بسم الله الرحمن الرحیم
ﺁﻧﭽﻪ که می-بخشی ﺩﺭ ﺩﻝ توست ...
جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید
ﺭﻭﺯﯼ ﭘﺎﺩﺷﺎﻫﯽ ﯾﮏ ﺳﺒﺪ ﺭﺍ ﭘﺮ ﺍﺯ ﻏﺬﺍﻫﺎﯼ ﻓﺎﺳﺪ ﮐﺮﺩ ﻭُ ﺑﻪ ﻓﻘﯿﺮﯼ ﺩﺍﺩ! ﻓﻘﯿﺮ ﻟﺒﺨﻨﺪﯼ ﺯﺩ، ﺳﺒﺪ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺖ ﻭُ ﺿﻤﻦ ﻋﺮﺽ ﺗﺸﮑﺮ ﺑﻪ ﻣﺤﻀﺮ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺍﺯ ﻗﺼﺮ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺭﻓﺖ؛ ﺳﭙﺲ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩ ﻏﺬﺍﻫﺎ ﺭﺍ ﺧﺎﻟﯽ ﮐﺮﺩ ﻭُ ﺳﺒﺪ ﺭﺍ ﺷُﺴﺖ ﻭُ ﺑﻪ ﺟﺎﯾﺸﺎﻥ ﮔﻠﻬﺎﯾﯽ ﺯﯾﺒﺎ ﻭ ﻗﺸﻨﮓ ﻭُ ﺧﻮﺷﺒﻮ ﺩﺭ ﺳﺒﺪ ﮔﺬﺍﺷﺖ ﻭُ ﺭﺍﻫﯽ ﻗﺼﺮ ﺷﺪ ... ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺷﮕﻔﺖ ﺯﺩﻩ ﺷﺪ ﻭُ ﮔﻔﺖ : ﭼﺮﺍ ﺳﺒﺪﯼ ﮐﻪ ﭘﺮ ﺍﺯ ﻏﺬﺍﻫﺎﯼ ﮐﺜﯿﻒ ﺑﻮﺩ ﺭﺍ ﭘﺮ ﺍﺯ ﮔﻞ ﺯﯾﺒﺎ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﯼ ﻭُ ﻧﺰﺩﻡ ﺁﻭﺭﺩﻩ ﺍﯼ؟! ﻓﻘﯿﺮ ﮔﻔﺖ : ﻫﺮ ﮐﺲ ﺁﻧﭽﻪ ﺩﺭ ﺩﻝ ﺩﺍﺭﺩ ﻣﯽ ﺑﺨﺸﺪ ...
تهیه وَ تدوین: عـبـــد عـا صـی
بسم الله الرحمن الرحیم
جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید
روزی امتحان جامعه شناسی ملل داشتیم
استاد سر کلاس آمد و میدانستیم که 10 سئوال از تاریخ کشور ها خواهد داد.
دکتر بنی احمد فقط 1 سئوال داد و رفت: «مادر یعقوب لیث صفار از چه نظر در تاریخ معروف است؟»...
از هر که پرسیدم نمیدانست.
تقلب آزاد بود چون ممتحنی نبود اما براستی کسی نمیدانست.
همه 2 ساعت نوشتیم از صفات برجسته این مادر، ازشمشیر زنیش، از آشپزی برای
سربازان، از بر پا کردن خیمه ها در جنگ، از عبادت هایش و ...
استاد بعد 2 ساعت آمد و ورقه ها را جمع کرد وُ رفت.
14 تیر 1354 برای جواب آزمون امتحان تاریخ ملل رفتیم در تابلو مقابل اسامی
همه نوشته شده بود با خط درشت مردود ...
برای اعتراض به ورقه به سالن دانشسرا رفتیم استاد آمد گفت کسی اعتراض دارد
؟
همه گفتیم آری ...
گفت: «خوب پاسخ صحیح را چرا ننوشتید؟».
پرسیدیم پاسخ صحیح چه بود استاد؟ گفت: «در هیچ کتاب تاریخی نامی از مادر
یعقوب لیث صفار برده نشده پاسخ صحیح " نمیدانم" بود.
همه 5 صفحه نوشته بودید اما کسی شهامت نداشت بنویسد " نمیدانم".
