از صفر تا بینهایت فاصله ...

از صفر تا بینهایت فاصله ...

«کسیکه از خدا شرم ندارد، ممکن-ست مرتکب هر جُرمی بشود» (امام حسن مجتبی"ع"). هر چه فاصله-ی «شَرم آدما از خدا» کمتر ، آدمیت او بیشتر ...
از صفر تا بینهایت فاصله ...

از صفر تا بینهایت فاصله ...

«کسیکه از خدا شرم ندارد، ممکن-ست مرتکب هر جُرمی بشود» (امام حسن مجتبی"ع"). هر چه فاصله-ی «شَرم آدما از خدا» کمتر ، آدمیت او بیشتر ...

اگر شجریان بر جای تتلو می‌نشست جای تعجب داشت


 

  بسم الله الرحمن الرحیم  


 

    اگر شجریان بر جای تتلو می‌نشست جای تعجب داشت   
 

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید  


وبلاگ موسوی، سیدعبدالجواد، خبرآنلاین: حضور تتلو و بهنوش بختیاری در مراسمی که به اصولگرایان اختصاص داشت خیلی ها را شگفت زده کرد.
آش آن قدر شور بود که بعضی از خودی ها متعرض دوستانشان شدند که چرا آبروریزی می کنید و از ناطق نوری رسیده اید به تتلو و کنایه هایی از این دست. اصلاح طلبان هم که حسابی دور برداشته اند و به سرزنش و تحقیر طرف مقابل پرداختند که: این بود ارزش ها و پاسداری از انقلاب؟و ...باقی ماجرا. خوب سوژه ای است. من هم بودم حاضر نبودم به این راحتی از این سوژه بامزه دست بردارم. البته دوستان اصولگرا در به آب دادن دسته گل هایی از این دست ید طولایی دارند. دیدار کلاه شاپویی ها و عشق فیلمفارسی ها با جناب حدادعادل هنوز در خاطره خیلی ها باقی مانده.
من هم تا چند وقت پیش این اتفاقات را صرفا اتفاق می دانستم و حاصل کم عقلی و یا بی عقلی بعضی از دوستان اما مدتی است که دیگر این گونه نمی اندیشم. این بزرگواران همینی هستند که می نمایند و اتفاقا باید بابت این مقدار صراحت و صداقت تشویق شوند. سیاستمداری که بام تا شام شعار می دهد و رگ گردن کلفت می کند و به هرکس که هم چون او نمی اندیشد هرگونه دشنام و تهمتی را نثار می کند باید همنشین چه کسی شود؟ او در ساحت سیاست همان قدر جدی و معتبر است که تتلو در حوزه موسیقی. در حقیقت اگر بخواهند آن بنده خدا را ترجمه کنند و جایگاه و پایگاه سیاسی او را در حوزه فرهنگ و هنر مشخص کنند همین جناب تتلو ظهور خواهد کرد.
آن بابایی که در مقام ریاست یکی از عریض و طویل ترین دستگاه های فرهنگی کشور آن کارنامه را از خود برجای گذاشت سطح سلیقه و سواد بصری و هنری اش همین خانم بختیاری است. این ها را از باب تحقیر و تخفیف کسی نمی گویم. دارم صرفا توصیف می کنم. شما که توقع ندارید در کنار آن سیاستمدار عبوس و بداخلاق استاد شجریان بنشیند. اگر روزی استاد شجریان را درکنار آن بنده خدا دیدید باید تعجب کنید نه حالا که کنار همتای خود نشسته است.
اگر روزی اصغر فرهادی را در کنار آن مدیر فرهنگی سابق دیدید باید حیرت کنید نه امروز که در کنار هنرپیشه مورد علاقه اش نشسته است. بالاخره بین علایق و سلایق آدم ها پیوند ارگانیک وجود دارد. نمی شود شما آدم بداخلاق و عجول و بی انصاف و بد دهنی باشی و صبح تا شب بتهون و باخ و موتزارت و شجریان و اقبال السلطان و ظلی گوش کنی. نمی توانی از فرهنگ و رسانه و سینما به کلی پرت باشی اما هنرپیشه های مورد علاقه ات آل پاچینو و رابرت دنیرو و مریل استریپ و عزت الله انتظامی و پرویزفنی زاده و علی نصیریان باشد. نمی شود. با نظام طبیعت و هستی در تضاد است. با عدالت نمی خواند.
بعضی از دوستان گمان می کنند ما با جناب تتلو بحث اخلاقی داریم. خیر. البته دوستانی که در همه عمر دیگران را از روی ظاهر قضاوت کرده اند باید پاسخ بدهند که با تتلو و بختیاری چه نسبتی دارند. فرمود: با کافران چه کارت گر بت نمی پرستی. اما بحث بر سر ظاهر این عزیزان نیست. جناب تتلو مظهر ابتذال است. چه وقتی که می خواند: کی از پشت لباستو می بنده و چه وقتی می خواند: خلیج مسلح فارس.
مشکل دوستان در این است که گمان می برند هر مظروفی را داخل هر ظرفی می توان ریخت. ای کاش دست کم کتاب آیینه جادوی مرتضی آوینی را دقایقی تورق بفرمایند و درباره بحث ظرف و مظروف چیزهایی دستگیرشان شود.خلاصه کلام این که: دوستان خودارزشی پندار اگر می خواهند ویترین آن ها تتلو و بختیاری نباشد باید جانِ‌ خود را دیگر کنند. به تعبیر اقبال لاهوری: جان چو دیگر شد جهان دیگر شود. با بخشنامه و نصیحت و پند و دستور این اتفاق نمی افتد. باید سودای دیگرگونه در سر داشت و ...این سخن بگذار تا وقت دگر.
توضیح ضروری: صمیمانه و صادقانه از استاد شجریان بابت این که در تیتر مطلب نام ایشان را کنار آن بنده خدا آوردم عذرخواهی می کنم.

 

   تهیه وَ تدوین: عـبـــد عـا صـی 


برچسب ها: تتلو، بهنوش بختیاری، اصولگرایان، شجریان،

اندرزهای لقمان حکیم به نقل از امام جعفر صادق علیه السلام

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  



  اندرزهای لقمان حکیم به نقل از امام جعفر صادق علیه السلام 

 

http://s8.picofile.com/file/8301127600/SHAH8DATE_EM8M_S8DEQ_1.jpg

http://s8.picofile.com/file/8301127800/SHAH8DATE_EM8M_S8DEQ_4.jpg      

http://s8.picofile.com/file/8301128276/SHAH8DATE_EM8M_S8DEQ_3.jpg

http://s8.picofile.com/file/8301128576/SHAH8DATE_EM8M_S8DEQ_2.jpg


 

امام صادق علیه السلام به نقل از لقمان میفرماید : «اى پسرم! ... به آنچه خداوند به تو داده قانع باش تا زندگی-ات پاک باشد. بدان که عـــزت دنیا با طمع نکردن به داشته-های مردم است. جمیع پیامبران وَ صدٌیـقـــان  از این راه به مقام وُ عزت رسیده-اند.
* الإمام الصادق علیه السلام :قالَ لُقمانُ : یا بُنَیَّ ... اِقنَع بِقَسمِ اللّه ِ لَکَ یَصفُ عَیشُکَ ، فَإِن أرَدتَ أن تَجمَعَ عِزَّ الدُّنیا فَاقطَع طَمَعَکَ مِمّا فی أیدِی النّاسِ ، فَإِنَّما بَلَغَ الأَنبِیاءُ وَالصِّدّیقونَ ما بَلَغوا بِقَطعِ طَمَعِهِم .

 

  بدان وَ آگاه باش در محضر خداوند عزً وَ جَل درباره-ی چهار چیز از تو سؤال میشود : «جـــوانی-ات را چطور گذراندی» ، «عُـمـــرت را چطور صـــرف کردی» ، «اموالت را از چه راهی کسب کردی وَ در چه راهی خـــرج کردی» ، خودت را برای این روز وَ پرسشهای آن آمـــاده کن.
*   وَاعلَم أنَّکَ سَتُسأَلُ غَداً إذا وَقَفتَ بَینَ یَدَیِ اللّه ِ عَزَّ وجَلَّ عَن أربَعٍ : شَبابِکَ فیما أبلَیتَهُ ، وعُمُرِکَ فیما أفنَیتَهُ ، ومالِکَ مِمَّا اکتَسَبتَهُ وفیما أنفَقتَهُ ، فَتَأَهَّب لِذلِکَ ، وأعِدَّ لَهُ جَواباً .
 

