بسم الله الرحمن الرحیم
همة انسانها معمولاً دوست دارند معروف
شوند، همه انسانها معمولاً دوست دارند دیده شوند، همه
انسانها معمولاً از تعریف و تمجید لذت میبرند؛ همه اینها
طبیعی و قابلدرک است، اما آنچه خیلی طبیعی نیست، میل و
اشتیاق مفرطی است که در میان بسیاری از ما ایرانیان به چشم
میخورد نسبت به اینکه به ما گفته شود که ما مهم هستیم؛
ایران کشور مهمی است؛ ایران مهد تمدن و پیشرفت بوده؛ اسلام
وامدار علم و تمدن ایرانیان بوده است؛ غرب پیشرفتش را
مدیون فرهنگ و تمدن ایران اسلامی است و مطالبی ازایندست.
چه از فرهنگ و تمدن گذشتهمان تعریف و تمجید شود و چه از
مجد و عظمتی که امروز برای خودمان قائل هستیم، هرگاه سخنی
به میان آید سرمست میشویم. اگر هم در زمین فوتبال دو تا
گل بزنیم که دیگر واویلا میشود و در خیابانها به پرواز
درمیآییم. چرا راه دور برویم؛ همین داستان مراسم تحلیف و
آمدن نمایندگانی از ۸۰کشور جهان. چقدر این را در بوقوکرنا
دمیدیم.
بااینکه صداوسیما نمیخواهد سر به تن آقای روحانی
باشد، معذلک ورود لحظهبهلحظه سران کشورها را گزارش میکردند. چرا اینقدر باید برای ما اهمیت داشته باشد که نمایندگانی
از ۸۰کشور جهان برای مراسم تحلیف رئیسجمهورمان به ایران
میآیند؟ آیا هندیها، ژاپنیها، انگلیسیها یا آلمانیها
هم مثل ما برایشان اهمیتی دارد که سران چند کشور در مراسم
آغاز به کار نخستوزیر، رئیسجمهور یا صدراعظمشان آمدهاند؟ نه اینکه فکر کنید این «اشتیاق بیمارگونه مهم تلقی شدن»
فقط دریک گروه از ما ایرانیان مثلاً اصلاحطلبان یا
دولتمردان روحانی وجود دارد، خیر. اصولگرایان اگر از این
بابت کارنامه سیاهتری از اصلاحطلبان نداشته باشند یقیناً
بهتر هم نیستند. رسانههای اصولگرا و در رأس همهشان
صداوسیما مملو از اخبار و تبلیغاتی است که خلاصه آنها این
است که ایران کشور بسیار مهمی است. بدون حضور و مشارکت
ایران هیچ مسئله و بحرانی در منطقه خاورمیانه محال ممکن
است که حل شود. یکشب در رأس اخبار گفته میشود که معاون
مشاور وزیر خارجه «توباگو» که برای دیدار با مقامات
کشورمان به ایران آمده اظهار داشته که بدون مشارکت ایران
مسائل خاورمیانه حل نمیشود؛ فردا شب اخبار میگوید که
نخستوزیر «گینه بیسائو» در ملاقاتش با وزیر خارجهمان که
برای دیداری رسمی به آن کشور سفرکرده اظهار داشته که
برخلاف کشورهای غربی که همه برای غارت آفریقا آمدند،
جمهوری اسلامی ایران فقط به خاطر کمک به پیشرفت و ترقی
کشورهای آفریقایی با ما رابطه دارد. شب بعدی نوبت به
فرستاده ویژه دبیر کل سازمان ملل برای حل بحران سوریه میرسد
که برای دعوت رسمی از ایران برای شرکت در کنفرانس صلح
سوریه به تهران آمده، وی اظهار داشته که بدون هماهنگی و
مشارکت ایران هیچ پیشرفتی در حل مسئله سوریه صورت نخواهد
گرفت. شب بعد گفته میشود که درحالیکه آمریکا و انگلستان
برای نشست صلح سوریه دعوت نشدهاند اما وزیر خارجه روسیه
درخواست حضور ایران را از طرف آقای پوتین شخصاً به تهران
آورده. شب بعد فرستاده ویژه حماس در دیدارش با آقای روحانی
اظهار داشته که تنها کشوری که به فکر مردم فلسطین است فقط
ایران است. شب بعد نوبت به آقای ترامپ میرسد که در
واشنگتن اظهار داشته ما واقعاً نمیدانیم با این جمهوری
اسلامی چه خاکی باید بر سرمان بریزیم. تمام طرحها و نقشههای
ما را ایرانیان نقش بر آب کردهاند. در یک کلام، دنیا
اذعان و اعتراف دارد که ایران اسلامی مهمترین کشور منطقه
(اگر نگفته باشیم اساساً کل دنیا) است و بدون حضور ایران
هیچ کاری در منطقه (اگر نگفته باشیم کل دنیا) از پیش
نخواهد رفت.
