی از والدین مرتکب می شوند این است که آنها با نیت خیر خواهانه خود یا بعضا سنگ اندازی در زندگی فرزندان خود دخالت می کنند. والدین با دخالت در زندگی فرزندان خود تنها زندگی آنها را تلخ می کنند ((( یعنی وقتی توصیه میکنند که برای انتخاب همسر، به محسنات وَ ملاکهایی اهمیت بدهید که پایدارترند وَ همچون برخی ملاکهای عاطفی، مادی، وَ غیره گذرا وَ سُست-پایه نیستند، بی-ربط میگویند وَ کلاً با اینگونه توصیه-ها دارند موجب شکست وَ بدبختی فرزندشان میشوند!!!؟_ عـبـــد عـا صـی ))). بعد از ازدواج اگر زن یا شوهر به طور کامل از والدین خود جدا نشده باشند احتمال بروز این مشکل در زندگی زناشویی آنها بیشتر است (((  این ادعا در مواردی صادق-ست که عملاً برای جانبداری از فرزندشان یا دلسوزی برای او، دخالتهای بیجا وَ غیرمنصفانه میکنند. نکته-ی مهم این-ست که زوجین با احترام وَ نرمی از والدین مربوطه-شان تشکر کرده وَ به آنها بفهمانند که محبت-شان را درک کرده، ولی اجازه بدهند هر وقت نیاز به مشورت داشتند، خودشان مسأله را با آنها مطرح کرده وَ بهترین راه حل را انتخاب خواهند کرد. والدین اگر اشتباهی هم بکنند، غرض وُ مرضی در آن نیست، مگر برخی از آنها که به دلایل مختلف، از یکی از زوجین خوش-اش نمیآید وَ بی-جهت، ناسازگاری میکند _ عـبـــد عـا صـی ))). معمولا خانواده های تک فرزندی دوست ندارند که فرزندان آنها بعد از ازدواج از آنها جدا شوند و بدون توجه به این نکته که اینکار ممکن است باعث بوجود آمدن مشکلاتی در زندگی زناشویی شود سعی می کنند تا همسر فرزند خود را مجبور به زندگی در خانه مشترک کنند. ممکن است زوجین به علت بعضی از مشکلات مالی بخواهند تا در خانه اقوام یا والدین خود زندگی کنند. در چنین هنگامی نباید وضعیتی را برای زوجهای جوان درست کرد که آنها به جز مشکلات مالی خود مشکلات دیگری نیز پیدا کنند. بسیاری از زوجهای که از همسر خود طلاق گرفته اند به این موضوع اشاره می کنند که دخالت های بیجای والدین نه تنها مشکلی را حل نمی کند ، بلکه باعث جدایی آنها از یکدیگر می شود. هنگامی که شخصی ازدواج می کند باید قدرت تصمیم گیری مستقل داشته باشد و اجازه ندهد که دیگران ( هر کسی که می خواهد باشد) برای زندگی اوتصمیم بگیرند. خانم م. ک در صحبت هایش به این موضوع اشاره کرد که نه در ازدواج و نه در طلاق نقشی نداشته است. والدین او شوهرش را به او تحمیل کردند و بعد از چند وقت او را مجبور کردند تا از شوهرش طلاق بگیرد.
از مشاور خانواده کمک بگیرید:
در واقع مشورت با متخصصان مسائل خانوادگی به یک ضرورت اجتماعی در دنیای امروز تبدیل شده است و نباید با بی توجهی از کنار آن گذشت. اگر امروز می خواهید که زندگی آرامی داشته باشید و در پرورش و راهنمایی درست فرزندان و غیره راه خطا را نروید( همیشه ریشه همه مشکلات در روابط زناشویی نیست، گاهی مشکلاتی که بوجود می آید و ریشه زندگی خانوادگی را خشک می گرداند بعلت اختلافاتی است که بر سر نحوه تربیت فرزندان بوجود می آید) می توانید از نظرات یک کارشناس برای اداره هرچه بهتر زندگی خود کمک بگیرید. در گذشته اگر کسی چنین کاری را انجام می داد او را دیوانه و نادان فرض می کردند ولی در دنیای امروز اگر کسی مشکلی داشته باشد و برای یافتن راه حل به متخصص مراجعه نکند دیوانگی کرده است و از نظر مردم اجتماع چنین شخصی یک انسان نرمال و طبیعی نیست.
