از صفر تا بینهایت فاصله ...

از صفر تا بینهایت فاصله ...

«کسیکه از خدا شرم ندارد، ممکن-ست مرتکب هر جُرمی بشود» (امام حسن مجتبی"ع"). هر چه فاصله-ی «شَرم آدما از خدا» کمتر ، آدمیت او بیشتر ...
از صفر تا بینهایت فاصله ...

از صفر تا بینهایت فاصله ...

«کسیکه از خدا شرم ندارد، ممکن-ست مرتکب هر جُرمی بشود» (امام حسن مجتبی"ع"). هر چه فاصله-ی «شَرم آدما از خدا» کمتر ، آدمیت او بیشتر ...

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 

 

 

 عذرخواهی به سبک مرتضوی! ... 

 

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید


 

 
هادی حیدری به بهانه عذرخواهی سعید مرتضوی در خصوص فاجعه کهریزک، این کارتون را در صفحه اینستاگرامش منتشر کرد.

 

کاریکاتور: عذرخواهی به سبک مرتضوی!

 تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی

باج ِ سبیل ...

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 

   باج ِ سبیل ...

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید

 

http://s8.picofile.com/file/8267525950/B8JG3RY_6.jpg

 

http://s8.picofile.com/file/8267526376/B8JG3RY_5.jpg

 

http://s9.picofile.com/file/8267526734/B8JG3RY_1.jpg

 

http://s8.picofile.com/file/8267527034/B8JG3RY_2.jpg

 

http://s9.picofile.com/file/8267527300/B8JG3RY_3.jpg

 

http://s8.picofile.com/file/8267527492/B8JG3RY_4.jpg

 

http://s9.picofile.com/file/8267527792/EESTE_B8ZRESY_6.jpg

 

 

 

 سایبان سمت راننده را تنظیم کردم تا غروب آفتاب کویر بیشتر از این کلافه ام نکند. آفتاب از بینی به پایین را می سوزاند. یخه ام را چفت کرده بودم تا گردنم آفتاب سوز نشود.
 سرباز ایست بازرسی مهریز با تابلو دستی قرمز رنگِ "ایست " متوقفم کرد. سلام کردم، جواب نداد. مثل فوق تخصص قلب و کارشناس ارشد جرم شناسی دست روی قلبم گذاشت. پرسید: "چرا ترسیدی؟" حوصله نداشتم بیماری موروثیِ تپش قلب را برایش توضیح دهم. گفتم: " بچه که بودم مامانم منو از مامور ترسونده،هنوز هم می ترسم ." با قیافه جدی گفت: "حتمن خلاف می کنی که می ترسی. " حال نداشتم جوابش را بدهم، وانگهی چیزی نگفتم تا پیله نکند.  تازه از نقشه برداری برگشته بودم، خسته بودم و موهام به هم ریخته بود. نگاه سطحی به قیافه غلط اندازم انداخت و پرسید : "می خوری یا می کِشی؟ " منظورش را متوجه شدم،اما خودم را به کوچه علی چپ زدم و سریع جواب دادم:  "هم می خورم، هم می کِشم." خنده ی مذبوحانه ای به معنی "حالت رو می گیرم " کرد و گفت:  "چی می خوری؟چی می کشی؟ " گفتم :"غصه می خورم، درد می کشم. " جوابم را تاب نیاورد، گفت: " ماشینت رو بزن توی پارکینگ،امروز پنجشنبه هست، فردا هم هیچ، پس فردا باید بازرسی کامل بشه. " با وجود این که از خودم اطمینان داشتم، برای این که معطل نشوم، بدون این که نشانه ای از اعتراض یا التماس داشته باشم، گفتم: "شوخی کردم، نه هیچی می کشم و نه هیچی می خورم." گفت:"برو پارکینگ."
با لحن مخصوص رشوه دهنده ها گفتم: " حق پارکینگ دو روز چقدر میشه تا نقدی تقدیم کنم؟ " بلافاصله گفت: "صد تومن. " گفتم: "چرا این قدر زیاد؟ " گفت: "اعصابم خرده، دیشب مافوقم منو بازداشت کرده."
 پرسیدم:" چرا؟ " گفت " فکر کنم زنش تحویلش نگرفته. تازه ،نصفش رو هم باید بدم مافوق فلان فلان شده ."
در داشبورد را باز کردم تا صد تومان را بدهم و شرش را کم کنم و تا شنبه معطل نشوم . خرت و پرت های داشبورد را که جابه جا می کردم تا کیف پول را بردارم، آنتن بی سیم نقشه برداری بیرون آمد. سرباز هم که داشت نگاه می کرد، نوک بی سیم را که دید جا خورد. نگاه دقیق تری به من کرد، ته ریش داشتم، پیراهنم را برای راحتی روی شلوارم انداخته بودم، آستین ها و یخه هم که برای آفتاب نخوردن چفت شده بود. با لحن ملایمی پرسید: "چکاره ای؟ " با اعتماد به نفس کامل و ماهرانه بی سیم را به ته داشبورد هل دادم و مخفی کردم و مثل آدم های مرموز و مامور مخفی ها گفتم: "فرض کن منم یه چیزهایی در مورد بعضی ها می نویسم. " ترسید و ملتمسانه گفت:  "غلط کردم، ببخشید، بار اولم بود، به خدا سه ماه اضافه خوردم، می خوام زن بگیرم. تو رو خدا گزارش منو ننویس و..." گفتم: "چقدر می دی تا برات چیزی ننویسم ؟ " با عجله دست توی جیبش کرد و کلی اسکناس دولا شده بیرون آورد و جلو ام گرفت و گفت: "به خدا همین ها رو گرفتم، بیشتر ندارم . " با نگاه حق به جانبی گفتم :"فعلن پیشت باشه تا برگردم. " ماشین را توی دنده گذاشتم و آرام حرکت کردم. در آخرین لحظه گفت :"خدا خیرت بده، نگفتی چکاره ای " همین طور که می رفتم، سرم را از شیشه بیرون کردم و داد زدم: "نقشه بردارم .... " و گاز ماشین را گرفتم.
 