 تهیه وَ تدوین: عـبـــد عـا صـی 

گفت و گوی ملی" تنها راه خردمندانه

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 

    گفت و گوی ملی" تنها راه خردمندانه    

 

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید  

 
عصر ایران؛ جعفر محمدی : عباس سلیمی‌نمین، از چهره های مطرح جریان محافطه کار در توضیح حضور "تتلو" در اردوگاه این جریان ( از دیدار با رئیسی تا تجلیل از تتلو در همایش خبرگزاری فارس) گفته است:  "باید با تتلوها وارد دیالوگ شویم".
این که محافظه کاران می خواستند در جریان انتخابات گذشته، پتانسیل چهار میلیون فالوور (دنبال کننده) تتلو در صفحه اینستاگرامش را به خدمت کاندیدای خود بگیرند یا از هم اکنون می خواهند رأی آنها را برای انتخابات آتی داشته باشند، گمان زنی قابل اعتنایی است که عجالتاً از آن می گذریم و حتی در صورت درست بودن این فرض، آن را بخشی از بازی طبیعی سیاسی می دانیم.
 
در استقبال از سخنان سلیمی نمین در باب
 


آنچه مورد بحث است، "لزوم گفت و گو با تتلوها"ست که سلیمی نمین بدان اشاره کرده است.
جریان محافظه گرا، سال هاست که خود را در اقتدار کامل و بی نیاز از هر گونه تعامل و گفت و گو می داند. چنین رویکردی باعث شده است این جریان روز به روز با انزوای بیشتری در سپهر عمومی مواجه شود و مدام دچار ریزش نیرو شود.
از این رو، می توان اضطراب را در اردوگاه اصولگرایان مشاهده کرد چرا که با این روند، اعضای آن ناگزیزند برای همیشه با جایگاه های "انتخابی" وداع کنند و به سمت های "انتصابی" بسنده کنند.
 

در استقبال از سخنان سلیمی نمین در باب
 

برای اجتناب از چنین وضعیتی، محافظه کاران ناگزیر از یارگیری جدید هستند و در اولین گام سراغ تتلو و بهنوش بختیاری رفته اند که وجه مشترک آنها، دنبال کنندگان میلیونی در اینستاگرام شان است.
با این اوصاف می توان چرایی لزوم گفت و گوی محافظه کاران با تتلوها و بهنوش بختیاری ها را دریافت.
این که محافظه کاران به این نتیجه برسند که باید با تتلوها دیالوگ کنند، اتفاقی رو به جلو است که باید از آن استقبال کرد. اگر آنها، بعد از سال ها به لزوم گفت و گو پی برده اند و سخنانی از قبیل "باید با تتلوها وارد دیالوگ شویم"  صرفاً برای توجیه آنچه گذشت نباشد و ناطر به آینده باشد،
باید گفت که در کنار گفت و گو با تتلوها، باب گفت و گو باید با بقیه مردم نیز گشوده شود و صدای بقیه مردم را نیز گوش کنند:
- گفت و گو با روشنفکران
- گفت و گو با روحانیون نو اندیش و منتقد
- گفت و گو با مخالفان و منتقدان سیاسی
- گفت و گو با فعالان سیاسی اصلاح طلب و مستقل
- گفت و گو با بدنه واقعی دانشجویان و استادان دانشگاه
- گفت و گو با دختران و پسران جوان
- گفت و گو با هنرمندان
- گفت و گو با اهالی رسانه 
- گفت و گو با فعالان بخش خصوصی اقتصاد
- گفت و گو با ایرانیان مقیم خارج
- گفت و گو با اقلیت ها
- و ...
 

در استقبال از سخنان سلیمی نمین در باب
 

اگر باب گفت و گوهای "فراگیر" و البته "امن" در کشور گشوده شود، آنگاه می توان به توسعه بنیادین در کشور امیدوار بود و محافظه کاران نیز خواهند توانست به احیای مجدد خود امیدوار باشند و الّا اگر باب گفت و گو فقط به روی تتلو -و به طمع فالوورهایش- باز باشد، تنها یک کاریکاتور تک بعدی و مضحک از "گفت و گو" خواهیم دید، بی هیچ سودی حتی برای محافظه کاران.
"گفت و گوی ملی"، تنها راه مطمئن و خردمندانه پیش روی کشور است.

 تهیه وَ تدوین: عـبـــد عـا صـی 

افزودنی-های خطرناک در خوراکیها


 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 افزودنی-های خطرناک در خوراکیها

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید  

نتیجه تصویری برای افزودنی-های خطرناک در خوراکیها

نتیجه تصویری برای افزودنی-های خطرناک در خوراکیها

نتیجه تصویری برای افزودنی-های خطرناک در خوراکیها

 