مشکلات در ابتدای زندگی به نسبت کم و بیش دامن همه زوجهای جوان را می گیرد و زوجهای جوان بعلت عدم تجربه کافی ممکن است عکس العمل های مناسبی از خود نشان ندهند. البته اکثر مشکلات به راحتی در کانون خانواده قابل حل است. برای اینکار زوجین فقط باید کمی انعطاف پذیری از خود نشان دهند و از گوش شنوای خود برای شنیدن نظرات درست طرف مقابل استفاده کنند. با این حال پرسشهای وجود دارند که زوجها به تنهایی نمی توانند برای آنها پاسخی پیدا کرده و در این صورت باید به مشاوره خانواده مراجعه کنند. مشاور خانواده فقط برای تنظیم خانواده نیست. در کشورهای اروپایی مشاوره خانواده نقشی بسیار بیشتر از آن چیزی دارد که مشاوران در کشورهای آسیایی دارند. طبق طبقه‌بندی‌های تشخیص روانپزشکی مسائل و مشکلات زناشویی و خانوادگی یکی از بالاترین علل رجوع به کلینیکها و مراکز خدمات مشاوره‌ای است که این خود گواه صحت مطالب ذکرشده است.
 به همسر خود بی توجهی نکنید:
زوجین باید از هر طریقی که می توانند به یکدیگر محبت کنند. بعضی از زوجهای جوان اینطور فکر می کنند که فقط با خرید کادوهای گران قیمت است که می توانند علاقه خود را به همسرشان نشان دهند.
گاهی یک شاخه گل سرخ و یا یک عبارت "عزیزم دوستت دارم" تاثیری بر روی همسر می گذارد که گران قیمت ترین هدیه دنیا نمی تواند جای آنرا بگیرد. گفت و گو با زوجهای جوان نشان داده است که آنها از طریق مادیات نمی توانند به عشق و عاطفه مورد نیاز برسند، چیزی که آنها خواستار آن بودند محبت و صمیمیت بدون قید شرط همسرانشان بوده است.   روشهای مثل کادو دادن، گل خریدن، بیرون شام خوردن یا ... فقط جنبه کمکی دارد و به تنهایی نمی تواند در زندگی مشترک تولید عشق کند. یکی از خانمها در صحبت های خود به این موضوع اشاره کرد که "شوهرم هر وقت من را کتک می زد بعدش برایم هدیه می خرید تا از من معذرت خواهی کند، من هم بخاطر زندگی مشترکمان او را می بخشیدم ولی این کار در او به عادت تبدیل شده بود. شوهر من پیش خود این طور فکر می کرد که هر وقت بخواهد می تواند مرا کتک بزند و بعدش برای من یک هدیه بخرد و همه چیز را حل کند." این خانم علت شکست زندگی زناشویی خود را بی توجهی همسرش به نیازهای عاطفی زندگی خود می دانست، چیزی که هیچ همسری تحمل آنرا ندارد.
انتطارات تان را از همسرتان مشخص کنید:
 به یاد داشته باشید که نفرت نیازی به یاد گرفتن ندارد، فقط کافی است تا برانگیخته شود، در عوض باید محبت و دوست داشتن را آموخت. لازمه یک ارتباط خوب در زندگی زناشویی مشخص شدن خواسته ها و محدودیت هاست. اولین قانون زندگی مشترک این است که انتظارات شما از همسرتان باید منطقی باشد و دوم اینکه همسر شما نیز دقیقا متوجه مفهوم انتظارات شما شده باشد تا جائی برای هیچ سوء تفاهمی باقی نماند. بسیاری از زوجین انتظار دارند که بعد از ازدواج وارد یک سرزمین رویایی و پر از شادی شوند، غافل از اینکه گاهی اوقات در زندگی مشکلاتی پیش می آید که ناشی از عدم درک صحیح طرف مقابل است. عدم درک نیازهای طرف مقابل باعث ورود سرزنش به مرز عاطفی زندگی مشترک و نهایتا از بین رفتن احساس احترام نسبت به یکدیگر می شود. یکی از سوالاتی که زوجین باید از خود بپرسند این است که برای جلوگیری از ایجاد تشنج در زندگی از چه چیزهایی باید صرفنظر کنیم؟ مطرح کردن این سوال خیلی مهم است. چون نه زن و نه مرد هیچکدام نمی توانند به تمام نیازهای یکدیگر پاسخ مثبت دهند و از این رو باید از تعدادی از خواسته های خود صرفنظر کنند. گاهی اوقات صرفنظر کردن از یک خواسته می تواند زندگی مشترک را از رسیدن به بن بست نجات دهد. هنگامی که زوجین فکر میکنند تمام اقدامات و تلاش های آنها بی نتیجه است می بایستی موضع خود را عوض کنند. این یک اصل استراتژیک در زندگی زناشویی است. با این کار احساس عدم توانایی کاهش پیدا می کند و خشم و کینه ای در زوجین نسبت به یکدیگر بوجود نمی آید. فراموش نکنید هنگامی که بخاطر همسرتان از خواسته ای می گذرید با این کار به او نشان می دهید که چقدر او را دوست دارید و با شهامت مسئولیت زندگی تان را به دست گرفته اید.