 

 تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی

آدرس اشتباه ندهید! ...

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

 

 

  آدرس اشتباه ندهید! ... 

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید

 غلامحسین کرباسچی در جوابیه‌ای، به اظهارات اخیر احمد توکلی در یک نشست خبری که اتهاماتی به او در دوران تصدی‌اش بر شهرداری تهران وارد کرده بود، پاسخ داد.
 به گزارش
ایسنا، متن این جوابیه به شرح زیر است:
آقای احمد توکلی در گفت‌وگوی مفصلی که درباره بذل و بخشش‌های ساختمان‌ها و اموال شهرداری انجام داده‌اند، در پایان نیز گریزی به صحرای کربلا زده و گفته‌اند که: «آقای کرباسچی پایه‌گذار مفاسد در شهرداری است و اگر آن روزی که من می‌گفتم، دیگران کمک می‌کردند، الان چنین موضوعی رخ نداده بود.»
 واقعیت این است که فساد در نظام اداری ایران نه امری جدید است و نه به این سرعت از آن رخت برخواهد بست و منحصر به یک یا دو دستگاه هم نیست ولی چون آقای توکلی به تازگی نهادی را برای مبارزه با فساد تأسیس کرده‌اند، انتظار می‌رفت که اندکی با دقت سخن بگویند؛ همچنان که در برابر بخشش‌های اخیر که مستند به گزارش بالاترین نهاد بازرسی کشور است، بسیار محتاطانه سخن گفته‌اند و بارها از لفظ شهردار محترم استفاده کرده‌اند. بهتر بود که به همین سیاق نسبت به گذشته نیز احتیاط می‌کردند؛ چرا که بنده بر خلاف دیگران محاکمه شدم آن هم در دستگاه قضایی که همسو با جناح آقای توکلی بود و هر چه داشتند رو کردند و نهایت آن چیزی شد که همه دیدند، کوه موش زایید.
 شاید بفرمایید که بنده محکوم شدم. باید بدانید که در آن پرونده کل شهرداری تهران شخم زده شد ولی اتهام ادعایی شما مبنی بر پایه‌گذاری فساد اقتصادی وجود نداشت. می‌دانید چرا؟ برای این که موردی در اثبات فساد نداشتند تا به بحث پایه‌گذاری آن برسد. به علاوه منطق آن محکومیت داده شده را می‌توان از قول دادستان کل وقت کشور بشنوید که گفت: «بد است بعد از این همه سر و صدا حکم تبرئه بدهیم.» در صداوسیما هم شوی تبلیغاتی در دفاع از بنده نگذاشتند که در جهت عکس آن فروگذاری نکردند.
 در هر صورت ما مدعی نیستیم که همه کارهایمان بی‌ عیب و نقص بوده ولی آیا این سوال را می‌توان از آقای توکلی پرسید که فرض کنیم همه فسادها ریشه در آن زمان یا پیش از آن داشته است. دوستان و همفکران شما چرا این وضع را اصلاح نکرده‌اند؟ آن هم نه در یک سال و دو سال، بلکه در ۱۳ سال مدیریت بر امور شهری. چرا به جای آن که از ابعاد فساد کم شود، هر روز اضافه شده ‌است؛ به طوری که حجم فساد ادعا شده از بخشش‌های اخیر از سوی سازمان بازرسی کل کشور معادل ۲۲۰۰ میلیارد تومان برآورد شده، در حالی که کل بودجه دوران ۱۰ ساله شهرداری بنده فقط ۱۰۰۰ میلیارد تومان بوده است. حتی اگر شاخص تورم را هم حساب کنیم رقم ادعا شده بذل و بخشش همفکران آقای توکلی بیش از بودجه یک سال شهرداری بنده به ارزش ثابت است.
 
آقای توکلی آدرس اشتباه ندهند زیرا این که امروز چنین گردابی از فساد جامعه را احاطه کرده، مربوط به همان دوره‌ای از شهرداری است که ایشان به اقرار خودشان اولین نفری بودند که از احمدی‌نژاد حمایت کردند. در هر حال ایشان از جانب بنده وکیل است که دوباره و فراتر از آن بگیر و ببندها و با مساعدت و همراهی شهرداری فعلی، همزمان با رسیدگی دوباره و چندباره و زاید به بخشش‌های اخیر، کل پرونده‌های دوره بنده را نیز مرور و گزارش آن را تقدیم افکار عمومی کنند. متاسفانه آقای توکلی خیلی قَطّاع هستند؛ به عبارت دیگر در هر موضوعی خیلی زود و بدون بررسی به قطعیت می‌رسند و شاید ایشان آشنا باشند که در علم اصول قطع قطّاع حجت نیست نه برای خودشان و نه برای دیگران. البته اگر کسی شکایت و پیگیری کند و کارد به استخوان و محکومیت برسد، یا در صورتی که مجبور شوند، عذرخواهی هم می‌کنند؛ همچنان که تا کنون پیش آمده و چنین هم کرده‌اند ولی این بار امیدوارم که بدون پیگیری و با کنار گذاشتن حب و بغض رسیدگی کنند و رأساً اظهارات خود را اصلاح نمایند. حالا که یکی از دوستانشان در مظان چنین اتهامی قرار گرفته، نیازی نبود که نعل وارونه زده شود.
در زمانه‌ای که مرتضوی نامه پوزش‌خواهی می‌نویسد، حیف است که فرد محترمی چون ایشان از این امکان خود را محروم نمایند. فساد فقط مالی نیست، فساد زبانی و اتهام‌زنی شاید بدتر هم باشد. آیا بهتر نیست که آقای توکلی زبان دقیق‌تر و پاکیزه‌تری را برای مبارزه با فساد انتخاب کنند؟ در این صورت شاید بتوانند قدمی بردارند.»
 

 

 تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی

با نوجوانان امروزی چطور میشه کنار اومد؟

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

با نوجوانان امروزی چطور میشه کنار اومد؟ 

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید

 

http://s3.picofile.com/file/8223675284/PARX8SHGARY_6.jpeg

 

http://s7.picofile.com/file/8267154384/PARX8SHGARYE_NOJAV8N8N_2.jpg

 

http://s6.picofile.com/file/8267163926/PARX8SHGARYE_NOJAV8N8N_10.jpg

 این تنها راهیه که می-تونم وادارش کنم به

 من گوش کنه.

 

http://s6.picofile.com/file/8223674450/PARX8SHGARY_4.jpg

 

http://s3.picofile.com/file/8223675926/PARX8SHGARY_8.jpeg

 

مگه از رو نعش من بتونی تفنگمو ازم بگیری؛

 یا اینکه خیلی از وقت خوابم گذشته بآ آ شه!

 

http://s6.picofile.com/file/8223676334/PARX8SHGARY_9.jpg

_ بابای من می-تونه باباتو کتک مفصلی بزنم!

 _ زرشک! اینو که مامانم هم می-تونه!!!

 

http://s6.picofile.com/file/8267163768/PARX8SHGARYE_NOJAV8N8N_4.jpg

 

http://s7.picofile.com/file/8267164584/PARX8SHGARYE_NOJAV8N8N_3.jpg

 

 

 در سنین نوجوانی و جوانی، بچه‌ها به‌طور جدی می‌خواهند نشان دهند که دیگر بزرگ شده‌اند. یکی ازبزرگ‌ترین مشکلات بین والدین و فرزندان درنوجوانی، پرخاشگری و خشم فرزندان است ...