این «بیماری» که من نام آن را نیاز به «مهم تلقی شدن» میگذارم
در همه ایرانیان مستقل از خط و جهتگیریهای سیاسی وجود
دارد.
بعضاً اتفاق افتاده که فیالمثل وزیر خارجه «بورکینافاسو»
یا نماینده سلطان «زنگبار» تصادفاً همزمان باهم به تهران
آمدهاند. فردایش روزنامههای اصولگرا با تیتر درشت مینویسند:
تهران کانون توجهات بینالمللی برای حل مسائل جهان. یا
همانطور که گفتیم اگر مسئول یا مقامی اظهار نماید که از
ایران هم برای نشست بحران سوریه، عراق یا افغانستان دعوت
به عمل خواهد آمد، بلافاصله مقامات در ایران در بوقوکرنا
میدمند که «دنیا به نقش مهم و بینالمللی ایران در حل
بحران خاورمیانه اذعان نمود». همه ما این دست گزارهها را
بالأخص از جانب اصولگرایان منظماً شنیدهایم که «غربیها،
اذعان کردند که بدون ایران امکان حلوفصل بحران سوریه یا
عراق وجود ندارد»؛ «نخستوزیر عراق اظهار داشته که بدون
کمک ایران، ما نمیتوانستیم موصل را باز پس بگیریم»؛ «فرستاده
ویژه دبیر کل سازمان ملل برای بحران سوریه، شب گذشته وارد
تهران شد و در فرودگاه اظهار داشت، امیدواریم ایران
همچنان به نقش سازنده و استراتژیکش در رابطه با حل بحران
سوریه ادامه دهد» و ...
بنابراین نه اصرار بر سلفیگرفتن با خانم موگرینی میبایستی
خیلی داستان عجیبوغریبی باشد و نه این همه احساس فخر و
بزرگی کردن از آمدن نمایندگانی از ۸۰ کشور جهان برای مراسم
تحلیف رئیسجمهورمان. کلاً ما خیلی «ندید بدید» هستیم
علیرغم همه فیس و افادهها و قمپزهایی که در خصوص نژاد،
تمدن و فرهنگ تاریخی ایرانیمان درمیکنیم.
فیالواقع آثار
و عواقب بیماری «اشتیاق به بزرگ دیده شدن» فقط در حوزه
سیاسی نیست که بروز و ظهور پیدا میکند. در بسیاری از حوزههای
فرهنگی و اجتماعیمان هم علائم این بیماری به چشم میخورد.
اصرار بر «بینالمللی» برگزار کردن کنفرانسها و همایشهای
علمی، تاریخی، هنری، فرهنگی، دینی و غیره. بجای داشتن
دغدغه پیرامون محتوا و کیفیت علمی مقالات یا سخنرانیها
همه فکر و ذکر مسئولین و برگزارکنندگان میشود اینکه از
چند تا کشور خارجی شرکتکنندگان دعوتشدهاند. به طرز خندهدار
و درعینحال غمانگیزی مهمترین مسئله کنفرانس میشود
تعداد کشورهای خارجی که حضور دارند. اگر هم که یکی دو کشور
غربی یا اروپایی حضورداشته باشند که مسئولین همان حالت
گرفتن عکس سلفی با خانم موگرینی را پیدا میکنند.
آنچه از همه شگفتانگیزتر است، آن است که بسیاری از چهرهها
و شخصیتهایی که بیشترین حملات و ناسزاها را نثار غربیها
مینمایند، درعینحال اگر یک آمریکایی یا انگلیسی بگوید یا
بنویسد که «ایران کشور مهمی است» همه دشمنیها بهیکباره
فراموش میشود و غربستیزان از فردا اعلام میکنند که «دنیای
استکبار سرانجام به عظمت و بزرگی ایران اسلامی مجبور شد
اعتراف نماید.»
اگر غرب و تمدن آن در حال سقوط هستند؛ اگر
آمریکاییها ظالم، زورگو، متجاوز، وحشی و... هستند؛ اگر
انگلیسیها روباه، استعمارگر، دروغگو، مکار و حیلهگر
هستند (آنگونه که غربستیزان و آمریکاستیزان میگویند)،
پس دیگر چه اهمیتی دارد که در مورد ما چه فکر میکنند؟ ما
که آنها را قبول نداریم، بنابراین چه اهمیتی دارد که
آمریکاییها یا اروپاییها در مورد ما چه فکر کنند یا چه
قضاوتی دارند؟ واقعیت آن است که تلاش برای گرفتن سلفی با
خانم موگرینی، از همان جنسی است که اینقدر داریم میبالیم
که سران هشتاد کشور جهان در مراسم تحلیف رئیسجمهور ایران
شرکت کردهاند یا فلانی گفته که ایران یک بازیگر اصلی و
مهم در منطقه شده.