 از اعتیاد دوری کنید:
پدیده شوم اعتیاد نه تنها باعث از بین رفتن فرد می شود بلکه کانون زندگی مشترک را نیز از بین می برد. متاسفانه زوجهای جوان زیادی وجود دارند که بعد از ازدواج در اثر شرایط گوناگون ( مشکلات ، رفقای ناباب و ...) به سمت اعتیاد می روند. هر نوع اعتیادی ( چه اعتیاد به مواد مخدر، نوشیدنی ها الکی یا اینترنت و...) می تواند زندگی مشترک را به نابودی بکشاند. اعتیاد از هر نوعی که باشد باعث بوجود آمدن بی اعتمادی در زندگی مشترک می شود و نهایتا روابط درون و برون خانوادگی را تحت الشعاع خود قرار می دهد. سوای از مسائل معنوی که اعتیاد آنها را نابود می کند اعتیاد از نظر مالی نیز مشکلات سنگینی را به کانون خانواده تحمیل می کند.
نقش همسران در زمان اعتیاد در قبال یکدیگر بسیار مهم است. این درست نیست که زندگی مشترک فقط به بهانه اعتیاد همسر به طلاق منتهی شود. در اعتیاد یک شخص عوامل مختلفی نقش دارند. بهترین کمکی که کسی می تواند به همسر معتاد خود بکند این است که به جای اینکه او را در این زمان ترد کند به او فرصتی بدهد تا سلامتی خودش را باز یابد. طلاق در زمان اعتیاد نه تنها وضعیتی را بهتر نمی کند بلکه سبب پیچیده تر شدن درمان برای همسر بیمار می شود. برای پدیده اعتیاد تعاریف مختلفی ارائه شده ولی ساده ترین تفکر که به شما اجازه می دهد همسرتان را در این زمان مانند سابق دوست داشته باشید این است که فکر کنید او فقط بیمار شده است و شما باید از او مراقبت و پرستاری کنید. فراموش نکنید که همسرانی که در لحظات بیماری وسختی همسر خود را رها نمی کنند و او را عاشقانه دوست می دارند همسران واقعی هستند. طلاق آخرین مرحله است:
متاسفانه
بزرگترین اشتباهی که زوجهای جوان در ابتدای زندگی مشترک خود مرتکب آن می شوند این است که فقط به تفاهمات اولیه و زود گذرخود فکر می کنند و به سراغ اختلاف نظرهای اساسی نمی روند و بعد از گذشت مدت زمان کوتاهی به این نتیجه می رسند که به درد یکدیگر نمی خورند و تنها راهی که برای آنها باقی مانده است طلاق است. در هر زندگی زناشویی مواردی پیش می آید که همسری به وظایف خود عمل نمی کند و ممکن است رفتاری نامناسب نیز داشته باشد. این اتفاقات در زندگی غیره طبیعی نیستند. شاید به نوعی بتوان گفت که این اتفاقات نوعی آزمایش الهی هستند و آزمون زوجین این است که ببینند آیا می توانند سربلند بیرون بیایند! مشکلات زندگی زناشویی فقط در خانواده شما وجود ندارد بلکه در تمام خانواده ها و در مقیاس مختلف وجود دارد. تنها کاری که زوجین باید در قبال این مشکلات انجام دهند این است که زیاد سخت نگیرند و با حمایت و راهنمایی های خود به همسرانشان کمک کنند تا زودتر به مدار طبیعی زندگی شان برگردند. در واقع با واقع گرایی و نه آرمان گرایی می توان تمام مشکلات زندگی زناشویی را حل کرد، ولی مشکل این است که زوجین زمانی را که باید صرف ریشه یابی مشکلات خود کنند را هدر می کنند و به اصطلاح از این شاخه به آن شاخه می پرند و در نهایت فکر می کنند که با عوض کردن همسر خود می توانند مشکلات را از بین برده و زندگی جدید لذت بخشی آغاز کنند. متاسفانه امروزه قانون طلاق برای فسخ ازدواج بسیار آسان است ولی آیا کسی می تواند بگوید که بعد از طلاق و ازدواج مجدد خوشبخت خواهد شد؟ تحقیقات نشان داده است که افرادی که از همسر خود راضی نبوده ، به همان نسبت در ازدواج مجددشان از همسر جدید خود راضی نبوده اند.