مواد غذایی که انرژی شما را چند برابر می کند

نتیجه تصویری برای افزودنی-های خطرناک در خوراکیها

نتیجه تصویری برای افزودنی-های خطرناک در خوراکیها

نتیجه تصویری برای افزودنی-های خطرناک در خوراکیها

 اگر غذای مصرفی شما می‌تواند فاسد شود آن غذا برای شما خوب است اما اگر غذای‌تان فاسد نشدنی است و ماندگاری طولانی داشته باشد، آن غذا برای شما بد است. افزودنی ها زمانی منظور از مزه‌ی میوه و پنیر، مزه‌ی واقعی آن‌ها بود. اما امروزه چه طور؟ امروزه همه چیز مصنوعی شده است. بیشتر مواد غذایی موجود در سوپرمارکت‌ها دیگر واقعی نیستند، البته قابل خوردن هستند اما هیچ راهی وجود ندارد که بفهمید این غذاها مُضر و نامناسب هستند. در رابطه با افزودنی‌ها مسائل بسیاری وجود دارد. FDA در حال حاضر لیستی از موادی که در آمریکا به غذاها اضافه می‌شوند را ارائه کرده است که بیش از 3000 عدد می‌باشند. بیشتر این افزودنی‌ها بی خطر هستند اما تعدادی از آن‌ها دارای اثرات بالقوه مضر می‌باشند. این که چرا آن‌ها قانونی هستند برای ما یک راز مانده است. بعضی از آن‌ها ممکن است توسط گروه‌هایی با قدرتی پشت پرده پشتیبانی شوند و بعضی دیگر ممکن است در سیستم کنترل کیفی قبول شده باشند فقط به خاطر این که کارکنان FDA آن قدر سرشان شلوغ بوده است که نتوانسته اند به طور دقیق داده‌ها را بررسی کنند! در اینجا ما 6 نمونه از بدترین افزودنی‌هایی که در غذاهای شما وجود دارد را معرفی می‌کنیم. حتی اگر شما نسبت به خطرناک بودن این مواد قانع نشوید، بایستی قبول کنید که هر چه قدر از این مواد مضر بیشتر دوری کنید، بیشتر فرصت استفاده از غذاهای کامل و مفید را خواهید داشت. محصول خطرناک شماره 1: رنگ کارامل رنگ کارامل یک ماده‌ی مصنوعی است که از گرم کردن شکر حاصل می‌شود. در بیشتر مواقع این پروسه شامل آمونیاک می‌باشد. چرا خطرناک است؟ رنگ کارامل معمولاً در همه چیز دیده می‌شود. از نوشابه‌ها و سس‌ها گرفته تا نان و شیرینی. وقتی که مستقیماً کارامل از شکر ساخته شود، نسبتاً بی خطر است اما وقتی که با آمونیاک ساخته می‌شود، دو نوع ماده شیمیایی به نام‌های 2 متیل لیمیدازول و 4 متیل لیمیدازول که موجب ایجاد سرطان در موش‌ها می‌شود، را به وجود می‌آورد. خطر این ریسک آن قدر زیاد است که دولت ایالتی کالیفرنیا، 4 متیل لیمیدازول را به عنوان یک ماده‌ی سرطان زا اعلام کرده است. متأسفانه شرکت‌ها مجبور نیستند اعلام کنند که آیا مواد رنگی آن‌ها با آمونیاک ساخته شده است یا خیر. به همین دلیل ما پیشنهاد می‌کنیم که جداً از مصرف این محصولات دوری کنید. این مواد در کولاها و نوشیدنی‌های دیگر، سس‌ها و مخلوط‌های حجم دهنده و پُر کننده وجود دارند. ماده‌ی خطرناک شماره 2: پتاسیم بروماید پتاسیم بروماید ماده‌ای است که به آرد زده می‌شود و در هنگام پخت نان به ورآمدن خمیر کمک می‌کند. در واقع نوعی عمل آورنده و بافت دهنده‌ی خمیر است که در نان‌های ماشینی به کار می‌رود و از آن برای بهبود خواص نانوایی و پایداری آرد استفاده می‌شود. رنگ کارامل معمولاً در همه چیز دیده می‌شود. از نوشابه‌ها و سس‌ها گرفته تا نان و شیرینی. وقتی که مستقیماً کارامل از شکر ساخته شود، نسبتاً بی خطر است اما وقتی که با آمونیاک ساخته می‌شود، دو نوع ماده شیمیایی به نام‌های 2 متیل لیمیدازول و 4 متیل لیمیدازول که موجب ایجاد سرطان در موش‌ها می‌شود، را به وجود می‌آورد همین طور از محلول رقیق پتاسیم بروماید به عنوان نگه‌دارنده‌ی سبزیجات و میوه‌ها استفاده می‌شود. چرا ترسناک است؟ پتاسیم بروماید موجب تومورهای تیروئید و کلیه در خرگوش‌ها شده و باعث موتاسیون سلول‌های بدن می‌گردد، همچنین می‌تواند به سیستم اعصاب آسیب برساند و به همین جهت مصرف آن کاملاً محدود شده است و حتی در بسیاری از کشورها ممنوع اعلام شده است. در کالیفرنیا محصولاتی که شامل پتاسیم بروماید هستند بایستی علامت «خطر ایجاد سرطان» بر روی آن‌ها نصب شده باشد. خوشبختانه برداشت منفی مردم، استفاده از آن را خیلی کاهش داده است اما تا زمانی که FDA صددرصد آن را ممنوع نکرده است، بایستی مراقب حضور این مواد در غذاهای خود باشیم. ماده‌ی خطرناک شماره 3: روغن‌های گیاهی نیمه جامد زمانی که روغن‌های دارای پیوند دوگانه (اشباع نشده) با هیدروژن تحت عمل فشار و حرارت ترکیب می‌شوند عمل هیدروژناسیون صورت می‌گیرد. به چنین روغن‌هایی، روغن‌های هیدروژنه می‌گویند. این عمل یکی از مهم‌ترین فرآیندهای صنایع غذایی است. با هیدروژناسیون می‌توان روغن‌های مایع را به روغن جامد یا نیمه جامد تبدیل کرد. این عمل سبب مقاومت بیشتر روغن‌ها در برابر اکسیداسیون می‌شود. واحدهای صنعتی مواد غذایی به دلیل حمل و نقل بهتر روغن جامد و پایداری آن در برابر فساد تمایل به تبدیل روغن مایع به روغن جامد دارند، سرانجام این که باید از مصرف هر نوع غذایی که حاوی اسید چرب ترانس باشد، اجتناب کنید. چرا خطرناک است؟ این چربی‌ها منابع تولید اسیدهای چرب ترانس در رژیم آمریکایی‌ها هستند. یک مطالعه در دانشگاه هاروارد نشان داد که اسید چرب ترانس موجب 70 هزار حمله‌ی قلبی در سال می‌شود. پتاسیم بروماید ماده‌ای است که به آرد زده می‌شود و در هنگام پخت نان به ورآمدن خمیر کمک می‌کند. در واقع نوعی عمل آورنده و بافت دهنده‌ی خمیر است که در نان‌های ماشینی به کار می‌رود و از آن برای بهبود خواص نانوایی و پایداری آرد استفاده می‌شود خبر خوب این که این روغن‌ها در حال حذف شدن از سیستم غذایی می‌باشد. بعضی از دولت‌های محلی مثل شهر نیویورک استفاده از آن‌ها را در رستوران‌های زنجیره‌ای که از روغن‌های ترانس در سرخ کردن مواد غذایی‌شان استفاده می‌کنند، ممنوع کرده است. البته هنوز در بسیاری از فست‌فودها در یک وعده غذایی حدود بیش از 2 گرم از این مواد موجود می‌باشد که این ماکزیمم مقداری هست که انجمن قلب آمریکا اجازه‌ی استفاده از آن را در روز، می‌دهد. این موارد در مرغ‌های سوخاری، در سوپ‌های نیمه آماده و بعضی پنیرها وجود دارد. ماده‌ی خطرناک شماره‌ی 4: Azodicarbonamide نوعی ماده‌ی شیمیایی گردی یا متبلور، به رنگ زرد تا نارنجی قرمز و عملاً غیر قابل حل در آب است که از آن در عمل آوری و رنگ بری آرد غلات برای بیشتر کردن قابلیت تنظیم حالت مطلوب خمیر برای تولید قرص نان سبک‌تر و حجیم تر و به عنوان یک ماده عمل آورنده خمیر در آردهای نانوایی و خمیر نان استفاده می‌شود. این ماده را می‌توان با عامل اکسیدکننده برومات پتاسیم مصرف کرد. میزان مصرف آزودی‌کربن‌آمید کمتر از 45 قسمت در میلیون است. چرا ترسناک است؟ این ماده به طور گسترده‌ای در تولید فوم‌های پلاستیکی استفاده می‌شود و اگر چه FDA برای استفاده غذایی اجازه داده است، اما انگلستان این ماده را به عنوان ماده‌ای که تولید آسم می‌کند، معرفی کرده است. در یک خلاصه‌ای از 47 مطالعه که بر روی کربن آمیدها انجام شد، سازمان بهداشت جهانی اعلام داشت که این مواد احتمالاً سبب بروز آسم می‌شوند. سازمان بهداشت جهانی نتیجه گیری کرد که تماس با این مواد باید به حداقل ممکن برسد. در کجا استفاده می‌شود؟ این مواد در بعضی از دونات ها، نان‌های همبرگری و ... کاربرد دارد. کاراگینان در ژله ماده‌ی خطرناک شماره‌ی 5: Carrageenan کاراگینان یک ماده‌ی غلظت دهنده و امولسیفایر است که از گیاهان دریایی گرفته می‌شود. چرا خطرناک است؟ خزه‌های دریایی مواد خیلی خوبی هستند. اما کاراگینان یک محصول جانبی از این خزه‌ها می‌باشد. در مطالعاتی که بر روی حیوانات انجام شده است، نشان داده شده است که این مواد می‌تواند موجب ایجاد سرطان، اولسرهای کولون و زخم بشوند. در مورد این که کاراگینان به انسان نیز صدمه می‌زند صد در صد مطمئن نیستیم اما به نظر می‌آید دوری از آن‌ها بهتر باشد. در چه چیزهایی استفاده می‌شود؟ در فرآورده‌های لبنی، بستنی، دسرهای ژله‌ای و ژله‌های کم کالری مصرف می‌شود. ماده ترسناک شماره 6: آمونیوم سولفات آمونیوم سولفات یک نوع نمک معدنی است که معمولاً در نزدیک آتشفشان‌های فعال وجود دارد و به طور صنعتی برای تهیه‌ی مخمر نان از آن استفاده می‌شود، باعث ورآمدن خمیر می‌شوند و در نوشابه‌ها نیز به مصرف می‌رسند. چرا ترسناک است؟ این ماده غنی از نیتروژن می‌باشد. معمولاً به عنوان کود شیمیایی استفاده می‌شود و در سیستم اطفاء حریق هم وجود دارد. این مواد به نظر خطرناک می‌آیند. مطالعات ژاپنی در سال 2006 بر روی موش‌ها نشان داد که این مواد غیر سرطان زا هستند. هم FDA و هم مرکز سلامت علوم برای عموم گفتند که این ماده امن است و بیشتر در نان‌ها از آن استفاده می‌شود. در نهایت به این نکته توجه کنید که: اگر غذای مصرفی شما می‌تواند فاسد شود آن غذا برای شما خوب است اما اگر غذای‌تان فاسد نشدنی است و ماندگاری طولانی داشته باشد، آن غذا برای شما بد است.