شاید یک دلیل این رفتار عجیب و این نیاز روحی روانی به
دیده شدن و مهم تلقی شدن، ریشه در گذشتهمان داشته باشد که
کشور محروم، توسعهنیافته و عقبماندهای بودهایم. شاید
یک دلیل بغض و کینهمان نسبت به غربیها بهواسطه این
واقعیت تاریخی باشد که در بخشی از گذشتهمان اتفاقاً آنها
بر ما مسلط بودند؛ و امروز هم علیرغم همه توهینها، بیحرمتیها
و پلشتیها که نثار غربیها مینماییم، قلباً میدانیم که
از خیلی جهات از ما پیشرفتهتر و جلوتر هستند. شاید این
نیاز شدید به مهم تلقی شدن اتفاقاً بهواسطه آن است که
خودمان هم در عمق وجودمان میدانیم که خیلی هم غول و بزرگ
نیستیم و با ادعای بزرگ بودن میخواهیم آن کمبود را جبران
کنیم.
به همین خاطر است که اینقدر برایمان عکس گرفتن با
خانم موگرینی یا آمدن نمایندگان ۸۰کشور جهان برای مراسم
تحلیف رئیسجمهورمان، یا مسافرت فرستاده ویژه دبیر کل
سازمان ملل در بحران سوریه به تهران و... اینقدر برایمان
اهمیت پیدا میکند و احساس خودبزرگبینی به ما دست میدهد.
شاید این اشتیاق سیریناپذیر برای بزرگ دیده شدن کمک میکند
تا آن احساس کاستیهای درونیمان را ارضا نماییم.
تهیه وَ تدوین: عـبـــد عـا صـی
بسم الله الرحمن الرحیم
جهت مراجعه به مرجع
متن،
یا عنوان
اصلی،
به پیوند فوق اشاره
کنید
به گزارش اعتدال، روزنامه ابتکار
نوشت: «من فقط هماهنگکننده
بودم. من وقتی دانستم که در محکمه انقلابی اسلامی محاکمه
میشوم، خوشحال شدم و دانستم که در این محکمه عدالت هست.
بنابراین سعی کردهام با شهامت و صداقت سخنم را بگویم. به
همین جهت هم با جسارت میگویم که این گونه که شما صحبت میکنید
انگار، من پادشاه بودهام و پادشاه نخستوزیر. پادشاه طبق
قانون اساسی، رئیس قوه مجریه بود و ما همه، حتی شاید شما
هم، از او اطاعت میکردیم.» اینها آخرین گفتههای امیرعباس
هویدا، نخستوزیر ۱۳ ساله و بیرقیبی بود که پس از ترور
حسنعلی منصور، دوست دیرینش، به جای او نخستوزیر شد و در
دوره درخشش اقتصادی ایران در دوره پهلوی در این سمت بود.
گر چه ایران را حکومتی یک نفره میدانست که در اختیار شاه
است اما در طول سالهای صدارت به امید بازتر شدن فضای
سیاسی همراه با رسیدن رفاه اجتماعی ناشی از بالا رفتن قیمت
نفت، در مقام نخستوزیری عملا «رئیس دفتری اعلیحضرت» را بر
عهده داشت و از برنامهها و فکرهای لیبرال مسلکش تا رسیدن
روزگاری که هرگز نیامد، چشمپوشی میکرد.
سیاستمداری که عصا، پیپ و گل ارکیدهای همرنگ کراوات را
مشخصه ظاهریاش ساخته بود، در آخرین روز عمر در ۱۸ فروردین
۱۳۵۸ در زندان قصر تهران، نشانی از تجمل روزگار سپری شده
را با خود نداشت. حذف نابهنگام و غافلگیرانه او، ابهامات
حل نشده یکی از طولانیترین صدارتها در تاریخ ایران را به
معماهایی تبدیل کرده است.
استعفا در بزنگاه انقلاب
امیرعباس هویدا پس از پایان دوران وزارت ۱۳سالهاش به
وزارت دربار منصوب شد و تا یک روز پس از حوادث ۱۷ شهریور
۱۳۵۷ در میدان ژاله که از سوی مخالفان شاه «جمعه سیاه»
نامگذاری شد، این منصب را در اختیار داشت.