 به جرات می توان گفت که داروی مبارزه با سرطان طلاق حفظ تعهد اخلاقی در تمام شرایط ( سختی ها و خوشی ها ) است. زوجهای جوان بسیاری وجود دارند که در ابتدای ازداوج به یکدیگر می گویند ‌‌‌" تنها مرگ می تواند ما را از یکدیگر جدا کند" ولی بعد از اینکه با مشکلات زیادی رو به رو شدند تعهدات اخلاقی خود را نسبت به همسر خود نادیده می گیرند و نهایتا طلاق به جای مرگ آنها را از یکدیگر جدا می کند. یک روش مناسب برای تقویت زندگی زناشویی صحبت کردن در مورد طلاق در ابتدای ازدواج است. ممکن است اینکار از نظر تعدادی از زوجهای جوان صحیح به نظر نیاید ولی زوجین باید بدانند که نظر همسر آنها نسبت به پدیده طلاق چیست. این کار به آنها کمک می کند تا طرف مقابل خود را بهتر بشناسند. ( یکی از آقایانی که همسر خود را طلاق داده بود در صحبت هایش به این موضوع اشاره کرد که از نظر او یک مرد تا زمانی که یکبار یک زن را طلاق ندهد مرد نمی شود!)
 حرف آخر: عشق وام بانکی نیست
خوشبختی در روابط زناشویی مانند پول است، به راحتی می توان آنرا به دست آورد اما نگه داشتن آن برای مدت زمانی طولانی کار هر کسی نیست. زوجین کار می کنند،پول در می آورند و هزاران سختی و مشکل را پشت سر میگذارند تا به خوشبختی برسند و بتوانند با کسی که دوستش دارند به راحتی زندگی کنند. وقتی که هنوز با یکدیگر ازدواج نکرده اند حاضرند برای جلب رضایت همدیگر خودشان را به آب و آتش بزنند ولی بعد از ازدواج دیگر از تب و تاب اولیه می افتند. چرا؟؟؟ عشق برترین اسم و دوست داشتن قشنگ ترین فعل دنیاست و جملاتی که در آنها از این اسم و فعل استفاده شده باشد برای انسانها ارزش بسیاری دارد. شنیدن عبارت دوستت دارم حتی از زبان یک غریبه برای انسان خوشایند است ، چه برسد به اینکه همسری این جمله را از زبان کسی بشنود که او را دوست دارد.   آیا زندگی مشترک کمتر از آن است که نخواهید برای حفظ آن دوباره خودتان را به آب و آتش بزنید؟ مطمئن باشید یک پدر موفق بودن ، یک همسر فوق العاده بودن ارزش آن را دارد که بخواهید بخاطر آن دوباره از خود فداکاری نشان دهید. فراموش نکنید که با ازدواج به آخر خطر نرسیده اید بلکه تازه به شروع همه چیز رسیده اید و باید برای حفظ زندگی مشترک خود تلاش کنید تا نتیجه تمام زحمات گذشته شما به هدر نرود.
اکنون که صاحب یک زندگی شده اید باید بدانید که به بمنظور تقویت آن باید چه کارهایی انجام دهید تا بتوانید خوشبختی را در روابط زناشویی تان بیمه کنید. فراموش نکنید که روابط شیرین و دوستانه در زندگی مشترک در حقیقت از رفتار شما نشات می گیرد و اگر شما قوانین و اصول مطرح شده در این موارد را بکار بگیرد می توانید صاحب شیرین ترین زندگی زناشویی شوید. متاسفانه در دنیای امروز خلا های عاطفی زیادی در کانون خانواده ها بوجود آمده و تنها چیزی که می تواند این شکاف های عمیق را پر کند عشق توام با محبت است. برای برخی عشق مانند وامی بانکی است که باید به اقساط پرداخت شود. عشق وام نیست. بعضی ها به غلط فکر می کنند که نباید بیش از حد به همسر خود ابراز علاقه کنند زیرا ممکن است او از عشق آنها سیر شود و برای او عادی شود. این اشخاص فراموش کرده اند که انسانها کبوتر نیستند که برای اهلی کردن آنها بالهایشان را ببندیم و کم کم به آنها غذا بدهیم و این ترس را در آنها بوجود بیاوریم که در صورت فرار کردن از این خانه از گرسنگی می میرند. در حقیقت چنین انسانهای از ترس اینکه مبادا همسرشان آنها را ترک کند اقدام به اینکار می کنند. همانطور که کبوترها فقط بخاطر غذا در آن خانه می مانند نه بخاطر عشق به صاحب شان.
منبع : خبرگزاری آفتاب

 تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی

 

نه خدایی هست و نه پیغمبری! ...

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 

   نه خدایی هست و نه پیغمبری! ... 

 سلطان عبدالحمید میرزا فرمانفرما(ناصرالدوله) هنگام تصدی ایالت کرمان چندین سفر به بلوچستان می رود و در یکی از این مسافرت ها چند تن از سرداران بلوچ از جمله سردار حسین خان را دستگیر و با غل و زنجیر روانه کرمان می کند. پسر خردسال سردار حسین خان نیز با پدر زندانی و در زیر یک غل بودند. چند روز بعد فرزند سردار حسین خان در زندان به دیفتری مبتلا می شود. سردار بلوچ هر چه التماس و زاری می کند که فرزند بیمار او را از زندان آزاد کنند تا شاید بهبود یابد ولی ترتیب اثر نمی دهند.
سردار حسین خان به افضل الملک، ندیم فرمانفرما نیز متوسل می شود.افضل الملک نزد فرمانفرما می رود و وساطت می کند، اما باز هم نتیجه ای نمی بخشد. سردار حسین خان حاضر می شود پانصد تومان از تجار کرمان قرض کرده و به فرمانفرما بدهد تا کودک بیمار او را آزاد کند و افضل الملک این پیشنهاد را به فرمانفرما منعکس می کند، اما باز هم فرمانفرما نمی پذیرد.
افضل الملک به فرمانفرما می گوید: قربان آخر خدایی هست،پیغمبری هست،ستم است که پسری درکنار پدر در زندان بمیرد. اگر پدر گناهکار است ،پسر که گناهی ندارد. فرمانفرما پاسخ می دهد: در مورد این مرد چیزی نگو که فرمانفرمای کرمان،نظم مملکت خود را به پانصد تومان رشوه سردار حسین خان نمی فروشد.
همان روز پسر خردسال سردار حسین خان در زندان در برابر چشمان اشکبار پدر جان می سپارد.دو سه روز پس از این ماجرا یکی از پسرهای فرمانفرما به دیفتری دچار می شود.هر چه پزشکان برای مداوای او تلاش می کنند اثری نمی بخشد.به دستور فرمانفرما پانصد گوسفند در آن روزها پی در پی قربانی می کنند و به فقرا می بخشند اما نتیجه ای نمی دهد و فرزند فرمانفرما جان می دهد.
فرمانفرما در ایام عزای پسر خود،در نهایت اندوه بسر می برد.درهمین ایام روزی افضل الملک وارد اتاق فرمانفرما می شود.فرمانفرما به حالی پریشان به گریه افتاده و به صدایی بلند می گوید:
افضل الملک!باور کن که نه خدایی هست و نه پیغمبری! والا اگر من قابل ترحم نبودم و دعای من موثر نبوده، لااقل به دعای فقرا و نذر و اطعام پانصد گوسفند می بایست فرزند من نجات می یافت.
افضل الملک در حالی که فرمانفرما را دلداری می دهد می گوید:
این فرمایش را نفرمایید، چرا که هم خدایی هست و هم پیغمبری، اما می دانید که فرمانفرمای جهان نیز نظم مملکت خود را به پانصد گوسفند رشوه-ی فرمانفرما ناصرالدوله نمی فروشد!


«منبع : تبیان»                      

 

عکس، تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی

 

به همین سادگی ...

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 
 

به همین سادگی ...