 معصومه آیت اللهی بخش تغذیه و آشپزی تبیان
 
 تهیه وَ تدوین: عـبـــد عـا صـی 

تولد یک پروانه

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  


    تولد یک پروانه  


  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید  


 سیّدعلیرضا جعفری : چندی پیش شاهد پخش فیلم
تولد یک پروانه از سیمای جمهوری اسلامی بودیم،  این بهانه-‏ای شد تا مروری داشته باشیم بر آن فیلم:  «کارگردان و طراح صحنه: مجتبی راعی» ،
«فیلم‏نامه: سعید شاپوری » ، «مجری طرح و مدیر تولید: سید سعید سیدزاده»، «مدیر فیلم‏برداری: محمد داودی» ، «بازیگران: رحیم جهانی، یاشار محمودی، حامد منافی‏زاده و ...»، «تهیه کننده: سیما فیلم» ، «سال تولید: 1376» ، «زمان: 101 دقیقه» ، «
خلاصه داستان »:
 اپیزود اول: تولد
http://s9.picofile.com/file/8300848626/TAWAL_LODE_YEK_PARV8NEH_B3B3SH_1.jpg ایبیش ( EEBEESH ) و خواهرش سولماز، در روستایی از آذربایجان زندگی می‏کنند، روستایی که در دل کوه بنا شده. مادر آن دو در حال زایمان است. ناپدری ایبیش دوست دارد از مادر وی فرزندی داشته باشد، اما او همواره کودکان مرده به دنیا می‏آورد. رابطه ایبیش و ناپدری به طور ملموسی شکرآب است و حاضر به پذیرش همدیگر نیستند. ایبیش در همان اولین گفتگوها به سولماز می‏گوید: «ما بابا نداریم»، ظاهرا پدر اصلی خودشان را هر چند مرده ولی بیش‏تر از ناپدری http://s8.picofile.com/file/8300848726/TAWAL_LODE_YEK_PARV8NEH_X8HARE_B3B3SH_1.jpgزنده خود به پدری قبول دارند. از آن طرف هم اسماعیل (ناپدری) با پرتاب هیزم شعله‏ور به طرف ایبیش نفرت خود را نسبت به وی نشان می‏دهد. عاقبت، ناپدری، ایبیش را در اتاقی زندانی می‏کند . مدتی بعد دایی ایبیش با دیدن   این وضعیت طاقت نمی‏آورد و او را آزاد می‏کند و با خود به تاکستانِ بیرونِ روستا می‏برد. مدتی بعد سولماز هم آورده می‏شود. دایی به روستا می‏رود و پس از بازگشت، بسیار پریشان و غمگین به نظر می‏رسد. ناپدری هم به آن جا می‏آید و آن دو را http://s9.picofile.com/file/8300848976/TAWAL_LODE_YEK_PARV8NEH_PEDARE_B3B3SH_1.jpgنوازش می‏کند و به آن‏ها آب‏نبات می‏دهد. دایی، مخفیانه در گوشه‏-ای، زیر درختان باغ، سوگمندانه ناله سر می‏دهد، ایبیش که دایـی را زیـر نظر دارد در می‏یـابد که اتفاقـی افتـاده، سراسیمـه بـه روستـا مـی‏رود. رنـگ کبود سنگ‏های روستا با پارچه‏-های سیاه بلندی که روی آن‏ها کشیده شده، همه و همه گویی از مرگ مادر خبر می‏دهد.  اپیزودی که نامش تولد است، با تولد یک کودک آغاز و با مرگ یک زن پایان می‏پذیرد.
 اپیزود دوم: راه

 ماندنی ( پسرکی دَه، یازده ساله )، مادرش را از دست داده و با پدر و مادربزرگش زندگی می‏کند. او
http://s8.picofile.com/file/8300849126/TAWAL_LODE_YEK_PARV8NEH_M8NDANY_1.jpgاز ناحیه مچ پا علیل است و گه‏گاه مورد تمسخر کودکان روستا.برخی از اهالی روستا، از جمله مادربزرگ ماندنی تصمیم گرفته-‏اند به زیارت امام‏زاده بروند. مادر بزرگ دچار کمردرد شدیدی است و برای شفا قصد زیارت کرده.  از آن طرف ماندنی با وجود علیل بودن خویش، اما برای شفای مادربزرگ نیت کرده به سوی امام‏زاده بشتابد و دست خودش هم نیست، گویی نیرویی او را به طرف خود می‏کشاند، لذا با این که صبح روز بعد، مادر بزرگ و برخی از http://s9.picofile.com/file/8300849426/TAWAL_LODE_YEK_PARV8NEH_M8DARBOZORG_VA_M8NDANY_1.jpgاهالی روستا به راه افتادند و ماندنی را هم بیدار نکردند، پس از بیدار شدن به راه می‏افتد، اما در بین راه به سبب سادگی خویش، گول دو دوست شرور خود را می‏خورد و به طرف چشمه خضر علیه‏السلام راه می‏افتند، در آن جا پس از انداختن ماندنی در چشمه، می‏گریزند. ماندنی در آن لحظه در مقابل خود پیرمردی را می‏بیند که با مهربانی او را دل‏داری می‏دهد و روانداز سبزش را نیز به وی می‏دهد تا خودش را خشک کند. سپس راه را به او نشان می‏دهد و یک دبه آب ویک میخ بلند http://s8.picofile.com/file/8300849892/TAWAL_LODE_YEK_PARV8NEH_5.jpgهم به او می‏دهد و می‏گوید که آن‏هارا به امام‏زاده ببرد تا زائران از آن آب استفاده کنند. بعد هم دراز می‏کشد و به خواب می‏رود. ماندنی به راه می‏افتد. در بین راه می‏بیند که اهالی روستا و مادربزرگش کنار جاده نشسته-‏اند، مادربزرگ هم حال خوشی ندارد و تراکتور هم خراب شده. برای درست شدنِ وسیله نقلیه نیاز به یک میله یا میخ بلند بود که ناگهان ماندنی به یاد آن میخ بلند می‏افتد و با دادن آن میخ به راننده تراکتور باعث خوشحالی آن‏ها می‏شود. در ضمن، از آب دبه هم به http://s8.picofile.com/file/8300850126/TAWAL_LODE_YEK_PARV8NEH_M8NDANY_2.jpgآن‏ها می‏دهد و آن‏ها نیز او را دعا می‏کنند و به راه می‏افتند. مادربزرگ هم حالا دیگر حالش بهتر شده، امابه خاطر فرا رسیدن غروب و تاریکی هوا، راننده می‏گوید باید در همین روستای نزدیکِ امام زاده بمانیم تا فردا، صبح زود به امام زاده برویم. آن‏ها همان جا وسایل را زمین‏ می‏گذارند و برای خوابیدن و استراحت آماده می‏شوند، امّا ماندنی به مادربزرگ می‏گوید که نمی‏تواند بماند، گویی همان نیرو او را به طرف خود می‏کشاند، او با وجود تاریکی هوا به راه می‏افتد تا این که از دور نوری او را به خود جذب می‏کند، همین که وارد امام‏زاده می‏شود می‏بیند پیرمردی با روانداز سبز رنگی دراز کشیده، وقتی روانداز کنار زده شود، متوجه می‏شود که این پیرمرد همان پیرمردی است که آب و میخ بلند را به او داده بود و اطرافیان پیرمرد نیز گوشزد می‏کنند که وی از صبح تا حالا همین‏جا خوابیده. گویی پیرمرد همان خضرنبی علیه ‏السلام بوده که دستگیر در راه ماندگان است.
 اپیزود سوم: پروانه
http://s9.picofile.com/file/8300897300/TAWAL_LODE_YEK_PARV8NEH_2.jpg یک معلم قرآن برای تعلیم بچه‏-ها وارد روستای سر سبزی می‏شود، مردم روستا خوشحالند. یکی از شاگردان به نام سیدرضا که قرآن خواندن را خوب می‏داند و از پدرش فراگرفته و چهره معصومی دارد به پروانه-‏ها خیلی علاقه‏مند است وآن‏ها را دنبال می‏کند و پس از گرفتن، آن‏ها را داخل شیشه‏ای می‏اندازد.
 یکی از اهالی روستا که گاوش را گم کرده با راهنمایی معلم به گاوش دست می‏یابد و یکی دیگر از http://s9.picofile.com/file/8300897776/TAWAL_LODE_YEK_PARV8NEH_MO_AL_LEM_1.jpgاهالی به معلم می‏گوید که پسرش مدتی است رفته و برنگشته و خیلی نگران اوست. معلم او را دل‏داری می‏دهد و می‏گوید: بزودی خواهد آمد، نگران نباش. اتفاقا فردای همان روز پسر می‏آید. مردم روستا علاقه عجیبی به او پیدا می‏کنند و معتقد می‏شوند که وی با عالم غیب ارتباط دارد.
 مدتی بعد، پس از آمدن سیل، مردم به سراغ او می‏آیند که دعا
http://s8.picofile.com/file/8300898218/TAWAL_LODE_YEK_PARV8NEH_REZAA_1.jpgکند تا سیل برگردد، اما او می‏گوید که سیل با گفتن او نیامده که با گفتن او هم برود، مردم از او مأیوس می‏شوند و دیگر حتی حاضر نمی‏شوند بچه‏-هایشان هم به کلاس قرآن بروند. فقط سیدرضا سر وقت به کلاس آمده، چون (دیروز) به خاطر خراب شدن پل بر اثر سیل، و دیر رسیدن به سر کلاس، معلم به او گفته بود که مثل پروانه‏-هایش از روی آب بیاید.
 ( بعد از مدت کوتاهی ) سیدرضا به معلم می‏گوید که با هم بر بالین پدر بیمارش بروند، سیدرضا با
http://s8.picofile.com/file/8300898542/TAWAL_LODE_YEK_PARV8NEH_MO_AL_LEM_2.jpgمعلم راه می‏افتند، به پل خراب شده که می‏رسند، سیدرضا از روی آب رد می‏شود و معلم در کمال حیرت، گویی خشکش زده، لحظه-‏ای متوقف می‏شود و وقتی او هم می‏خواهد مثل سیدرضا از روی آب عبور کند به تمامی در آب فرو می‏رود. گویی معلم هنوز مانند سیدرضای پاک و با صفا به مرحله یقین نرسیده تا بتواند به رور آب گام بگذارد.
 نقد و تحلیل فیلم
یکی از فیلم‏های مهم سینمای دینی که در سال‏های اخیر ساخته شده:
فیلم «تولد یک پروانه» است که دارای ساختاری اپیزودیک و با مضمونی عرفانی می‏باشد. سه اپیزود «تولد ـ راه ـ پروانه» کنایه از سه طریقی است که سالک طی می‏کند: 1 ـ شریعت 2 ـ طریقت 3 ـ حقیقت
 در اپیزود اول آن چه بیش از هر چیز دیگری بیننده را با خود همراه می‏کند، خاک است.
 در اپیزود دوم خاک است و اطرافش باغ و مناطق سر سبز. و بالاخره در اپیزود سوم فضا کاملاً سر سبز است و از خاک کم‏تر نشان است.
 به عبارت دیگر:
اپیزود اولی: زمینی است و دومی: زمینی ـ آسمانی و سومی: آسمانی.
 در اپیزود اول آدم‏ها بیش‏تر بدوی و گویی در مرحله غارنشینی قرار دارند و لذا خانه-‏هایشان در دل کوه بناشده، ارتباط‏ها نیز ارتباط‏هایی خونی است. ناپدری حتما می‏خواهد فرزندی از خون خود داشته باشد و ایبیش پدر واقعی خود را پدری می‏داند که خون او در رگ‏های وی است. اما در پایان این اپیزود، مسأله عوض می‏شود، گویی روابط به کمال رسیده و ناپدری، ایبیش را پذیرفته و ایبیش هم با دست کشیدن بر سر ناپدری ـ که بر مزار مادرش اشک می‏ریزد ـ او را قبول کرده. در این اپیزود مسأله زمان و مکان رنگ باخته و هر چند موسیقی آذری در آن طنین انداخته، اما نظر به اقلیمی کردن موقعیت نداشته و این شکلِ برخورد با داستان است که بیانگر اسطوره بودن می‏باشد، بله کلیپ شادیِ بچه‏-ها یک مقداری فیلم را از حالت آیینی و نمادین دور کرده و از راز و رمز اپیزود اول کاسته است. البته برخی از منتقدین معتقدند در سینمای دینی خیلی هم نباید دنبال راز و رمز باشیم بلکه مقوله دین و ایمان را باید در زندگی اجتماعی مردم جست و جو نمود و به همین دلیل از اپیزود سوم که بیش‏تر وجه-‏ای اجتماعی دارد، لذت برده‏اند و می‏گویند این اپیزود چون از راز و رمز خالی است، بیننده نسبت به دین هیچ وحشتی به خود راه نمی‏دهد. به هر حال در اپیزود اول فضا، فضایی است اسطوره‏ای با نشانه-‏های اسطوره‏ای بسیار زیاد. تندیس‏های سنگی ـ باغ انگور که اولین ومیوه‏ای بود که حضرت آدم علیه‏السلام با آن رو به رو شد. سنگ‏های سیاه با پارچه-‏های سیاه بلند روی آن‏ها در انتهای اپیزود.