عباس میلانی، نویسنده کتاب «معمای هویدا» نوشته است که او
بعدها در نامهای که از زندان به خارج فرستاد، ادعا کرد که
استعفایش در اعتراض به کشتار میدان ژاله بوده است. در عین
حال از قول برخی از دوستان هویدا نقل میکند که کنارهگیریاش
از وزارت درباره نتیجه مستقیم تحریکات اردشیر زاهدی، داماد
سابق شاه و وزیر امور خارجه سابق بوده است.
عباس میلانی در کتابش از قول یکی از اقوام هویدا نقل میکند
که در آخرین ملاقات با او در زندان شنیده است که او معتقد
بود زاهدی شاه را متقاعد کرده که تنها راه توافق و تفاهم
با روحانیون میانهرو، همانا برکناری هویدا از وزارت دربار
است.
اردشیر زاهدی، وزیر امور خارجه در کابینه امیرعباس هویدا
گر چه بخشی از تحولات سیاسی منجر به انقلاب اسلامی را ناشی
از برخی از سیاستهای هویدا میداند، اما درباره ادعایی که
به او نسبت داده و دلایل اختلافات شدیدش با او سکوت پیشه
کرده و هنوز حاضر به سخن گفتن نیست.
شاه پس از پذیرش استعفای هویدا از وزارت دربار، پیشنهاد
سفارت بلژیک را به او داد اما هویدا این سمت را نپذیرفت و
علیرغم هشدارهای پی در پی درباره احتمال بازداشتش، رغبتی
به خروج از ایران نشان نداد. نگهداری از مادر و نگرانی از
وضعیت کشور که هر روز بیثباتتر میشد، دلایل اصلی مقاومت
هویدا برای خروج از ایران بوده است.
شایعه داغ بازداشت نخستوزیر ۱۳ ساله با آغاز صدارت جعفر
شریفامامی هر روز داغتر میشد؛ به خصوص که شریفامامی
پی در پی از نیاز کشور به یک «تصمیم قاطع» و لزوم برخورد
با «منادیان فساد» سخن میگفت.
هوشنگ نهاوندی، رئیس وقت دانشگاه تهران و از مشاوران دربار
میگوید که رفتار سیاسی هویدا را نمیپسندید اما او را از
نظر اداری و اقتصادی فردی سالم میدانست و کم و بیش همین
تلقی هم از او در افکار عمومی وجود داشت اما بر خلاف این
برداشت به نظر میرسد که در آن دوره امیرعباس هویدا در چشم
افکار عمومی ایران آرامآرام به یکی از نمادهای فساد در
کشور تبدیل میشد؛ امری که سرانجام باعث قربانی شدن او شد.
دستگیری هویدا، تصمیم شاه با صحنهسازی رایگیری؟
روایتی که تاکنون از تصمیمگیری برای بازداشت امیرعباس
هویدا وجود دارد، مربوط به جلسهای است که شاه با چند نفر
از مشاورانش درباره بازداشت نخستوزیر سابق مشورت و تصمیمگیری
میکند. «در هفدهم آبان ۱۳۵۷ شاه تنی چند از مشاورانش را
به جلسهای احضار کرد. ملکه هم حضور داشت. به علاوه مهدی
پیراسته، جواد شهرستانی، هوشنگ نهاوندی، رضا قطبی، حسن
پاکروان و علیقلی اردلان که تازه به وزارت درباره منصوب
شده بود نیز در جلسه شرکت داشتند.»
به روایت عباس میلانی، جلسه با موضوع نوسازی تشکیلات بنیاد
پهلوی آغاز شد. سپس فعالیت اقتصادی خاندان سلطنت مورد بحث
قرار گرفت و از ضرورت شفافیت هر چه بیشتر در این زمینه
صحبت شد... این مباحث هیچکدام وقت چندانی نگرفت. شاه
ناگهان دستور جلسه را تغییر داد. میگفت مدتی است مشاورانش
به خصوص فرماندهان ارتش خواستار بازداشت هویدا شدهاند.
آنگاه از جمع خواست که این درباره بحث و رایزنی کنند.
بر اساس این روایت، در گرماگرم صحبت، تلفن زنگ میزند و
شاه گوشی را برمیدارد و برای چند لحظه سکوت میشود. شاه
حرفی نمیزد و فقط گوش میداد. سپس بیمقدمه گفت: «اتفاقا
گروهی اینجا جمعاند و درباره همین موضوع صحبت میکنند.»
هوشنگ نهاوندی میگوید که ناصر مقدم، رئیس سازمان امنیت
کشور (ساواک) پشت خط تلفن بود. شاه پس از چند لحظه سکوت در
حالی که لبخندی تلخ بر گوشه لبانش نشسته بود، دست روی
دهانی تلفن گذاشت و گفت: «او هم فکر میکند بازداشت هویدا
از شام شب واجبتر است.»