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید  

 

 وقتی بچه بودیم، مادرم یک عادت قشنگ داشت: وقتی توی آشپزخانه غذا می پخت برای خودش یواشکی یک پرتقال چهارقاچ می کرد و می خورد. من و خواهرم هم بعضی وقت ها مچش را می گرفتیم و می گفتیم: ها! ببین! باز داره تنهایی پرتقال می خوره. و می خندیدیم. مادرم هم می خندید. خنده هایش واقعی بود اما یک حس گناه همراهش بود. مثل بچه هایی که درست وسط شلوغی هایشان گیر می افتند، چاره ای جز خندیدن نداشت.
مادرم زن خانه بود (و هست). زن خانواده بود. زن شوهرش بود. تقریبا همیشه توی آشپزخانه بود. وقت هایی هم که می آمد پیش ما یک ظرف میوه دستش بود. حتی گاهگاهی هم که برای کنترل مادرانه بچه هایش سری به ما می زد. دست خالی نمی آمد: یک مغز کاهوی دو نیم شده توی دست هایش بود. یک تکه برای من، یک تکه برای خواهرم.
وقتی پدرم از سر کار می آمد، می دوید جلوی در. دست هایش را که لابد از شستن ظرف ها خیس بودند، با دستمالی پاک می کرد و لبخندهای قشنگش را نثار شوهر خسته می کرد. در اوقات فراغتش هم برایمان شال و کلاه و پلیور می بافت و من خواهرم مثل دو تا بچه گربه کنارش می نشستیم و با گلوله های کاموا بازی می کردیم.
مادرم نور آفتاب پهن شده توی خانه را دوست داشت. همیشه جایی می نشست که آفتابگیر باشد. موهای خرمایی اش و پنجه پاهای بیرون زده از دامنش زیر آفتاب می درخشیدند و دستهایش میل های بافتنی را تند و تند با ریتمی ثابت تکان می داد.
مادرم نمونه کامل یک مادر بود (و هست). مادرم زن نبود، دختر نبود، دوست نبود. او فقط در یک کلمه می گنجید: مادر.
یادم می آید همین اواخر وقتی پدرش مرد، تهران بودم. زود خودم را رساندم. رفته بود پیش مادربزرگم. وقتی وارد خانه پدربزرگم شدم محکم بغلم کرد و شروع کرد به گریه کردن. من در تمام مراسم پدربزرگم فقط همان یک لحظه گریه کردم. نه به خاطر پدربزرگ. به خاطر مادرم که مرگ پدرش برای اولین بار بعد از تمام این سال ها، از نقش مادری بیرونش آورده بود و پناه گرفته بود توی بغل پسرش و داشت گریه می کرد. و من به جز همین در آغوش گرفتن کوتاه چیزی به مادرم نداده بودم. چیزی برای خود خودش.
مادرم، هیچ وقت هیچ چیز را برای خودش نمی خواست. تا مجبور نمی شد لباس نمی خرید. اهل مهمانی رفتن و رفیق بازی نبود. حتی کادوهایی که به عناوین مختلف می گرفت همه وسایل خانه بودند. در تمام این سال ها تنها لحظه هایی که مال خود خودش بودند، همان وقت هایی بود که یواشکی توی آشپزخانه برای خودش پرتقال چهارقاچ می کرد. سهم مادرم از تمام زندگی همین پرتقال های نارنجی چهارقاچ شده ی خوش عطر یواشکی 
مادرم عادت داشت کارهای روزانه‌ش را یادداشت کند
و من از سر شیطنت، سعی می‌کردم دستی در لیست ببرم و یا چیزی را به آن اضافه کنم
فقط برای اینکه در تنهایی‌اش او را بخندانم.
مثلن اگر در لیست تلفن‌هایش نوشته بود زنگ به دایی جان، جلویش می‌نوشتم: ناپلئون
می‌شد زنگ به دایی جان ناپلئون..!
هر بار بعد از خواندنش که همدیگر را می‌دیدیم می‌گفت: اینا چی بود نوشته بودی؟ و کلی با هم میخندیدیم
یک روز شدیدا مریض بودم
به رسم مادر، کاغذی روی در یخچال چسباندم: مُسکّن برای دردم.
کنارش مادر نوشته بود: دردت به جانم!
عجب دردی بود جان مادر را گرفت و دیگر نخندیدم ...
 