 
 سال‌ها منتظر بوده‌اید که کودکی فرزندتان تمام شود تا نوجوانی و جوانی‌اش را ببینید. خوش‌بینانه برایش نقشه‌ها وآرزوهای زیادی هم داشته‌اید اما حالا که درآستانه بلوغ قرار گرفته، با گوشه‌گیری، ناسازگاری‌ها و بعضی‌رفتارهای عجیب و غریبش، درجا ذوق‌تان را کور می‌کند! با نوجوانی مواجه می‌شوید که هیچ شباهتی به آنچه در رویا داشتید، ندارد که هیچ، از برقراری یک ارتباط کلامی ساده هم با شما عاجز است.
 کم کم کلافه می‌شوید و با کلافگی‌تان اوضاع از آن چه بود هم بدتر می‌شود تا جایی که به بن‌بست واقعی می‌رسید. موقعیت بد و نا امیدکننده‌ای است اما انگار کاری هم برایش نمی‌شود کرد. ما این بار با حضور
دکترنصیردهقان، پزشک، نویسنده و مدرس مهارت‌های زندگی درباره این بن‌بست‌ها وراه‌های خلاصی ازآنها حرف می‌زنیم. ما به شما می‌گوییم برای اینکه به آن بن‌بست معروف نرسید، بهتراست ازکدام مسیر بروید؟
 والدین محترم، جهان یک کاسه شده است!
 درعصرتکنولوژی که انواع متنوع و بی‌شماری ازاخبار و اطلاعات با ماهواره و اینترنت درکسری از ثانیه درهمه جای دنیا قابل دسترسی است، بچه‌ها هم از قافله عقب نمانده و خیلی وقت‌ها درآگاهی از آخرین اطلاعات از پدر و مادرشان هم جلوتر هستند! فرزند شما می‌داند درکانادا و بلغارستان چه خبراست.
از آزادی‌های درست و نادرست موجود برای نوجوانان سرزمین‌های دیگر هم آگاه است و حتی ممکن است خواهان امکانات مدارس آنها باشد؛ بنابراین دائما درحال مقایسه وجست‌وجوست.
 آگاهی نسبی بچه‌ها و به خصوص نوجوانان ازوضعیت زندگی درنقاط دیگر جهان، خیلی وقت‌ها به اختلافات‌شان با پدر و مادرها دامن می‌زند و توقعات ویژه‌ای ایجاد می‌کند که به دلیل موانع اقتصادی، فرهنگی یا شرعی قابل دستیابی نیستند؛ بنابراین خوب است قبل ازاینکه در ذهن کودکان و نوجوانان ابرهای زندگی خیالی با الگوی اینترنتی یا ماهواره‌ای واقعیت را به‌طورکامل بپوشاند، درکنارشان باشید و با حرف زدن درباره واقعیات فرهنگی، شرایط اقتصادی و درکل مختصات زندگی درکشورخودشان، ازشکل‌گیری یک شکاف بزرگ جلوگیری کنید.
 این صحبت کردن باید عاری از هر نوع تحمیل عقیده و نصیحت بوده و تنها یک
تعامل صمیمانه برای نمایش واقعیت برای فرزندان باشد. نکته مهم دیگر اینکه باید صحبت‌ها تداوم داشته باشد وتوقع نداشته باشید با یک بار گفت‌وگو نوجوان‌تان را برای همیشه متحول و سربراه کنید.  ازدنیای بچه‌های‌تان جا نمانید برای اینکه بتوانید به فرزندان‌تان نزدیک شوید، یک شرط لازم و مهم وجود دارد و آن هم آشنایی با دنیایی است که آنها درفضایش زندگی می‌کنند. دنیای بازی‌های پلی استیشن، اپلیکیشن‌ها، گروه‌های اجتماعی موبایلی و دنیایی که درآن اینترنت نقش مهمی را بازی می‌کند.  واقعیت این است که ما درشرایط گذار از دنیای سنتی به دنیای مدرن هستیم؛ پس لازم است پدر‌‌‌‌و مادرها هم خودشان را دائم به‌روز‌رسانی کنند تا وقتی با فرزندان‌شان صحبت می‌کنند،از نظر آنها، بیسواد، سنتی و عقب‌مانده از دنیای جدید به نظر نرسند؛ بنابراین اگر می‌خواهید فرزندان‌تان شما و اظهارنظرهای‌تان را قبول داشته باشند، باعصرتکنولوژی جلو بیایید و حتی گاهی از خودشان برای این کار کمک بگیرید.
 برای نمونه وقتی شما دنیای وسیع اپلیکیشن‌ها را بشناسید، دیگر ساعت‌ها مشغولیت نوجوان یا جوان‌تان با این ابزار باعث نمی‌شود فکر کنید که او علاف و بی‌فکر است بلکه احتمالات مثبت دیگری را هم درنظر می‌گیرید و کلا اظهار نظرهای‌تان درست‌تر و سنجیده ترخواهد بود.
 تخته‌ای که معجزه می‌کند