بر اساس روایت میلانی، دقایقی بعد از این گفتوگو شاه از
مشاورانش خواست که هر یک در مورد پیشنهاد بازداشت هویدا
نظر خود را اعلام کنند. نهاوندی میگوید که دیدگاههای
مختلفی در جمع وجود داشت؛ از جمله علینقی اردلان میگفت
چطور میشود نخستوزیر ۱۳ ساله اعلیحضرت را به زندان
انداخت. با این همه رای اکثریت، بازداشت هویدا بود.
این روایت ظاهرا نشان میدهد که تصمیم بازداشت هویدا در
جریان رایگیری مشاوران شاه انجام شد اما سند تازهای که
عباس میلانی به آن دست یافته نشان میدهد که شاه از مدتی
پیش تصمیم به بازداشت امیرعباس هویدا و نعمتالله نصیری،
رئیس پیشین ساواک گرفته بود. این سند، محتوای نامهای که
اخیرا از آنتونی پارسونز، سفیر وقت بریتانیا، به دست آمده
است.
آقای میلانی میگوید که شاه تصمیم خودش را گرفته بود و
جلسهای که برای تصمیمگیری درباره وضعیت هویدا برگزار کرد،
تنها یک صحنهسازی بود؛ چرا که مثل خیلی از تصمیمهای دیگر
نمیخواست خودش به تنهایی تصمیم بگیرد و کاسه و کوزهها را
بر سر هویدا بشکند.
هوشنگ نهاوندی میگوید که شاه از سوی افراد مختلف برای
بازداشت هویدا تحت فشار بود. عباس میلانی هم در کتابش مینویسد
که از اواخر سال ۵۶ که شاه میخواست نخستوزیری را عملا
خودش بر عهده بگیرد، استمزاجی از آمریکاییها کرد که نظر
آنها را در این باره بداند اما آمریکاییها مخالفت کردند.
ایالات متحده اعتقاد داشت در صورتی که شاه منصب نخستوزیری
را هم در اختیار بگیرد، آنگاه عملا سرنوشت او با رژیم یکی
میشود و تغییر موقعیت او میتواند دوام سلطنت را هم تهدید
کند.
دفاع از حضور جبهه ملی در عرصه سیاسی
شاه سال بعد با همین استدلال کوشید با دستگیری شماری از
مقامهای دولتی از عملکرد آنها فاصله بگیرد و از این طریق
تداوم سلطنت را تضمین کند. عباس میلانی میگوید که در میان
بازداشتشدگان، هویدا شاهکلید بود. عصر روز هفدهم آبان
ماه شاه به وسیله تلفن هویدا را از تصمیم خود مطلع کرد و
گفت: «برای حفظ سلامت شما، دستور دادیم چند روزی شما را به
محل امنی ببرند.»
ساعاتی بعد در زمانی که فرستادگان شاه برای جلب نخستوزیر
پیشین حاضر شده بودند، در حضور برخی از مقامهای سیاسی وقت،
هویدا اجازه پیدا کرد با اتومبیل پیکان آبی رنگ معروفش،
خانه مادری در خیابان دروس را ترک کند. هوشنگ نهاوندی میگوید
هویدا در اقامتگاه سازمان امنیت در خیابان فرشته با کیفیت
خاصی در بازداشت بود که میتوانست رفت و آمد کند و حتی
سفرای خارجی به دیدارش بروند.
عباس میلانی در کتاب تازهاش «شاه» اسنادی به میان آورده
که نشان میدهد هویدا پس از نخستین جرقههای مخالفت جدی با
حکومت شاه درصدد وارد کردن جبهه ملی به کارزار سیاست و جلب
نظر شاه به این منظور بوده و این خود میتوانسته برخی از
چهرههای با نفوذ سیاسی را که با این طرح مخالفت بودند، به
تحریک علیه هویدا وادارد. هویدا دوستانی در میان اعضای
جبهه ملی داشت و در دورهای تلاش میکرد که نوعی حسن رابطه
میان شاه و جبهه ملی به وجود آورد.
هوشنگ نهاوندی میگوید: «در آن زمان برخی از ما تلاشهایی
برای نزدیک کردن جبهه ملی و شاه انجام دادیم؛ از جمله این
که روابط شاه با کریم سنجانی گرمتر شده بود.» این دوره با
نخستوزیری جمشید آموزگار مقارن بود و بازداشت هویدا عملا
فرصت ادامه این طرح را از او گرفت.