«برگرفته ازکتاب به همین سادگی»
 

  تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی

 

دختر گل‌فروش به چه کسی اعتماد کرد؟

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

دختر گل‌فروش به چه کسی اعتماد کرد؟

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید

  خبرآنلاین، وبلاگ  مسجد جامعی، احمد : در تهران‌گردی‌ها، زمانی هم به محله باغ‌فردوس رسیدیم که از حسن اتفاق، در آنجا همان روز مدرسه‌ای با سابقه حدود یک قرن نیز گردهمایی سالانه‌اش را برگزار می‌کرد.
در آن گردهمایی، آقایی به نام وحیدی را به من معرفی کردند که معلم ادبیات بود و می‌گفتند نامش به‌ عنوان پرتدریس‌ترین معلم جهان در کتاب رکوردهای گینس ثبت شده است. با آقای وحیدی صحبتی دلنشین کردیم و فهمیدم او از مسجدی‌های مسجد مرحوم پدرم نیز بوده است. از او در مورد دیگر مشاهیر احتمالی مدرسه پرسیدم. گفت جلال آل احمد نیز در این مدرسه درس می‌داده است. پرسیدم کسی خاطره‌ای از جلال به یاد دارد؟ کسی از دانش‌آموزان قدیم مدرسه خاطره‌ای تعریف کرد که مرحوم آل‌احمد با یکی دیگر از معلمان میانه خوشی نداشت. روزی دانش‌آموزی را صدا زد تا انشا بخواند و دانش‌آموز در انشایش به آن معلم تاخته بود. همه گمان می‌کردیم آل‌احمد او را تشویق کند. آل‌احمد دستی به شانه او زد و گفت: «رئیس! نامردی، نامردی، نامردی، اگر به قلعه بی‌قلعه‌بان شلیک کنی».
 هاشمی‌رفسنجانی از قلعه‌های متین انقلاب و ایران بود که پس از کناره گرفتنش از بعضی سمت‌های رسمی بسیار به او تاختند. در زمانی این حمله‌ها شدت یافت که هیچ رسانه رسمی‌ای اعم از تلویزیون و رادیو و خطبه‌های نماز جمعه و روزنامه‌های دولتی و نشریات و منابر در اختیار او نبود که بتواند از خود دفاع کند. حتی عموم آنها ابزار دست همان مهاجمان نیز شده بود. کسانی که گاه حتی عنوان رسمی معلم اخلاق دارند اما رفتارشان انسانی نبود، تیرها به سمت این قلعه بی‌قلعه‌بان انداختند. ولی جالب بود که هربار که آنها چنین می‌کردند، مردم که تا پیش از آن به دلایل متعدد فاصله خود با هاشمی را حفظ کرده بودند، اکنون برعکس به او نزدیک و نزدیک‌تر شدند، با او همدل‌تر و مهربان‌تر از پیش شدند و حتی اگر ناشادی‌ای از او به دل داشتند، گذشتند و او را عزیز خود کردند. مردم خیلی ساده می‌فهمیدند آنچه آنها درباره هاشمی می‌گویند، درباره بسیاری دیگر از جمله خود آن گویندگان نیز، گفتنی است.؛ سخنانی که البته در صورت طرحشان (برخلاف حرف زدن در مورد هاشمی) با شدت با آن برخورد می‌شد. این نکته‌ای بود که آن حمله‌کننده‌ها در‌نیافته بودند.
 هاشمی نیز که پیش از آن متهم بود که به مردم چندان اهمیتی نمی‌دهد، در عمل نشان داد که چنین نیست و هر اندازه که توانست این نزدیکی را قدر دانست و کوشید سخنگوی گوشه‌های فروخفته و حاشیه‌های بی‌بلندگوی جامعه باشد. البته دغدغه همیشگی او مانند شخصیت محبوبش امیرکبیر، رشد و پیشرفت ایران زمین، عدالت اجتماعی و رفاه عمومی بود. خلاصه نامردمان، مدام حمله می‌کردند و مردم هم مردانه می‌ایستادند و الفت میان سیاستمدار سالخورده و مردم بیشتر و بیشتر شد.
 از سوی دیگر، هاشمی نیز بر خلاف اغلب سیاستمداران، دانش‌آموز خوبی بود و هر روز درسی از روزها و سال‌های گذشته خود می‌گرفت. و درست همین بود که هاشمی را از معدود سیاستمداران همیشه در حال رشد نگاه داشته بود. چند روز پیش جلد نشریه‌ای را نشانم دادند که با تیتر «شاه و گدا» و با تمهیدات تصویری، کوشیده بود به شایعه همیشگی رفتار شاه‌وار و بی‌اعتنایی هاشمی به حال و روز مردم بینوا، دامن بزند؛ نشریه‌ای که با بودجه عمومی نه‌چندان با حساب و کتاب منتشر می‌شود. آن زمان به خودم گفتم، برای‌شان چه اهمیتی دارد لابد مهم نیست، پول بیت‌المال را حیف و میل می‌کنند! حالا فکر می‌کنم بازیگران این نمایش در پاسخ به مردم چه دارند که بگویند. پیام مردم به این‌قلعه‌کوبان نامردم در آخرین انتخاباتی که هاشمی در آن شرکت داشت روشن است و جای شک و انکار ندارد: به او رأی دادند و مخالفان او را حذف کردند.
 دیروز در مراسم بدرقه پیکر هاشمی، در فردای سالروز رگ زدن امیرکبیر، مدام نشان دادند که اگر کسی گامی به سوی آنها بردارد، آنان گام‌های بلند تری به سویش بر می‌دارند. دیروز آن چراغ قرمز تصویر روی جلد آن نشریه سبز شد و مردم نشان دادند که به گمان‌شان شاه و گدا کیست و دختر گل‌فروش به چه‌کسی اعتماد کرده است. 

 تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی

 

کاش در گربه کمی شرم وُ حیا بود! ...


 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 کاش در گربه کمی شرم وُ حیا بود! ... 

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید  

 

http://s6.picofile.com/file/8222658884/WA_ADEH8YE_TUX8LY_1.jpg

 

http://s3.picofile.com/file/8222658468/WA_ADEH8YE_TUX8LY_2.jpg

 

http://s8.picofile.com/file/8281941150/WA_ADEYE_TUX8LY_1.jpg

 

 

  ﻫﺮ ﻭﻋﺪﻩ ﮐﻪ ﺩﺍﺩﻧﺪ ﺑﻪ ﻣﺎ ﺑﺎﺩ ﻫﻮﺍ ﺑﻮﺩ / ﻫﺮ ﻧﮑﺘﻪ ﮐﻪ ﮔﻔﺘﻨﺪ ﻏﻠﻂ ﺑﻮﺩ ﻭُ ﺭﯾﺎ ﺑﻮﺩ 
 ﭼﻮﭘﺎﻧﯽ ﺍﯾﻦ ﮔﻠﻪ ﺑﻪ ﮔﺮﮔﺎﻥ ﺑﺴِـﭙـُﺮﺩَﻧﺪ / ﺍﯾﻦ ﺷﯿﻮﻩ ﻭُ ﺍﯾﻦ ﻗﺎﻋﺪﻩ ﻫﺎ ﺭﺳﻢ ﮐﺠﺎ ﺑﻮﺩ؟ 
 ﺭﻧﺪﺍﻥ ﺑﻪ ﭼﭙﺎﻭﻝ َﺳﺮ ﺍﯾﻦ ﺳﻔﺮﻩ ﻧﺸﺴﺘﻨﺪ / ﺍﯾﻨﻬﺎ ﻫﻤﻪ ﺍﺯ ﻏﻔﻠﺖ ﻭُ ﺑﯿﺤﺎﻟﯽ ﻣﺎ ﺑﻮﺩ 
 ﺧﻮﺭﺩﻧﺪ ﻭُ ﺷﮑﺴﺘﻨﺪ ﻭُ ﺩﺭﯾﺪﻧﺪ ﻭُ ﺗﮑﺎﻧﺪﻧﺪ / ﻫﺮ ﭼﯿﺰ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﯽ ﺑﺮﮒ ﻭُ ﻧﻮﺍ ﺑﻮﺩ 
 ﮔﻔﺘﻨﺪ ﭼﻨﯿﻨﯿﻢ ﻭُ ﭼﻨﺎﻧﯿﻢ ﺩﺭﯾﻐﺎ ... / ﺍﯾﻨﻬﺎ ﻫﻤﻪ ﻻﻻﯾﯽ ﺧﻮﺍﺑﺎﻧﺪﻥ ﻣﺎ ﺑﻮﺩ 
 ﺍﯾﮑﺎﺵ ﺩﺭ ﺩﯾﺰﯼ ﻣﺎ ﺑﺎﺯ ﻧﻤﯽ ﻣﺎﻧﺪ / ﯾﺎ ﮐﺎﺵ ﮐﻪ ﺩﺭ ﮔﺮﺑﻪ ﮐﻤﯽ ﺷﺮﻡ ﻭُ ﺣﯿﺎ ﺑﻮﺩ!  

   « ایرج میرزا »

 

 عکس، تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی