از صفر تا بینهایت فاصله ...

از صفر تا بینهایت فاصله ...

«کسیکه از خدا شرم ندارد، ممکن-ست مرتکب هر جُرمی بشود» (امام حسن مجتبی"ع"). هر چه فاصله-ی «شَرم آدما از خدا» کمتر ، آدمیت او بیشتر ...
از صفر تا بینهایت فاصله ...

از صفر تا بینهایت فاصله ...

«کسیکه از خدا شرم ندارد، ممکن-ست مرتکب هر جُرمی بشود» (امام حسن مجتبی"ع"). هر چه فاصله-ی «شَرم آدما از خدا» کمتر ، آدمیت او بیشتر ...

تمسخر بیماران روانی ، روانپزشکان، روانشناسان و مشاوران در ...


 

  بسم الله الرحمن الرحیم  


 
  تمسخر بیماران روانی ، روانپزشکان، روانشناسان و مشاوران در ... 


  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید 
 
تمسخر بیماران روانی و تخریب روانپزشکان، روانشناسان و مشاوران در برنامه «دورهمی»!

در آخرین شب تابستانی تیرماه مردم و خانواده‌های ایرانی پای برنامه دورهمی مهران مدیری نشستند تا احتمالا لختی بیاسایند و پای نمایش‌های طنز برنامه لبخندی به لبانشان بنشیند.

شب گذشته (31 تیر 1396) برنامه طنز دورهمی موضوع خود را به مشورت و مراکز مشاوره اختصاص داد.
به گزارش میگنا دکتر مجتبی ارحام‌صدر - روانپزشک، طی یادداشتی اعتراضی نسبت به این برنامه در روزنامه شرق نوشت: در آخرین شب تابستانی تیرماه مردم و خانواده‌های ایرانی پای برنامه دورهمی مهران مدیری نشستند تا احتمالا لختی بیاسایند و پای نمایش‌های طنز برنامه لبخندی به لبانشان بنشیند.  اما این «دورهمی» از جنس دیگری بود و بابی را در رسانه ملی فتح کرد که تاکنون سابقه نداشته است.
  در حضور تماشاگران برنامه و در مقابل چشم مردم، سازندگان و بازیگرانی که احتمالا قصد نقد عملکرد روان‌پزشکان و روان‌شناسان را داشتند،
شروع به تمسخر و استهزای علائم بیماری‌های جدی و سخت روان‌پزشکی کردند و با ذکر نام علمی و لاتین بیماری‌ها به صورت نمادین به بیماران روان‌پزشکی خندیدند! 
مهران مدیری، مجری و سازنده برنامه، هم از کنار گود برنامه سریال نه‌چندان زیبای تمسخر بیماری یک عده انسان بی‌گناه را تکمیل می‌کرد و دم‌به‌دم آتشی می‌داد که معلوم نیست چه چیزی را نخواهد سوزاند!
گذشته نه‌چندان‌دور: در سال‌های اخیر افکار عمومی ما با طنزپردازی‌های آقای مدیری که گهگاه جنجالی هم می‌شود غریبه نیست. 
ایشان که نبض زمانه را خوب می‌شناسد و سمت وزیدن باد را خوب می‌فهمد، گاهی به تحصن نمایندگان مملکت و گاهی به عملکرد سیاست‌مردان خوشنام کشور‌ گیر می‌دهد و به‌این‌ترتیب مایه و ماده طنز برای خودش فراهم می‌آورد.  مدیری یک سریال کامل و درسته هم در نقد و هجو پزشکان و پزشکی مملکت ساخت و تا مراحل آخر آن را پیش برد و تقریبا هرچه بود و نبود گفت.
اما این برنامه از جنس دیگری بود؛ هنوز هم معتقدم سریال‌سازی در نقد پزشکان اشکالی ندارد، اگرچه تخریب جای نقد را در آن گرفته باشد، اما تمسخر بیماری و علائم بیماران مظلوم روان‌پزشکی هیچ توجیهی ندارد، مگر اینکه احتمال بدهیم عده‌ای دارند با مستمسک قراردادن نشانه‌ها و اسم بیماری‌های روان آدمی، برنامه طنز می‌سازند و با درد بیماران کاسبی می‌کنند.
نکته نگران‌کننده همین‌جاست که جای نقد پزشک و روان‌پزشک و روان‌شناس با لودگی در مورد نشانگان و رنج و درد بیمار روان‌پزشکی عوض شود.
نمونه‌های مشابه: خوشبختانه در جهانی زندگی می‌کنیم که نمونه و مشابه برای هرچیزی زیاد است. کارگردانان زیادی به سراغ پرداخت طنز از آموزه‌های روان‌شناختی رفته‌اند. حتی بسیار نویسنده و هنرمند و فیلم‌ساز داریم که مستقیما سروقت بیماری روان‌پزشکی و نشانه‌های آن رفته‌اند، اما هوشیار بوده‌اند تا در دام مسخره‌کردن بیماران روان‌پزشکی نیفتند. نویسندگانی مثل ساعدی، مرتضاییان آبکنار و آیدا مرادی‌آهنی در ایران و خارجیانی چون سالینجر، وونه‌گات، بکت، کامو و کارور همگی از گرفتاری‌های روان انسان محترمانه گفته‌اند و نوشته‌اند بدون اینکه برچسب بیماری روانی به پیشانی کسی بزنند. 
چه کسی است که نوشته‌ها و ساخته‌های وودی آلن را فارغ از دغدغه‌های روان‌شناختی بداند، درحالی‌که او هم طنزپرداز است، اما همواره مرز مشخصی دارد بین نقد درمانگر و استهزای بیمار و بیماری. برادران کوئن در اکثر فیلم‌هایشان شخصیت‌های گرفتار بیماری روان‌پزشکی را نمایش می‌دهند، ولی آیا چون طنزپرداز ما به دام ریشخند بیماری و رنج دیگری می‌رفتند؟
بازی خطرناک با اخلاق و سلامت عمومی: در زمانه‌ای که بیش از هر زمان دیگری احتیاج به ارتقای شاخصه‌های اخلاق عمومی و سلامت روان داریم، برنامه‌ای زنده روی آنتن می‌رود که در آن علنا بیماران روان‌پزشکی دست انداخته می‌شوند و دورهمی به آنها و رنج و دردشان می‌خندد!
این‌چنین نشان بیماری را بر پیشانی تعدادی انسان بی‌گناه‌زدن چه پیامی به جامعه می‌دهد؟
در کارزاری که متخصصان سلامت روان، اعم از روان‌پزشک و روان‌شناس و مشاور در مبارزه با بیماری‌ها و مشکلات روان‌شناختی جامعه دارند،
یکی از موانع همیشگی برای مراجعه و طرح مشکل، ترس و نفرت بیماران از انگ و استیگمای بیماری روان‌پزشکی است. نام و شهرتی که به اسم بیماری روانی مطرح می‌شود همیشه مانعی است که انسان گرفتار را از آغوش درمانگران دور می‌کند و به کنج تنهایی دردآورش سوق می‌دهد. بنابراین مبارزه با انگ بیماری همواره در دستور کار دست‌اندرکاران سلامت روان جوامع قرار دارد.
در چنین شرایطی شاهدیم که مدیری و تیمش چنین ناشیانه و توهین‌آمیز به سراغ علائم و نشانه‌ها و نام چند بیماری نادر روانی می‌روند و با آنها دستمایه طنز می‌سازند! آیا این برنامه و این نگرش درست در مسیر خلاف سیاست‌های سلامت عمومی نیست؟!
مشاهده فیلم : اینجا
لینک کامل برنامه


تهیه وَ تدوین: عـبـــد عـا صـی 

برچسب ها: مشکلات روان‌شناختی، دورهمی، نقد و هجو پزشکان، مهران مدیری، تمسخر بیماران روانی،

پس بگو حاج رضا بآبآی مرضیه! ...

  بسم الله الرحمن الرحیم  


 

  پس بگو حاج رضا بآبآی مرضیه! ... 

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید 


http://s9.picofile.com/file/8302605434/DOXTARE_HAMS8YEH_1.jpg

http://s8.picofile.com/file/8302605634/DOXTARE_HAMS8YEH_3.jpg

http://s9.picofile.com/file/8302605742/DOXTARE_HAMS8YEH_2.jpg

http://s9.picofile.com/file/8302605850/DOXTARE_HAMS8YEH_4.jpg

    وسط حیاط نشسته بودم وُ چایی میخوردم یهو در حیاط باز شد ننه-ام با یک زنبیل پر از میوه گریان اومد تو. ترسیدم ... ها ننه چی شده؟ وسط هق هق-اش گفت «نشستی چایی میخوری دنیا را اب ببره» ...! پریدم تو حرفش! «حالا میگی چی شده ... یا نه »!؟ با گریه گفت «بیچاره حاج رضا فوت کرده». گفتم «آخیش راست میگی ..کی مرده»؟ «میگه همین نیم ساعت پیش »... فهمیدم هوا پسه چایی ام را هورت کشیدم وُ گفتم «خدا بیامرزدش ! حالا حاج رضا کی هست»؟ یک نگاه عاقل اندر سفیه بهم انداخت وُ گفت «حاج رضا شوهر زبیده خانم. دوست قدیمی خودم». دوباره گفتم «آخ آخ بیچاره در عرض نیم ساعت بیوه شد»! تو همین فاصله ننه ام میوه ها را ریخت تو حوض وُ گفت «آره خدا نصیب گرگ بیابون نکنه»! گفتم «اه گرگ مش رضا را خورده»؟! «حالا کدوم زبیده خانمو میگی». کف دستش رو گذاشت زیر چونه-اش وُ گفت «وُُوُی مگه چند تا زبیده خانوم داریم»؟ گفتم «نمیدونم». «زبیده خانم مادر حمید! که رفته سربازی». دوباره گفتم «بیچاره حالا خدمت سربازی کوفتش میشه». گفت «آره بدبخت. حالا خدا کنه جاندرما ! بزارن بیاد خونه برا سوم وُ هفت ِ عزاداری باباش»!!!! گفتم «ننه جاندرما نه!! ژاندارما». گفت «حالا تو ملا غلطی نشو خودوم میدونم، همون (جاندارما ). گفتم «حالا هر خری مهم نیست! اما آخرش نفهمیدم حاج رضا کیه»؟ گفتش «ای خدا از دست تو! حاج رضا بابای مرضیه که پارسال دیپلم خیاطی گرفت». پرسیدم «حاج رضا ! با این سنش تازه پارسال دیپلم گرفت»؟! جواب داد «تو مغزت زیاد آفتاب خورده چرا چرت وُ پرت میگی!! خوده مرضیه رو میگم». پرسیدم «همون مرضیه که تو خیاطی اقا شهاب کار میکنه»!؟ با کله اش حرفمو تایید کرد. «همون مرضیه که همیشه دامن آبی وُ صندل پاش میکنه»؟ گفت «الهی خیر ببینی ننه یک چایی هم برا من بریز زبانم خشک شده، آره همون مرضیه». پرسیدم «اه!! ... همون مرضیه که شبا بالای پشت بوم مینشست وُ درس میخوند، تا اخرش بعد از3 سال دیپلم گرفت»؟ در حالیکه کم کم چشمهایش داشت به سمت من خیره میشد با لحنی اعتراضی گفت «آره همون مرضیه» ... گفتم «آخ آخ همون مرضیه که همیشه میخنده خیلی هم مهربونه»! با مشت گره کرده میزنه تو سینه اش!!! «بمیرم ! ننه مرده ... آره همون مرضیه». در حالیکه دستش ارام داشت میرفت سمت دسته جارو ، گفتم «همون مرضیه که یک کمی هم شیطونه وُ خیلی هم خوش خنده-ست وُ هویج بستنی هم خیلی دوست داره». دسته جارو را برداشت گفت «آره ننه مرده!! همون خودشه».
چایی را دادم دستش و گفتم «خوب ننه از اول بگو حاج رضا بابای مرضیه، حالا میدونم چه کسی مرده، حالا من چطوری به مرضیه تسلیت بگم»؟؟! ...
ای خدا دلم گرفت بیچاره مرضیه!! بهتره برم جلوی خیاطی آقا شهاب تا دیر نشده بهش بهش بگم چقدر در غمش شریکم ...

تهیه وَ تدوین: عـبـــد عـا صـی  

روش برخورد با مردم

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 

 روش برخورد با مردم   

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید 


http://s9.picofile.com/file/8302561150/EM8M_REZAA_M3L8D_TO_SYEH_2.jpg

http://s9.picofile.com/file/8302560876/EMAAM_REZAA_M3L8D_TO_SYEH_3.jpg

http://s9.picofile.com/file/8302564018/EM8M_REZAA_M3L8D_TO_SYEH_6.jpg

http://s8.picofile.com/file/8302564168/EM8M_REZAA_M3L8D_TO_SYEH_4.jpg

http://s8.picofile.com/file/8302564476/EM8M_REZAA_M3L8D_TO_SYEH_5.jpg

http://s9.picofile.com/file/8302564792/EM8M_REZAA_M3L8D_TO_SYEH_1.jpg

 

     مرحوم شیخ طوسى رضوان اللّه تعالى علیه ، کتاب رجال :
در یکى از روزها، عدّه اى از دوستان امام رضا علیه السلام در منزل آن حضرت گرد یکدیگر جمع شده بودند و یونس بن عبدالرّحمن نیز که از افراد مورد اعتماد حضرت و از شخصیّت هاى ارزنده بود، در جمع ایشان حضور داشت .
هنگامى که آنان مشغول صحبت و مذاکره بودند، ناگهان گروهى از اهالى بصره اجازه ورود خواستند.
امام علیه السلام ، به یونس فرمود: داخل فلان اتاق برو و مواظب باش هیچ گونه عکس العملى از خود نشان ندهى ؛ مگر آن که به تو اجازه داده شود.
آن گاه اجازه فرمود و اهالى بصره وارد شدند و بر علیه یونس ، به سخن چینى و ناسزاگوئى آغاز کردند.
و در این بین حضرت رضا علیه السلام سر مبارک خود را پائین انداخته بود و هیچ سخنى نمى فرمود؛ و نیز عکس العملى ننمود تا آن که بلند شدند و ضمن خداحافظى از نزد حضرت خارج گشتند.
بعد از آن ، حضرت اجازه فرمود تا یونس از اتاق بیرون آید.
یونس با حالتى غمگین و چشمى گریان وارد شد و حضرت را مخاطب قرار داد و اظهار داشت :
یاابن رسول اللّه ! من فدایت گردم ، با چنین افرادى من معاشرت دارم ، در حالى که نمى دانستم درباره من چنین خواهند گفت ؛ و چنین نسبت هائى را به من مى دهند.
امام رضا علیه السلام با ملاطفت ، یونس بن عبدالرّحمان را مورد خطاب قرار داد و فرمود: اى یونس ! غمگین مباش ، مردم هر چه مى خواهند بگویند، این گونه مسائل و صحبت ها اهمیّتى ندارد، زمانى که امام تو، از تو راضى و خوشنود باشد هیچ جاى نگرانى و ناراحتى وچود ندارد.
اى یونس ! سعى کن ، همیشه با مردم به مقدار کمال و معرفت آن ها سخن بگوئى و معارف الهى را براى آن ها بیان نمائى .
و از طرح و بیان آن مطالب و مسائلى که نمى فهمند و درک نمى کنند، خوددارى کن .
اى یونس ! هنگامى که تو دُرّ گرانبهائى را در دست خویش دارى و مردم بگویند که سنگ یا کلوخى در دست تو است ؛ و یا آن که سنگى در دست تو باشد و مردم بگویند که درّ گرانبهائى در دست دارى ، چنین گفتارى چه تاءثیرى در اعتقادات و افکار تو خواهد داشت ؟
و آیا از چنین افکار و گفتار مردم ، سود و یا زیانى بر تو وارد مى شود؟!
یونس با فرمایشات حضرت آرامش یافت و اظهار داشت : خیر، سخنان ایشان هیچ اهمیّتى برایم ندارد.
امام رضا علیه السلام مجدّدا او را مخاطب قرار داد و فرمود:
اى یونس ، بنابر این چنانچه راه صحیح را شناخته ، همچنین حقیقت را درک کرده باشى ؛ و نیز امامت از تو راضى باشد، نباید افکار و گفتار مردم در روحیّه ، اعتقادات و افکار تو کمترین تاثیرى داشته باشد؛ مردم هر چه مى خواهند، بگویند.

  

 تهیه وَ تدوین: عـبـــد عـا صـی 

امامزاده ای که خودمون ساختیم ...

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 

 امامزاده ای که خودمون ساختیم ...   

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید  

  در ادوار گذشته چند نفر صیاد تصمیم گرفتند ممر معاشی از رهگذار خدعه و تزویر به دست آورند و به آن وسیله زندگانی بی دغدغه و مرفهی برای خود تحصیل و تامین نمایند، پس از مدتها تفکر و اندیشه، لوحی تهیه کرده نام یکی از فرزندان ائمه را بر آن نقر کردند و آن لوح مجعول را در محل مناسبی نزدیک معبر عمومی روستائیان پاکدل در خاک کردند. آن گاه مجتمعا بر آن مزار دروغین گرد آمدند و زانوی غم در بغل گرفتند به یاد بدبختی های خود در زندگی، به خاطر امامزاده خود ساخته، گریه را سر دادند و به قول معروف «حالا گریه نکن کی بکن !» چون عابرین ساده لوح به تدریج در آنجا جمع شدند و جمعیت قابل توجهی را تشکیل دادند شیادان با شرح خواب های عجیب و غریب با آنان فهماندند که هاتف سبز پوشی در عالم رویا آنها را به این مشهد مقدس و مکان شریف هدایت فرموده و از لوح مبارکی که در دل این خاک مدفون است بشارت داده است. روستاییان پاک طینت فریب نیرنگ و تدلیس آنها را خورده به کاوش زمین پرداختند تا لوح به دست آمد و دعوی آنها ثابت گردید. دیگر شک و تردیدی باقی نمی ماند که این چند نفر مردان خدا هستند و فضیلت و صلاحیت آنها ایجاب می کند که خدمت مزار را خود بر عهده گیرند. طبیعی است چون این خبر به اطراف و اکناف رسید و موضوع کشف و پیدایش امامزاده جدید دهان به دهان گشت، هر کس در هر جا بود با هر چه که از نذر و صدقه توانست بردارد به سوی مزار مکشوفه روان گردید. خلاصه کار و بار این امامزاده دیر زمانی نگذشت که بازار مزارات اطراف را کساد کرد و هر قسم و سوگند بزرگ وحتی الاجرا بر آن مزار شریف و بقیه منیف بوده است. زایران و مسافران از سر و کول یکدیگر برای زیارتش بالا میرفتند. این روال و رویه سال ها ادامه داشته و شیادان بی انصاف به جمع کردن مال و مکیدن خون روستاییان و کشاورزان بی سواد پاکدل متعصب مشغول بودند. از آنجا که گفته اند «نیزه در انبان نمی ماند» قضا را روزی یکی از شیادان از همکار و دستیار خویش مالی بدزدید. صاحب مال به حدس و قیاس بر او ظنین گردید و طلب مال کرد. شیاد مذکور منکر سرقت شد و حتی حاضر گردید برای اثبات بی گناهیش در آن مزار شریف و بقعه منیف سوگند بخورد که مالش ندزدیده است. صاحب مال چون وقاحت و بیشرمی شریکش را تا این اندازه دید بی اختیار و بر خلاف مصلحت خویش در ملا عام و با حضور کسانی که برای زیارت آمده بودند فریاد زد :«ای بیشرم، کدام سوگند؟ کدام مزار شریف؟ این امامزاده ایست که با هم ساختیم و با آن کلاه سر دیگران می گذاریم نه آنکه بتوانی کلاه سر من بگذاری !» گفتن همان بود و فاش شدن اسرارشان همان.

  

 تهیه وَ تدوین: عـبـــد عـا صـی 

عـِلم غیب داری که هر جفایی عین بلاست؟! ...

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  


 

 عـِلم غیب داری که هر جفایی عین بلاست؟! ...

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید  

http://s8.picofile.com/file/8302476242/HAR_CHE_AZ_DUST_RASAD_N3KUST_8.jpg

http://s9.picofile.com/file/8302476400/HAR_CHE_AZ_DUST_RASAD_N3KUST_7.jpg

http://s8.picofile.com/file/8302476568/HAR_CHE_AZ_DUST_RASAD_N3KUST_6.jpg

http://s9.picofile.com/file/8302476800/HAR_CHE_AZ_DUST_RASAD_N3KUST_4.jpg

http://s9.picofile.com/file/8302476934/HAR_CHE_AZ_DUST_RASAD_N3KUST_5.jpg

http://s9.picofile.com/file/8302477134/HAR_CHE_AZ_DUST_RASAD_N3KUST_2.jpg

http://s8.picofile.com/file/8302477592/HAR_CHE_AZ_DUST_RASAD_N3KUST_3.jpg

   نقاش مشهوری درحال اتمام نقاشی اش بود. آن نقاشی بطورباورنکردنی زیبا بود و میبایست در مراسم ازدواج شاهزاده خانمی نمایش داده میشد. نقاش آنچنان غرق هیجان ناشی از نقاشی اش بود که ناخودآگاه در حالیکه آن نقاشی را تحسین میکرد، چند قدم به طرف عقب رفت. نقاش هنگام عقب رفتن پشتش را نگاه نکرد که یک قدم به لبه پرتگاه ساختمان بلندی فاصله دارد. شخصی متوجه شد که نقاش چه میکند .میخواست فریاد بزند، اما ممکن بود نقاش بر حَسَب ترس غافلگیر شود و یک قدم به عقب برود و نابود شود، مرد به سرعت قلم مویی رابرداشت و روی آن نقاشی زیبا را خط خطی کرد. نقاش که این صحنه را دید باسرعت و عصبانیت تمام جلو آمد تا آن مرد را بزند. اما آن مرد تمام جریان را که شاهدش بود را برایش تعریف کرد که چگونه در حال سقوط بود.
 براستی گاهی آینده مان را بسیار زیبا ترسیم میکنیم، اما گویا خالق هستی میبیند چه خطری در مقابل ماست و نقاشی زیبای مارا خراب میکند. گاهی اوقات از آنچه زندگی بر سرمان آورده ناراحت میشویم ، اما یک مطلب را هرگز فراموش نکنیم:
«خالق هستی همیشه بهترین ها را برایمان مهیا کرده است».

 تهیه وَ تدوین: عـبـــد عـا صـی