کتابی که نوشته نشد
شعلههای آتش انقلاب در حالی زبانه میکشید که شاه همراه
خانوادهاش در ۲۶ دی ماه ۱۳۵۷ ایران را ترک کرد. با پیروزی
انقلاب اسلامی در اواخر بهمن این سال وضعیت بازداشت هویدا
هم نامعلوم بود. برخی از نزدیکانش از جمله هوشنگ نهاوندی
میگویند که او در عصر ۲۲ بهمن عملا آزاد بود و هر اقدامی
میخواست میتوانست انجام دهد. این شاید آخرین فرصت هویدا
برای جان به در بردن از مهلکه بود
اما حاصل گفتوگوی او
با داریوش فروهر، از اعضای دولت موقت و همچنین مشورت با
مهدی بازرگان، تن دادن به دور تازهای از بازداشت بود.
امیرعباس هویدا با آمبولانس به مدرسه رفاه برده شده که آیتالله
خمینی پس از بازگشت از پاریس در آن اقامت کرده بود. پس از
ترک مدرسه از سوی آیتالله خمینی، هویدا هم به زندان قصر
منتقل شد. نخسین جلسه دادگاه رسیدگی به اتهامات آقای هویدا
پیش از نوروز ۱۳۵۸ در همین محل برگزار و دومین جلسه آن به
۱۸ فروردین موکول شد. در آخرین لحظاتی که دادگاه انقلابی
برای تعیین سرنوشت امیرعباس هویدا به شور نشسته بود و
دقایقی پیش از اعلام رای دادگاه، روزنامه اطلاعات گفتوگویی
با او انجام داده که هویدا در آن از این که «به دست دادگاه
عدل اسلامی» محاکمه میشود اظهار خوشحالی کرده بود و حدس
زده بود که در مورد او «عدل اجرا خواهد شد.»
در پاسخ به آخرین پرسش خبرنگار روزنامه اطلاعات که پرسیده
بود: «خواستهای دارید؟» جواب داد: «بله در طول زندگیام
شبی نبوده که بدون مطالعه خوابیده باشم. از قول من خواهش
کنید یک سری کتاب تازه برایم بفرستند.»
ابراهیم یزدی، وزیر امور خارجه دولت موقت میگوید که وقتی
هویدا را از پادگان جمشیدیه به مدرسه رفاه آوردند به من
گفت که فلانی، من حرفهای زیادی دارم که باید بزنم. آقای
یزدی میگوید این خیلی طبیعی بود که فردی که ۱۴ سال نخستوزیری
یک نظام را کرده است، اطلاعات بسیار گستردهای از درون
نظام داشته باشد. «پیشفرض من این است که میخواست راجع به
نظام گذشته حرف بزند. من با توجه به این که اطرافیان شاه
یک عداوت خاصی با هویدا پیدا کرده بودند و به همین دلیل او
را به زندان انداخته بودند، نگران بودم که در آن اتاقی که
همه فرماندهان نظام قبل در آن بودند او را در آن اتاق خفهاش
بکنند. بنابراین من در مدرسه رفاه یک اتاق دیگری را ترتیب
دادم که هویدا را آن جا تنها نگهداری کنند. من به آقای
خمینی گفتم که هویدا اسرار زیادی دارد. زمانی میشود که ما
میگفتیم خاندان پهلوی فاسد بودند و روابط کثیفی داشتند،
خب ما مخالف بودیم و میتوانستیم هر حرفی را بزنیم اما
نخستوزیری که ۱۴ سال مسئول بوده است میخواهد حرف بزند.
باید بگذاریم حرفش را بزند. آقای خمینی پیشنهاد من را
پذیرفت. به خلخالی گفت همان جور که فلانی میگوید عمل کنید.»
در یکی از آخرین جملاتی که هویدا در دادگاه میگوید،
خواستار یافتن مهلتی برای نوشتن خاطرات دوران نخستوزیریاش
شده بود. «من نمیگویم بیتقصیر بودم. کارهای مفیدی هم
کردم. سبکسنگین بکنید. میخواهم تاریخ ۲۵ساله ایران را
بنویسم.» صادق خلخالی، قاضی دادگاه و حاکم شرع در خاطراتش
مینویسد: «گفتم بعد از این تاریخنویس زیاد خواهد بود و
سبکسنگین کردیم. جزای شما همان جزای مفسد فیالارض است.»
امیرعباس هویدا که تصور میکرد فرصت گرفتن برای نوشتن
خاطرات میتواند جانش را نجات دهد، هرگز چنین فرجهای
نگرفت و بخشی از تاریخ معاصر ایران که میتوانست به قلم او
روایت شود، از تاریخنگاری کمجان معاصر دریغ شد.
تحقیق مفصلی که حاصل آن کتاب «معمای هویدا» است بخشی از
این تکه تاریخ را کامل کرده است. با این همه هنوز اسرار و
معماهایی از زندگی هویدا به جا مانده که از مذهب و روابط
شخصی او تا صورت جلسات کابینه او و نحوه تصمیمگیری و
رابطهاش با شاه را دربرمیگیرد.