 نوع نماها در این فضاسازی بسیار دخیل بوده، نماهای اپیزود اول نسبت به اپیزودهای بعدی، ثابت است و دوربین تحرکی ندارد، گویی می‏خواهد حالت انعطاف ناپذیری کوه‏نشینان و آن فضا را به مخاطب منتقل کند. برخلاف اپیزود دوم و سوم که کم ‏کم تحرک دوربین بیش‏تر می‏شود. در اپیزود اوّل با تجربه یک انسان زمینی مواجه هستیم که همان «مرگ مادر» است، که البته با لحنی متافیزیکی بیان می‏گردد.
در اپیزود دوم ـ راه ـ با انسانی رو به رو هستیم که راهی را طی می‏کند و در انتها، گویی به نوری می‏رسد که همین نور در اپیزود سوم ـ پروانه ـ به تکامل می‏رسد.
اپیزود دوم ـ راه ـ برگرفته از یکی از حکایت‏های جالب و زیبای کتاب تذکرة‏الاولیا تألیف شیخ عطار می‏باشد (روزی ابوالحسن خرقانی در بیابان با شخصی برخورد می‏کند و از وی می‏پرسد: کجا می‏روی؟ او پاسخ می‏دهد: در طلب زیارت خدای حجازم! خرقانی هم می‏گوید: مگر خدای خراسان کجا رفته که تو در طلب خدای حجازی؟...)
نویسنده فیلم‏نامه در اپیزود دوم، دوست داشته که اپیزود با نوری تمام شود که کودک (ماندنی) موقع نزدیک شدن به امام زاده، آن را دیده بود. چون این کودک در واقع به عشق شفای مادربزرگِ خود راهی امام‏زاده شد نه برای شفای خودش، و با پای پیاده هم به آن داشت می‏رسید. اما آقای راعی صلاح را در این دیده بود که اپیزود دوم با ورود کودک به امام‏زاده و دیدن همان پیرمردِ بین راه که رواندازش راـ همراه بالبخندی بر لب ـ هم کنار می‏زند، پایان یابد. که همین موضوع، انتقاد بسیاری را سبب شد. و عمدتا معتقد بودند که این مسأله، با راز آمیز بودن فیلم‏های اپیزودیک سازگار نیست و به جای آن باید فضا سازی می‏کرد. در همین اپیزود دوم، اشکال دیگری که مطرح است، مسأله آشنایی زدایی است. و این که ما چطور خضر علیه‏ السلام را نشان دهیم، آیا بهتر این نبود که مثلا ماندنی چیزهایی را در راه اتفاقی می‏یافت مثل همان میخ بلند و یا دبه-‏ای را می‏دید که پر از آب است و بدون این که با پیرمردی برخورد کند با فضاسازی، این حس را به مخاطب منتقل می‏کردیم که این‏ها با عنایتی الهی بوده که سر راه این کودک قرار گرفته. در هر حال تماشاگر وقتی باقیافه بازیگری ـ که در نقش خضر علیه ‏السلام بازی می‏کند ـ مواجه می‏شود، می‏داند که او خضر علیه‏ السلام نیست و لذا مقاومت می‏کند.
 اصولاً یکی از مسائل مهم و غامض در سینمای دینی همین مسأله است که، بخواهیم به مفاهیم، وجود خارجی و عینی ببخشیم که برای بیننده قابل قبول نیست که این مصداقِ آن مفهوم باشد. برای این مسأله راه حل‏-هایی پیشنهاد شده؛ از جمله گفته‏-اند: فیلم‏ساز باید تمثیل را با نگاه امروزی ببیند، پیچیدگی جهان امروز را بیاورد در داستان، حالا یا با هجو یا چند صدایی کردن و پیچیده کردن و برای این راه‏ حل «اورفه ژان کوکتو» را مثال زده‏-اند که اسطوره را هم ستایش کرده و هم هجو نموده است.
 در مورد ارتباط این سه اپیزود همان‏طور که گذشت در اولی از خاک و زمین شروع می‏کند و در دومی به راه می‏افتد و در پی تکامل است تا این که در اپیزود سوم به حقیقت و آسمان دست می‏یابد.
 البته این که این فیلم تا چه حدّ در این راه موفق بوده و آیا از ابتدا یک چنین سیری برای اپیزودها در نظر گرفته شده یا نه؟ باید گفت که این طور نبوده و بنا به گفته فیلم‏نامه نویس: اپیزود اول را بی آن که به اپیزودهای دیگر فکر کرده باشد، نوشته و سپس بنا به سفارش یکی از دوستانش اپیزود دوم را در قالب فیلم‏نامه مستقلی در آورده، بعد دیده که با کمی تغییر می‏تواند آن را در ادامه اپیزود اول قرار دهد. و اپیزود سوم را هم بعدها به آن اضافه کرده است. خودش می‏گوید: «نمی‏دانم که چه قدر موفق شده-‏ام به این هدف برسم و این سه اپیزود تا چه حد با هم مرتبط و مکمل هم هستند».
 اما باید گفت فیلم را از نظر ارتباط اپیزودها با یکدیگر می‏توان تحمل کرد و این‏که بگوئیم به کلی آن‏ها با یکدیگر نامرتبط-ند سخنی از روی بی‏-انصافی است.
 با این نگاه، توجه کنید به اشکالاتی که در همین زمینه در برخی مطبوعات آمده بود ـ و البته پاسخ به این اشکالات نیز از مطالب گفته شده، روشن می‏شود، در ضمن، اشکال کننده محترم بیش‏تر خواسته با الفاظ بازی کند و گاه یک اشکال را در قالب چند جمله تکرار کرده است، با هم می‏خوانیم:
«ـ آثار اپیزودیک باید که ساز و کار اندیشیده را در گزینش و چینش اپیزودهای مختلف در کنار هم رعایت کنند: این ساز و کارها و قواعد در لایه بیرونی و درونی و یا سطحی و عمقی الزامات گریز ناپذیری را بر کلیت اثر موجب می‏شوند. یعنی، زنجیره روایت اپیزودیک یک اثر سینمایی در بعضی از جاها و لحظات روایت، باید که نشان از روند واحدی داشته باشد. این روند می‏تواند در لایه بیرونی در همسانی شخصیت‏ها و یا فضاها و در لایه درونی‏-تر به مایه‏شناسی زیر ساخت اثر و اپیزودهای مختلف آن متبلور شود. عدم رعایت این قواعد، در چینش پشت‏ سرهم داستان‏ها پرداختی ناهمگون را بر فضای اثر تحمیل می‏کند: آسیبی که تولد یک پروانه به آن دچار شده دقیقا از مسأله فوق نشأت می‏گیرد.
 ـ تولد یک پروانه... در دل خود حاوی دوگانگی بنیانی است. پارادوکس‏هایی که در چند لایه مختلف، از مضمون گرفته تا پرداخت، لحنی سطحی و حتی گاهی چند پاره به اثر بخشیده‏اند. این در حالی است که تک تک اپیزودهای تولد یک پروانه می‏توانند به عنوان یک فیلم کوتاه نسبتا خوب جایی در سینمای اندیشه برای خود داشته باشند.
 ـ تولد یک پروانه فیلمی چند پاره است. پاره‏هایی جدا از هم که الزاما به معنای بی‏-ارزشی آن نیست اما نحوه همپوشانی آن‏ها در دل یک کلیت واحد، نشانی از اندیشه هم در خود ندارد. به عنوان مثال:
آیا توالی اپیزودها نمی‏توانست شکلی دیگرگون داشته باشد؟
 در یک اثر متکامل سینمایی جایگاه هر عنصر در روند روایت باید که تبیین شده و تثبیت شده باشد. باید که در یک اثر بی‏نقص، نتوان قسمت‏های مختلف را با یکدیگر جایگزین کرد، اما آیا در تولد یک پروانه چنین اتفاقاتی افتاده است؟ آیا اصلاً لحظه، صحنه و یا حتی اپیزود قابل حذف در روایت تولد یک پروانه یافت نمی‏شود؟
 ـ همپوشانی درونی اپیزودها در یک مجموعه اپیزودیک کلیتی قائم به ذات می‏سازد، این ساختار، یک فیلم اپیزودیک را در مرحله ارزیابی قرار می‏دهد. موفق یا ناموفق بودن یک فیلم تا حد زیادی به آن بستگی دارد اما آیا در تولد یک پروانه نشانی از چنین ساختاری هست؟
ـ در بررسی فیلمی مثل تولد یک پروانه تعریف هدفمندی جزء با کل در دو سطح امکان پذیر است. اجزایی که درون ساخت هر اپیزود را تشکیل می‏دهند و اپیزودهایی که در نهایت، خودشان به عنوان اجزای نهایی کلیت تولد یک پروانه را شکل می‏بخشد. اجزای درون ساخت هر اپیزود در تولد یک پروانه در یک باز کاوش موجد ساختی همگون در جزو ثانوی می‏شوند اما مشکل در همگونی اجزای ثانوی است که نهایت باید ساختار نهایی اثر را تشکیل دهند. ساختار روایی فیلم در این مرحله است که می‏لنگد! داستان‏ها ـ اپیزودها ـ چه در شکل رویی و چه با کاوش زیر ساخت ارتباطی با هم چه در جزء و چه در کل ـ موجب نمی‏شوند!»
 همان‏طور که گفته آمد، اشکالات این شخص محترم عمدتا برمی‏گردد به این که بین اپیزودها ارتباطی یافت نمی‏شود. در حالی که طبق مطالب پیش گفته، و آن چه در چند سطر آینده از یکی از دوستان فیلم‏نامه‏-نویس نقل خواهیم کرد، و با کمی تأمل و دقت، می‏توان به ارتباط میان اپیزودها پی‏ برد و زیبایی کار را تحسین کرد:
البته پرواضح است که در آثار اپیزودیک و به خصوص در حوزه سینمای دینی، رازآمیز بودن داستان، هر مخاطبی را راضی نمی‏کند و فرهنگ خاصی را می‏طلبد و اصولا این آثار کم‏تر عامه پسند می‏باشند، نگاهی به آمار فروش فیلم‏هایی از این دست، مطلب را روشن‏تر می‏کند.
 بله، مقداری از اشکالات فوق الذکر که نقل شد بر می‏گردد به نقص در چینش درونی اپیزودها که می‏توان در برخی صحنه‏-ها و نماها حق را به وی داد. مانند پایان اپیزود دوم که پیرمرد روانداز را از صورتش کنار می‏زند و یا پایان اپیزود سوم که معلم و کدخدا تمام چالش شخصیت اصلی را رو می‏کنند و...
 در هر حال، در باره فیلم‏های اپیزودیک نظرهای مختلفی است، برخی معتقدند چون دغدغه‏-های ذهنی برخی فیلم‏سازان زیاد است و از طرفی فکر می‏کنند این آخرین فرصتی است که دارند و شاید دیگر چنین فرصتی به دست نیاورند لذا می‏خواهند هر چی دارند را بریزند در قالب یک فیلم و چون این‏ها در یک داستان نمی‏گنجد، لذا تبدیل می‏شود به چندتا داستان! اگر هم بخواهند آن‏ها را در یک داستان بگویند آن داستان چند پاره می‏شود.
نظر دیگر و بهتر این است که در مورد فیلم‏های عرفانی باید از یک دیدگاه چند وجهی به حقیقت نگاه کرد، چون حقیقت، گستره وسیعی است که با فرم اپیزودیک می‏شود به بخش‏های مختلف آن نگاه کرد و به آن دست یافت، و معتقدند این غیر از نسبی نگاه کردن است. نسبی نگاه کردن یعنی یک واقعه مشخص که از چند جهت به آن نگریسته می‏شود، در حالی که این یک کلی است که فقط چند تا تکه‏اش را می‏شود نشان داد. گویی یک فیلم داستانی واحد با یک خط روایی محوری، تنها تکه‏ای از آینه حقیقت را بردارد و نمی‏تواند مفاهیم کلی جهان را به‏طور کامل باز نمایی کند. در حیطه ادبیات عرفانی هم می‏توان منطق‏الطیر و تمثیل‏های کوتاه مولانا و پیش از همه «قرآن» را مثال زد.
در عالم سینما هم مثال‏هایی برایش ذکر شده است از جمله: رؤیاها ساخته کوروساوا، کوایدان ساخته کوبایاشی، دست فروش ساخته محسن مخملباف. باید به لابه‏لای قصه‏ها با قدم تفکر و تأمل گام نهاد و همچون قطعات یک پازل، بخش‏های مختلف فیلم را کنار هم چید و به مفهوم کلی رسید.
البته ظاهرا در فرهنگ برخی از ما علاقه چندانی وجود ندارد که پول و وقت خود را صرف سرگردانی میان چند قصه کوتاه کنیم و آن‏ها را با دقت و فکر کنار هم بچینیم تا به یک مفهوم کلی دست یابیم. روی همین جهت است که همواره رمان‏های بلند بیش‏تر از قصه‏های کوتاه طرفدار دارد.
بر این اساس فیلم‏ساز خواهد کوشید تا از راه‏های گوناگون، ارتباط این اپیزودها را برای مخاطب سهل‏الوصول‏تر کند تا آن‏ها انرژی کم‏تری خرج کنند و مشتریِ بیش‏تری پیدا شود.
در این زمینه یکی از دوستان و هم دوره‏ای‏های فیلم‏نامه نویس می‏نویسد: «معمولاً ساده‏ترین راه ایجاد پیوند میان اپیزودها، تمهید بصری است. این که عناصر یا آدم‏های یک بخش در بخش‏های دیگر به صورت فرعی و گذرا و معماوار حاضر شوند. تمهیدی که نمونه‏اش را می‏توان در «دست فروش» و فیلم جنگی «تویی که نمی‏شناختمت» جستجو کرد. حتما «سه رنگ» کیشلوفسکی هم از این تمهید بی‏نصیب نیست. اما در «تولد یک پروانه» به نظر می‏رسد که خلاقیتی بیش از این به یاری پیوند اپیزودها آمده است. خلاقیتی که قطعا ابعاد ناخود آگاه نیز داشته. هر چند که نشانه‏هایی از آن شیوه همیشگی هم در بطن فیلم وجود دارد: در بخش دوم، پسرک قصه آخر را می‏بینیم که پی پروانه‏هایش می‏دود، یا در بخش سوم، زایران داستان راه، سوار بر مرکب درب و داغانشان عرض صحنه را طی می‏کنند و بارزتر از همه این‏ها، پروانه‏ها هستند که در ارتباط تنگاتنگ با نام اثر و نیز پیوندی محتوایی با مفهوم بلوغ و رشد و تولد دوباره در هر سه اپیزود به گونه‏ای نمود می‏یابند. اما جدای از این رشته‏های پیوند آشنا و تکراری خط پیوند بخش‏ها در روندی منطقی می‏گنجد، به صورتی که نمی‏توان جای اپیزودها را با هم عوض کرد یا مدعی شد که هر قصه با هر فضایی می‏توانست جایگزین داستان‏های انتخابی اثر شود... از دل تحلیل‏های عرفانی است که مایه پیوند سرک می‏کشد: اشاره‏های سرراست و مستقیم به اساطیر و افسانه‏های دینی و مذهبی. آن تندیس‏های سنگی بی سر در اپیزود اول با فضاسازی غریبشان، بیش از هر چیز حال و هوایی اسطوره‏ای به داستان
می‏دهند، سپس در آن بهشت کوچک و سر سبز، میوه انگور در مرکز تأکیدها قرار می‏گیرد، میوه‏ای که بار اسطوره‏ای مذهبی چشم‏گیری دارد... سپس در اپیزود دوم پس از تأکید برسیب‏های درختی، به مثابه آخرین میوه خورده شده در بهشت، حضرت خضر علیه‏السلام به میان می‏آید. پیری که بر سر راه پسر قرار می‏گیرد کاملاً با خضر قصه‏های مذهبی همخوان است. حتما آن حکایت مشهور در خاطرتان هست که خضر علیه‏السلام با موسی علیه‏السلام همسفر می‏شود و پیشِ چشمش کارهای عجیب و به ظاهر شیطانی انجام می‏دهد و در پایان آشکار، می‏شود که این همه، چه نتایج مثبتی به بار داشته‏اند. در این جا نیز پیرمرد، چیزهایی به پسر می‏دهد که در ظاهر مسخره و بی معنا هستند اما در طی سفر معنا پیدا می‏کنند، به اضافه آن که روانداز سبز رنگ نیز پیر را بیش از پیش با خضر سبزپوش و فرخ پی پیوند می‏زند. و سر آخر در اپیزود سوم جدا از اشاره مستقیم به معجزه موسی علیه‏السلام از طریق آیه‏های قرآن حکایتی دیگر از کتاب‏های مقدس بیرون می‏آید و به تصویر می‏نشیند. پسر بر روی آب راه می‏رود درست همچون حضرت عیسی علیه‏السلام ... جدا از این تلمیحات و رشته‏های داستانی و مضمونی، می‏توان خطوط پیوند بخش‏های تولد یک پروانه را در مفاهیمی بدیهی و ساختاری نیز جست و جو کرد: در مفاهیمی همچون زمان و مکان. نگاه کنیم که چگونه مکان بدوی ابتدایی (به صورت بخشی از کوه) در بخش دوم به کوهپایه بدل می‏شود و در اپیزود سوم به جنگل می‏رسد. هرچند که این میان، سکانس‏های انتخابی دو اپیزود دوم و سوم، به اندازه اولی در فضاسازی مؤثر نیستند... زمان هم همچون مکان، سیری پیش‏رونده دارد. در بخش اول همه چیز در یک نیم روز رخ می‏دهد، در اپیزود دوم یک روز کامل می‏گذرد و در سومی ما شاهد توالی چند روز پیاپی هستیم. به معنای عمیق‏تر، همان گونه که مضمون کلی رفته رفته پیش می‏آید و رشد می‏کند، زمان و مکان هم متبلور می‏شوند و وسعت می‏یابند. حتی آدم‏ها نیز در این فرمول قرار می‏گیرند و جواب می‏دهند. در بخش ابتدایی پسری مادرش را از دست می‏دهد، در دومی پسر بی‏مادری تنها با مادربزرگ و پدرش زندگی می‏کند و در سومی پسری در آستانه از دست دادن پدر، ما را تنها می‏گذارد» و ...