احتمالا برای اکثر شما پیش آمده که نتوانسته‌اید همه حرف‌های‌تان را به پدر، مادر، همسر وحتی فرزندان خود بیان کنید و چه بسیار مشاهده شده که نگفتن همین حرف‌ها و حل نشدن کدورت‌های به ظاهر کوچک، رفته رفته بزرگ و بزرگ‌تر شده تا اینکه به انبار دینامیتی در آستانه انفجار تبدیل می‌شود. حالا خبرخوب این است که تمرین تخته سفید در بهبود روابط خانوادگی و کمک به حل این مشکل به راحتی معجزه می‌کند.
 دکتردهقان دراین باره می‌گوید:«در این تمرین هر نفر برای خودش یک تخته سفید دارد و یک تخته سفید نیز در محل اتاق نشیمن خانه گذاشته می‌شود.در طول هفته، هر کس حرف‌ها، درددل‌ها و نکاتی را که نمی‌تواند رو در رو بیان کند، داخل آن می‌نویسد وآنها را به صورت هفتگی در اختیارکسانی که مخاطبش هستند، قرار می‌دهد؛ مسائل مشترک خانوادگی هم در تخته سفید مشترک در اتاق نشیمن بیان می‌شود. این تمرین را از همین هفته در خانه اجرا کنید و از تاثیر فوق‌العاده آن لذت ببرید.»
 نکته طلایی اینکه به‌طورکلی نوشتن می‌تواند راه‌حل مناسبی برای تبادل احساسات و حتی بیان اسرار باشد. شما می‌توانید با گذاشتن یادداشت‌های کوچکی برای فرزندان‌تان و جواب خواستن با همین سبک از آنها دریچه تازه‌ای برای ارتباط با آنها باز کنید که خیلی وقت‌ها بهتر ازصحبت شفاهی جواب می‌دهد.  وقتی نوجوان «اینترنت باز» است . . .
این روزها گله و نگرانی عده زیادی از والدین، وقت‌گذرانی بیش از اندازه فرزندان‌شان با اینترنت است. به‌طوری که
گفته می‌شود دربعضی از خانواده‌ها زمان گفت‌وگو بین پدرو مادر با فرزندان به سه دقیقه در روز کاهش پیدا کرده است. محیط جذاب و متنوع اینترنت به صورتی است که گاهی باعث اعتیاد نوجوانان به اینترنت می‌شود و ناگفته پیداست راه‌حل این مشکل هم غرزدن و گله کردن از این وضع نیست.  خوب است استفاده ازاینترنت و ماهواره و حتی پلی‌استیشن درخانه «محدودیت زمانی»داشته باشد؛ یعنی قبل از اینکه فرزندتان به این ابزار وابسته شود، از اعتیادش جلوگیری کنید که البته این به تنهایی کافی نیست وبرای ساعات فراغت ایجاد شده به دلیل جدایی از اینترنت یا موبایل، باید برنامه داشته باشید. کلاس ورزش، کلاس‌های هنری یا مهارتی که فرزندتان به آن علاقه دارد وحتی انجام فعالیتی مثل غذا و شیرینی پختن یا ساخت وسایل خلاقانه با استفاده ازسایت‌های خلاقیت اینترنتی می‌تواند جایگزین خوبی برای اینترنت باشد ((( نوجوانی میگفت: «چرا من نباید به کسانیکه امکانات بیشتری از من دارند، نگاه کنم؟! این قناعت وَ راضی بودن به داشته-های موجود اصلا منطقی نیست»!!! ... _ عـبـــد عـا صـی. ))) .
 و حالا مصائب شیرین . . .
 درسنین نوجوانی امکان دارد فرزند شما به‌طور طبیعی به جنس مخالف تمایل و علاقه نشان دهد یا حتی به‌طورجدی و عمیقی خودش را دریک ماجرای عاطفی غرق کند. درچنین وضعیتی گفتن جملات بازدارنده هیچ کمکی نخواهد کرد و بهترین رویکرد این است که قبل از وقوع هرماجرای عاطفی جدی و مهمی به صورت نامحسوس پیام‌های‌تان را درباره عشق واحساساتی ازاین دست به او برسانید.
 مهم‌ترین پیام هم این است که یک: به جنس مخالف احترام بگذار و دو: به او صدمه نزن.
باید به نوجوانان آموخت که اگر دوست دارید عشق واقعی را تجربه کنید، ابتدا باید شناخت درستی از دنیای زنانه و مردانه و تفاوت عمیق آنها داشته باشید و خوب است به جای اینکه منتظر بمانید تا فرزندتان درمورد این مسائل، سوالی را مطرح کند،از بهانه‌های مختلف برای صحبت با او دراین موارد استفاده کرده وتفاوت درک ونیازهای دختران و پسران از عشق را برایش توضیح بدهید.
 صحبت از اینکه عشق برای پسرها اغلب خالی از رویاپردازی برای ازدواج است اما دختران پسرمورد علاقه‌شان را مرد رویاها تصور کرده وبه‌طور جدی به زندگی با آنها فکر می‌کنند، می‌تواند نگاه واقع‌بینانه‌ای نسبت به رابطه با جنس مخالف را به فرزندان شما بدهد. علاوه برهمه اینها
خوب است ارزش زندگی سالم و رعایت بعضی از چارچوب‌های اخلاقی را برای فرزندان‌تان جا انداخته و به خصوص به پسران این باور را بدهید که احترام گذاشتن به کسی که دوستش دارند،بدون اینکه به او نگاه «صرفا جنسی» داشته باشند، از ضعف یک مرد نیست بلکه نشانه درک درست او از یک رابطه انسانی وعاطفی سالم و قابل احترام است.
 تولید خشم را متوقف کنید!
یکی ازبزرگ‌ترین مشکلات بین والدین و فرزندان درنوجوانی، پرخاشگری و خشم فرزندان است که شاید باورنکنید اما جلوگیری ازآن راه‌حل ساده‌ای دارد؛ راه‌حل این است که دستگاه «تولید خشم »را از برق بیرون بکشید! شاید بگویید این دیگرچه حرفی است. خب اجازه بدهید کمی توضیح بدهیم:
 مقایسه مداوم فرزندان آن هم ازکودکی با بچه‌های فامیل، دوستان و حتی همبازی‌های مهد کودک‌شان باعث می‌شود که آنها درنوجوانی با توجه به سرخوردگی ناشی ازمقایسه و رقابت دائم، بیش ازحد معمول حساس و خشمگین باشند ((( این نوع مقایسه-ها عمدتا برای مخاطب شما باعث نوعی احساس ِ «سَرکوفت» وَ سَرزنش میشود. _ عـبـــد عـا صـی. ))).
 خوب است بدانید بچه‌ها وقتی نمی‌توانند فاصله خودشان را با کسانی که پدرومادر با آنها مورد مقایسه قرار می‌دهند، پرکنند، احساس شکست و طردشدگی خواهند کرد؛احساس تلخی که مقدمه صدمات روانی زیادی است؛ بنابراین
به جای مقایسه فرزندان‌تان با بقیه، به استعدادهای آنها و علایق‌شان توجه کرده و احترام بگذارید. با این کار اعتماد به نفس فرزندان‌تان رشد کرده و تقویت آنها درمسیری که دوست دارند، باعث شکوفایی‌شان می‌شود؛ درنتیجه با توجه به توانایی‌ها و مهارت‌های‌شان، احساس برتری و سرآمد بودن کرده و در نوجوانی استرس کمتری را تجربه می‌کنند. همه این مسائل باعث می‌شود که فرزند شما دیگر پرخاشگر نباشد.
 استقلال کنترل شده، واقعیت یا فریب؟
دکتر دهقان درباره استقلال‌طلبی نوجوانان که یکی از پررنگ‌ترین نشانه‌های گذرآنها از دوران کودکی به نوجوانی است، می‌گوید: «در سنین نوجوانی و جوانی، بچه‌ها در خانواده‌ها به‌طور جدی می‌خواهند به پدر و مادر نشان دهند که دیگر بزرگ شده‌اند و می‌توانند آزادانه تصمیم بگیرند و رفتار کنند اما در طرف مقابل پدر و مادر‌ها هستند که دوست دارند فکر کنند آنها هنوز کوچک هستند و باید به اصطلاح «استقلال کنترل شده»داشته باشند که اغلب مشاهده می‌شود که این«استقلال کنترل شده»هم در حد حرف باقی می‌ماند. در واقع منافع هر دو دسته در این است که این طور فکر کرده و رفتار کنند؛ بنابراین تضاد شدیدی ایجاد می‌شود که در پاره‌ای از موارد به دوری فرزندان از خانواده و انجام رفتارهای مخفیانه در آنها می‌انجامد.
 خب حالا راه‌حل چیست؟  پیشنهاد می‌شود که خانواده‌ها با فرزندان‌شان به صورت دوستانه در خصوص «تمام مسائل»صحبت کنند و تا حدی صمیمی باشند که فرزندان پدر و مادر خود را به عنوان محرم‌ترین دوست و بزرگ‌ترین حامی قلمداد کنند. (migna.ir) در واقع با این کار، فرزندان دغدغه‌های پدر و مادر را بهتر درک می‌کنند و در طرف دیگر، خانواده حس آزادی و استقلال فرزند خود را که یک حس ذاتی و طبیعی در اوست، بیشتر باور کرده و یک تعادل منطقی و عملی بین این دو حالت برقرار می‌شود.»
 با توجه به آنچه گفته شد، توصیه طلایی به والدین این است که اگر می‌خواهید فرزندتان در زندگی خود اشتباهات بزرگی نکند، آزادی منطقی را در تصمیم‌گیری و رفتار به او بدهید و همیشه از دور در نقش یک حامی مراقبش باشید؛ به بیان دیگر،
 در مسیر زندگی فرزندان‌تان، نقش گاردریل و محافظ را در جاده زندگی بازی کنید و نخواهید که یکسره فرمان زندگی‌شان را در دست داشته باشید.
 