ملتی که همه چیز میداند ناآگاه است بروید با کلمه زیبای نمیدانم آشنا شوید،
زیرا فردا روز گرفتار نادانی خود خواهید شد ... «ما گرفتار نادانی خود شدیم».
تهیه وَ تدوین: عـبـــد عـا صـی
بسم الله الرحمن الرحیم
جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید
مردی با دو چرخه به خط مرزی میرسد. او دو کیسه بزرگ همراه خود دارد. مامور مرزی میپرسد:« در کیسه ها چه داری؟» پاسخ میدهد: « شن» .مامور او را از دوچرخه پیاده میکند و چون به او مشکوک بود،او را بازداشت میکند.ولی پس از بازرسی فراوان واقعاً جز شن چیز دیگری نمییابد.بنابراین به او اجازه عبور میدهد.هفته بعد دوباره سر و کله همان شخص پیدا می شود و مشکوک بودن و بقیه ماجرا...این موضوع به مدت سه سال هر هفته یک بار تکرار میشود و پس از آن، مرد دیگر در مرز دیده نمی شود.یک روز آن مامور در شهر او را می بیند و پس از سلام و احوال پرسی ، به او میگوید: من هنوز هم به تو مشکوکم و میدانم که در کار قاچاق بودی ، راستش را بگو چه چیزی را از مرز رد می کردی؟ قاچاقچی لبخند زنان میگوید : دوچرخه!!!بعضی وقت ها موضوعات فرعی ما را به کلی از موضوعات اصلی غافل میکند . بقول سهراب"چشم ها را باید شست جور دیگر باید دید.
من نمی
دانم / که چرا می گویند: اسب حیوان نجیبی است، کبوتر زیباست
وَ چرا در قفس هیچ کسی کرکس نیست / گل شبدر چه کم از لاله قرمز دارد
چشم ها را باید شست، جور دیگر باید دید / واژه ها را باید شست
واژه باید خود باد، واژه باید خود باران باشد
چترها را باید بست / زیر باران باید رفت
فکر را، خاطره را، زیر باران باید برد
با همه مردم شهر، زیر باران باید رفت / دوست را، زیر باران باید دید
عشق را، زیر باران باید جست / زیر باران باید با زن خوابید
زیر باران باید بازی کرد
زیر «باید» باید چیز نوشت، حرف زد، نیلوفر کاشت
زندگی تر شدن پی در پی، / زندگی آب تنی کردن در حوضچه «اکنون» است
رخت ها را بکنیم: / آب در یک قدمی است
«سهراب سپهری»
تهیه وَ تدوین: عـبـــد عـا صـی
بسم الله الرحمن الرحیم
چو ناکس به ده کدخدایی کند ...
در این خاک زرخیز ایران زمین / نبودند جز مردمی پاک
دین
همه دینشان مردی و داد بود / وز آن کشور آزاد و آباد بود
چو مهر و وفا بود خود کیششان / گنه بود آزار کس پیششان
همه بندهٔ ناب یزدان پاک / همه دل پر از مهر این آب و خاک
پدر در پدر آریایی نژاد / ز پشت فریدون نیکو نهاد
بزرگی به مردی و فرهنگ بود / گدایی در این بوم و بر ننگ بود
کجا رفت آن دانش و هوش ما / که شد مهر میهن فراموش ما
که انداخت آتش در این بوستان / کز آن سوخت جان و دل دوستان
چه کردیم کین گونه گشتیم خوار؟ / خرد را فکندیم این سان زکار
نبود این چنین کشور و دین ما / کجا رفت آیین دیرین ما؟
به یزدان که این کشور آباد بود / همه جای مردان آزاد بود
در این کشور آزادگی ارز داشت / کشاورز ، خود خانه و مرز داشت
گرانمایه بود آنکه بودی دبیر / گرامی بد آنکس که بودی دلیر
نه دشمن دراین بوم و بر لانه داشت / نه بیگانه جایی در این خانه داشت
از آنروز دشمن بما چیره گشت / که ما را روان و خرد تیره گشت
از آنروز این خانه ویرانه شد / که نان آورش مرد بیگانه شد
چو ناکس به ده کدخدایی کند / کشاورز باید گدایی کند
«مصطفی سر خوش»
تهیه وَ تدوین: عـبـــد عـا صـی