در این‏جا مناسب است در ارتباط با اپیزود سوم حکایتی نقل شود که سال‏ها پیش از رادیو شنیده شد، از شهید محراب، حضرت آیت‏اللّه‏ دستغیب ـ آن مرد علم و تقوا که با قلب پاک و با صفایش بسیاری از جوانان را هدایت کرد ـ ایشان می‏فرمود: عالِمی به یک روستا برای تبلیغ رفته بود، هر روز مردم از دور و نزدیک پای منبرش گرد می‏آمدند، در این میان یک نفر روستایی بود که راهش تا مسجد طولانی می‏نمود، چون بین مسجد و خانه او یک رودخانه قرار داشت و این بنده خدا هر روز مجبور بود مسیری طولانی را عبور کند تا به آن پُل برسد و دوباره کلی راه را باید برای رسیدن به مسجد طی کند، در حالی‏که اگر پل این طرف‏تر قرار داشت، می‏توانست مسیر بین خانه و مسجد را در زمان کم‏تری طی نماید و زودتر به مسجد برسد.
خلاصه، یک شب آن آقای عالِم درباره «بسم ‏اللّه‏ الرحمن الرحیم» صحبت می‏کرد و این که انسان اگر این جمله را با اخلاص بگوید چه کارها که با آن آسان نمی‏شود! حتی می‏توان روی آب راه رفت. این بنده خدا با شنیدن این سخن، مثل کسی که به گنجی پر بها دست یافته باشد، پس از پایان سخنان آن آقای عالِم بلند می‏شود، از در مسجد که بیرون می‏رود به جای انتخاب راه طولانیِ پل، مستقیم به طرف رودخانه می‏رود و با گفتن «بسم‏اللّه‏ الرحمن الرحیم» قدم بر آب می‏نهد و سلامت به آن طرف رودخانه می‏رسد، این کارِ هر روزه‏اش می‏شود. از طرفی، طبق معمول هر روز یکی از اهالی روستا آن آقای عالِم را به منزل خود می‏برده و پذیرایی می‏کرده، تا این که نوبت به این بنده خدا می‏رسد و با هم برای میهمانی به طرف خانه این شخص حرکت می‏کنند، به رودخانه که می‏رسند، آن مردِ روستایی با گفتنِ «بسم‏اللّه‏ الرحمن الرحیم» بر روی آب قدم می‏گذارد و به خیال آن که آن عالم هم با اوست مقداری راه می‏رود، وقتی کنارش را نگاه می‏کند می‏بیند که کسی با او نیست، لاجرم به پشت سر خود نگاهی می‏اندازد و می‏بیند که آن آقای عالم هنوز در اول رودخانه ایستاده، می‏گوید: آقا چرا نمی‏فرمایید؟ و در جواب می‏شنود که: چگونه بر روی آب راه روم؟! مرد روستایی می‏گوید: آقا شما که خودتان فرمودید: اگر کسی با اخلاص «بسم‏اللّه‏ الرحمن الرحیم» بگوید می‏تواند حتی از روی آب رد شود. و آن عالِم در پاسخ می‏گوید: بله! اگر کسی با اخلاص بگوید این طوری می‏شود و من آن اخلاص را ندارم! ملاحظه می‏کنید که راهِ دل غیر از راه عقل و علم است. در این جا «پای استدلالیان چوبین بود».
اتفاقا آقای راعی در مورد این سؤال که: چرا در اپیزود سوم به جای معلم قرآن از طلبه‏ای که برای تبلیغ به یک روستایی رفته، استفاده نکردید؟ گفت: «... در خود همین فیلم ابتدا گفته شد که به جای معلم، طلبه‏ای باشد که برای تبلیغ به آن روستا می‏رود و چنین اتفاقی برایش می‏افتد. ولی دیدیم در این صورت بدهکار خواهیم شد. طلبه‏ها تجربه‏های دینی زیادی دارند. پس یا باید می‏گفتیم که وی از اول، همه جور تجربه دینی داشته و یا این که از اول شروع کرده و حالا هم کم کم تجربه می‏کند ولی این شیوه دوم را نمی‏توانستیم پیاده کنیم چون یک نظر خود به خود پیدا شده که کسی نمی‏تواند کوچک‏ترین گناه و اشتباهی به طلبه‏ها نسبت دهد. البته طلبه‏ها می‏توانند در نوشتن فیلم‏نامه‏های دینی از تجربه‏های دینی و رشد و کمال خودشان ایده بگیرند. در هر حال هیچ کس کامل نیست.
باید رفت تا به حد بالاتری رسید. همه در آغاز راهیم و باید به رشد برسیم».
به هر حال برای تقویت سینمای دینی باید مایه گذاشت و این نکته هم قابل توجه است که لزومی ندارد در فیلم دینی حتما قهرمان فیلم نماز بخواند یا یک شخصیت مذهبی را در آن ببینیم، این‏ها هم می‏تواند باشد، امّا آن چه مهم است این که بتوانیم تجلی یک امر غیبی را در همین زندگی روزمره نشان دهیم همین کاری که آقای راعی در اپیزود سوم کرده. مقوله دین را در زندگی اجتماعی مردم جست و جو کرده، به قول یکی از منتقدین: «تولد یک پروانه بدون نمایش هیچ یک از اِلِه‏مان‏هایی که از فیلم‏های موسوم به عرفانی چون «دل نمک» و «باغ سید» و «برهوت» و «بلندهای صفر» و «تابلویی برای عشق» به یاد داریم، بدون این که شمع‏های بی‏شماری در اطراف شخصیت‏ها روشن کند، بدون طوفان‏ها و بادهای تند ناگهانی که خبر از ماورا می‏دهند،
بدون پیرمردهای ریش سفید که دایم از اخلاقیات و حافظ و کاینات حرف می‏زنند و بدون تصاویر مثلاً وهم‏آمیز وضعیت آن‏ها که سعی در نمایش عرفان، صوفی‏گری، سلوک و طی طریق عرفانی داشتند، به شکلی متفاوت و بیش‏تر با تمرکز در درون انسان‏ها و با تکیه بر نشانه‏های ضمنی مکنوناتِ آن‏ها به ارائه دستمایه خود می‏رسد».
نکته دیگر این که در زیبا در آمدن فیلم، نقش فیلم بردار بسیار مهم بوده، نوع کادر بندی‏ها و تصویرسازی‏ها خیلی خوب از آب درآمده. تأکیدها و برجسته‏سازی جزئیاتِ تصویر به غنای فیلم افزوده ـ در اپیزود سوم سایه شمع‏های روشن در حسینیه صورت معلم قرآن را طوری می‏نمایاند که حسّ تردیدِ معلم نسبت به اصالت و عدم اصالت پیشگویی‏اش را به مخاطب منتقل می‏کند. در قسمت‏های دیگر هم معمولاً نیمی از چهره معلم را تاریک‏تر داریم.
البته در همین جا یادآوری این نکته ضروری است که تأکیدها نباید بیش از حدّ باشد اگر به این بلا گرفتار آید (مانند پایان اپیزود دوم که پیرمرد روانداز را از رویش کنار می‏زند و به ما تأکید می‏کند که این همان پیرمردِ میان راه است)، جذابیت کار از میان می‏رود.
و بر عکس اگر اغراق به حداقل برسد و خیلی کم رنگ شود مانند فیلم «رنگ خدا» می‏شود که آقای مجیدی از بس که نگران اغراق بود به دامن قصه رئالیستی افتاد و وجه تمثیلی کارش تحت الشعاع قرار گرفت.
موضوع دیگری که در تولد یک پروانه حضوری چشم‏گیر داشت، شعر و آوازهای آذری بود که ـ با در نظر داشتن مفهوم بلند آن‏ها ـ در هر اپیزودی کارکرد خودش را داشت و به انتقال حسّ به تماشاگر کمک شایانی می‏کرد.
برای رفع خستگی در این جا ذکر نکته‏ای بد نیست: از آقای راعی پرسیده شد که چرا فیلم، ترکی است؟ (و در فضای آذربایجان و آن مناطق اتفاق می‏افتد) ـ در حالی که خود آقای راعی بچه اصفهان هستند! ـ ایشان در پاسخ می‏گوید: فقط یک ترکِ آذری می‏تواند روی آب راه برود! پذیرفتن دنیای عرفان احتیاج به صدق دارد و ترک‏ها صادق‏ترند و این مسائل را به راحتی قبول می‏کنند اما اگر به یک بچه اصفهانی می‏گفتیم روی  آب راه برود می‏گفت: «آقا نمی‏شِد».
سخن پایانی در مورد اپیزود سوم است که معلم در مسیر مکاشفات خود با دو شخصیت ارتباط ویژه‏ای برقرار می‏کند، یکی شاگردش سیدرضاست و دیگری کدخدای ده، که ظاهرا مراحلی را پشت سرگذاشته. کدخدا به معلم (که می‏گوید احساس کرده پروانه است) گوشزد می‏کند که بلبل و پروانه چه فرقی دارند. انگار می‏خواهد بگوید که تو اگر پروانه بودی دم برنمی‏آوردی و مانند پروانه به دور شمع آن قدر می‏گشتی تا می‏سوختی اما این بلبل است که با چهچهه‏اش فریاد می‏زند که من عاشق‏ام. و در واقع پروانه بی‏صدا سیّدرضاست که به مرتبه‏ای رسیده که می‏تواند روی آب راه رود. لذا در پایان اپیزود سوم، معلم به حال خود واقف شده و دیگر شالش را بر روی سر نمی‏افکند (تا اَدای اهل دل و عرفان را درآورد) بلکه روی شانه‏اش می‏اندازد و مانند افراد معمولی به مسیر خود ادامه می‏دهد و ...
 
 

 عکسها، تهیه وَ تدوین: عـبـــد عـا صـی