 

 عکس ، ترجمه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی

خماری جلوی چشم همکلاسیها ...

 

  بسم الله الرحمن الرحیم  

  خماری جلوی چشم همکلاسیها ...  

  جهت مراجعه به مرجع متن، یا عنوان اصلی، به پیوند فوق اشاره کنید

 

http://s7.picofile.com/file/8267021892/E_ET3Y8D_XOM8R_1.jpg

 

http://s6.picofile.com/file/8267022484/E_ET3Y8D_XOM8R_15.jpg

 

http://s7.picofile.com/file/8267022742/E_ET3Y8D_XOM8R_14.jpg

 

http://s7.picofile.com/file/8267023000/E_ET3Y8D_XOM8R_6.jpg

 

http://s7.picofile.com/file/8267023300/E_ET3Y8D_XOM8R_5.jpg

 

http://s7.picofile.com/file/8267023576/E_ET3Y8D_XOM8R_10.jpg

 

http://s6.picofile.com/file/8267024168/E_ET3Y8D_XOM8R_13.jpg

 

http://s6.picofile.com/file/8267024642/E_ET3Y8D_XOM8R_11.jpg

 

http://s7.picofile.com/file/8267025350/E_ET3Y8D_XOM8R_8.jpg

 

http://s7.picofile.com/file/8267024368/E_ET3Y8D_XOM8R_7.jpg

 

http://s7.picofile.com/file/8267025776/E_ET3Y8D_XOM8R_9.jpg

 

http://s7.picofile.com/file/8267025984/E_ET3Y8D_XOM8R_3.jpg

 

 

هدی هاشمی: تصورش هم سخت است که برخی از دانش آموزان امروزی زیر نگاه بچه‌های دیگر کلاس مواد مصرف کنند. درست زیر پوست این شهر در مدارس شهر اتفاقاتی رخ می‌دهد که از چشم ما دور است، اما وجود دارد.
خماری زیرنگاه همکلاسی ها/ پدیده اعتیاد دختران زیر 14 سال