آن چه از اسناد و روایتهای منتشر شده برمیآید، ابراهیم
یزدی به پشتوانه گفتههای آیتالله خمینی تلاش برای نجات
دادن هویدا از خطر اعدام را در آخرین روزها ادامه داد
اما
حاکم شرع دادگاههای انقلاب نیز در روایت خواندنیاش نشان
میدهد که در خنثی کردن این تلاشها چه انگیزهای داشته و
چگونه پس از محاکمه هویدا در زندان قصر، درهای زندان را
روی خبرنگاران میبندد و سیمهای تلفن را قطع میکند تا
مانع به نتیجه رسیدن تلاشها برای نجات جان هویدا شود. «پس
از اعدام من داخل زندان آمدم. افراد مسئول از جمله نراقی
به من گفتند چه باید بکنیم؟ گفتم درباره چه چیزی و چه کسی
صحبت میکنید؟ گفتند درباره هویدا. گفتم کار او تمام است.
هویدایی دیگر در عالم وجود ندارد.»
هوشنگ نهاوندی که پس از آخرین خروج شاه از ایران با او
چندین ملاقات داشته است، میگوید شاه خبر کشته شدن هویدا
را در زمانی که در باهاما اقامت داشت، از رادیو شنیده بود.
«وقتی به دیدارش رفتم چیزی نگفت اما آثار عذاب وجدان در
چهرهاش نمایان بود.»
تهیه وَ تدوین: عـبـــد عـا صـی
بسم الله الرحمن الرحیم
به نظر من اشکالی ندارد که کسی سالهایی
طولانی از عمر خود را به نقالی و نقادی نسبت به تاریخ کهن
ایران زمین تلف و اصرار کند که آیین و رسوم قدیمی ایرانیان
و تاریخ قدیم ایران زمین چیزی به جزخرافه نیست وهمینطور
معتقد باشند بهتر است امروزیان کهنه پرستی را کنار گذاشته
و امور خود را فارغ از آنچه در گذشته و بر اساس علم
جدید،تدبیرکنند. بدیهی است که جهل دلیل نیست و نمی تواند
بهانه موجهی برای تبیین هر چیزی که ما نمی توانیم بفهمیم
باشد. مشکل اینجاست که همین افراد بعضا در مقام تصمیم گیری
باشند و دانسته یا ندانسته شریک و عامل خیانتی هستند که در
هر جای دنیا مجازات سنگینی برای مرتکبان آن اعمال میشود.
بر اساس روایت های مورد اجماع بسیاری از دانشمندان ایرانی
و بیگانگان، تاریخ با ایران شروع میشود و ایرانیان نخستین
کسانی بودند که توانستند ملت باشند و نخستین دولت تاریخ
بشر را تاسیس کنند. البته این ملک بارها میدان تاخت و تاز
بیگانگان شد.از آتشی که بر تخت جمشید افتاد و پایتخت با
شکوه هخامنشیان را سوزاند تا سقوط ایران در حمله اعراب
مسلمان و یورش قوم تاتار و استقرار آنان در بخشهایی از
ایران، همه، گواهی بر پایداری فرهنگ سترگ ایرانیان در
برابر مهاجران بیگانه است.ایرانیان با وجود شکست در جبهه
نظامی اما، در جبهه فرهنگی مقاومتی بی بدیل از خود نشان
دادند.نه فقط به جانشینان اسکندر اجازه حضور طولانی مدت در
این خاک ندادند،که بعد از پذیرش آیین مسلمانی و تغییر دین
خویش نیز تمامی نحله های فکری و اندیشه ای آیین جدید را با
تکیه بر میراث کهن خود تدوین کردند به نحویکه سهم ایرانیان
در نحوه نگارش،قواعد دستوری و استواری زبان عربی که زبان
رسمی دربار خلافت بود، به مراتب بیش از خود اعراب
بود.علاوه بر آن ایرانیان زبان ملی خود را بر خلاف ساکنان
تمدن مصر حفظ کردند و با رسم الخطی متاثر از گذشته
خود،هویت ملی خویش را تداوم بخشیدند.نقش ایرانیان در متمدن
کردن اعقاب چنگیزخان و ایرانی ساختن آنها بی نظیر و چیزی
شبیه معجزه بود.در عصر پس از مغولان نیز با وجودیکه ایران
هر از گاهی کنام پلنگان وشیران بوده اما از معدود کشورهایی
است که همواره دارای ملت بوده هر چند در بعضی مواقع نمی
توانسته دولتی ملی داشته باشد.سه آیین چهارشنبه سوری،نوروز
و سیزده بدر به دنبال هم و با فاصله کوتاهی از یکدیگر کهن
ترین و پایدارترین آداب فرهنگ ایرانشهری اند که هیچوقت و
حتی در سخت ترین شرایط سیاسی اقتصادی و فرهنگی گرامیداشت
آن توسط ملت ما فراموش نشده است.به روایت تاریخ دوران
اسلامی،آیین نوروز حتی در دربار خلافت و بعد از آن دربار
مغولان البته به یاری وزیران اندیشمند ایرانی همواره به
عنوان نمادی از فرهنگ غنی ایران گرامی و مورد احترام بوده
است.دربار پادشاهی صفوی و با وجودیکه تاکید بسیاری بر
آموزه های مذهبی شیعه داشتند هیچگاه آیین نوروزو جشن های
آن را ترک نکردند به نحویکه هر گاه روز عاشورای حسینی با
اولین روز بهار تقارن میافت،روز اول را در مصیبت شهید
کربلا میگریستند و روز بعد مجلس جشن پادشاهی را می
آراستند.این آیین کهن که یکی از مهم ترین نمادهای ماندگاری
ملتی به نام ایران است و میتواند و باید نشانه ای از زنده
بودن و مانایی ملتی به نام ایران فهمیده شود که میطلبد
همواره و تحت هر شرایطی حفاظت و حراست شود.بدیهی است که
مشکلات عدیده اقتصادی و فرهنگی و... که امروزه با ان دست
به گریبانیم نمی تواند معلول فرهنگ ایرانی ما باشد. و راه
حل آن نه تقلید از دیگران است و نه بومی سازی چیزهایی است
که در دنیای توسعه یافته موفق بوده است.بلکه راه ممکن آن
فهم و تعریف صحیح مشکلات و اجتهاد در حل آن است
پ.ن:در بهاریه نویس های سال قبل هم نوشته ام که کمک و
شراکت در شادی دیگران از خصوصیات پسندیده دینی و انسانی
است.چنانچه بخشی از آنچه را که برای خودمان در نظر گرفته
ایم،برای دیگران هزینه کنیم و اگر به مفهوم مهمی به نام
برکت معتقد باشیم به صواب و ثواب نزدیکتر است.بهار
ایرانشهر بسیار نیکوتر خواهد بود اگر همه ایرانیان بتوانند
در شادی آن شریک باشند.
تهیه وَ تدوین: عـبـــد عـا صـی
بسم الله الرحمن الرحیم
نشان عشق چیست...
جهت مراجعه به مرجع
متن،
یا عنوان
اصلی،
به پیوند فوق اشاره
کنید
ای که
میپرسی نشان عشق چیست / عشق چیزی جز ظهورمِهرنیست
عشق یعنی مِهربی چون وُ چرا / عشق یعنی کوشش بی ادعا
عشق یعنی عاشق بی زحمتی /
عشق یعنی بوسه بی شهوتی
عشق یعنی دشت گل کاری شده /
درکویری چشمه ای جاری شده
یک شقایق درمیان دشت خار /
باورامکان بایک گل بهار
عشق یعنی ترش راشیرین کنی /
عشق یعنی نیش رانوشین کنی
عشق یعنی اینکه انگوری کنی /
عشق یعنی اینکه زنبوری کنی
عشق یعنی مهربانی درعمل /
خلق کیفیت به کندوی عسل
عشق یعنی گل به جای خارباش /
پل به جای اینهمه دیوارباش
عشق یعنی یک نگاه آشنا /
دیدن افتادگان زیرپا
عشق یعنی تنگ بی ماهی شده /
عشق یعنی ماهی راهی شده
عشق یعنی مرغ های خوش نفس /
بردن آنهابه بیرون از قفس
عشق یعنی جنگل ِ دورازتبر /
دوری سرسبزی از خوف وخطر
عشق یعنی ازبدی ها اجتناب /
بردن پروانه از لای کتاب
درمیان اینهمه غوغا و شر /
عشق یعنی کاهش رنج بشر
ای توانا،ناتوان عشق باش /
پهلوانا،پهلوان عشق باش
عشق یعنی تشنه ای خود نیز اگر /
واگذاری آب را بر تشنه تر
عشق یعنی ساقی کوثرشدن /
بی پر وُ بی پیکر وُ بی سر شدن
نیمه شب سرمست از جام سروش /
دَر به در انبان خرما روی دوش
عشق یعنی مشکلی آسان کنی /
دردی از درمانده-ای درمان کنی
عشق یعنی خویشتن را نان کنی
تهیه وَ تدوین: عـبـــد
عـا صـی
تهیه وَ تدوین: عـبـــد عـا صـی