به گزارش روزنامه ایران هر چند اندک،دختران و پسرانی که با تعطیل شدن مدرسه در کوچه و پس کوچه‌های این شهر مواد پیدا می‌کنند و در خانه هایشان به جای اینکه کتاب درسشان را به‌دست بگیرند و مشقشان را بنویسند مواد می‌زنند هر روز صبح مدرسه بودم. اما خب اصلاً اعصاب درستی نداشتم. خیلی پرخاشگرشده بودم هنوزم هم هستم. تا پارسال نمراتم خوب بود، اما کلاس ششم افت کردم. فکر درس نبودم اصلاً درس نمی‌خوندم. نمره‌هام همه پایین اومد. فقط می‌رفتم سر کلاس می‌نشستم. خیلی وقت‌ها چرت می‌زدم.
هدی هاشمی در این گزارش می نویسد: مشکلم نشئگی بعد مواد بود. دلم نمی خواست مادرم بفهمه که من چیزی مصرف می کنم یا صبح ها که می خواستم برم مدرسه دردم هم شروع می شد باید مواد می زدم.»
درکه بازمی‌شود و چشم دخترک به ما می‌افتد سریع دستش را به چادر سیاهش می‌برد، کمی آن را جلوتر می‌آورد تا روسری کرم رنگش عقب تر نرود. با دستکش‌های سیاهش محکم چادرش را می‌گیرد و به سمت ما می‌آید. نگاهم به سمت دست هایش می‌رود. خودش هم می‌فهمد، نه اینکه بخواهد نشانه‌های مواد را بپوشاند نه. او در همین روزهای پاکی اش به خودش قول داده که دستش را هیچ نامحرمی نبیند. خودش می‌گوید که در این دو ماه پاکی آنچنان به خدا نزدیک شده که این حس و حالش را با هیچ چیزعوض نمی‌کند. می‌گوید که اگر این توکلش نبود او هم مثل برخی از دوستانش در یکی از خیابان‌های همین شهر «نفله» شده بود. مثل مریمی که فقط 15 سال دارد و کارتن خواب یکی از همین محل‌های جنوب شهر تهران شده یا نرگسی که با 14 سال سن از خانه فرار کرده و کسی هم سراغی از او ندارد ...
 ناهید دانش آموز هفتم متوسطه است ولی سن و سالش خیلی بیشتر از این‌ها می‌زند تا جایی که اگر سنش را ندانید فکر می‌کنید حداقل 20 ساله است: «سلام خانم، من ناهیدم.» با همین جمله تمام ذهنم بهم می‌ریزد. خودم و خنده هایم یکجا خشک می‌شود.
 مگر می‌شود دختری در این سن، دو سال پی در پی شیشه بکشد. ناهید با همان اخم‌های درهمش سرش را پایین می‌اندازد و می‌گوید: «کجا حرف بزنیم؟» انگار با مادرش رودربایستی داشته باشد. از همان ابتدا خواست که کسی از خانواده‌اش پیش من نباشند تا راحت‌تر حرف بزند. می‌گوید: «از مادرم خجالت می‌کشم در حضور او حرفی بزنم.»
 همان طور گیج و مبهوت در ماشین را باز می‌کنم و دخترک در صندلی جا خوش می کند. دستش را از جلو چادرش بر می‌دارد و نگاهم می‌کند: «چی باید بگم.» به خودم می‌آیم که باید حرف بزنیم که باید بدانم که چه اتفاقی برای این دختر و دوستانش افتاده و چرا باید در سن 12 سالگی پا به پای زنان 30 و 40 ساله شیشه، بنگ و علف بزند. پای درد دلش که نشستم تازه فهمیدم که اوضاع وخیم تر از آن است که فکر می‌کردم. دختر 14 ساله‌ای که باید فکر درس و مشق باشد از 12 سالگی در کوچه پس کوچه‌های این شهر به دنبال مواد بوده: «این‌طور هم که شما می‌گین نیست. پیدا کردنش برایم کاری نداشت فقط کافی بود زنگ بزنم 10 دقیقه بعد همین نزدیک خونمون می‌خریدمش. مشکلم نشئگی بعد مواد بود. دلم نمی‌خواست مادرم بفهمه که من چیزی مصرف می‌کنم یا صبح‌ها می‌خواستم برم مدرسه دردم هم شروع می‌شد باید مواد می‌زدم».
تصورش هم سخت است، که برخی از دانش آموزان امروزی زیر نگاه بچه‌های دیگر کلاس مواد مصرف کنند. درست زیر پوست این شهر در مدارس شهر اتفاقاتی رخ می‌دهد که از چشم ما دور است، اما وجود دارد. هر چند اندک،دختران و پسرانی که با تعطیل شدن مدرسه در کوچه و پس کوچه‌های این شهر مواد پیدا می‌کنند و در خانه هایشان به جای اینکه کتاب درسشان را به‌دست بگیرند و مشقشان را بنویسند مواد می‌زنند. خیلی هاشان با هم دوست می‌شوند و تجربه هایشان را به یکدیگر منتقل می‌کنند. مثل ناهید، نرگس و مریمی که دوستان صمیمی هم بودند و حالا از بین این سه دوست فقط ناهید است که جان سالم به در برده. دخترک برای ما از همان روزی گفت که نرگس دوست صمیمی اش اولین بار او را به میهمانی برد که سر آغاز روزهایی پریشانی اش بود: «اولین بار مهمونی دوستم بود. اون روز رو خوب یادمه. نمی‌خواستم برم اما نرگس خیلی اصرار کرد. به مامانم گفتم تولد یکی از بچه‌های مدرسه است منم می‌خوام با نرگس برم. مهمونی ساعت 3 ظهر خونه مریم بود. یکی از بچه‌های مدرسه. من نمی‌شناختمش. اونجا باهاش دوست شدیم. نرگس گفته بود پسرا هم هستن.خودم رو حسابی درست کردم. خونه رو تاریک درست کرده بودند.موزیک هم زیاد زیاد. همه تقریباً همسن و سال بودیم چندتایی از بچه‌های سال بالایی مدرسه هم بودن من نمی‌شناختمشون. همون اول مهمونی بود که دوست مریم اومد پیش نرگس در گوشش یک چیزی گفت. بعدش با نرگس رفتن توی یک اتاقی که پر از دود بود. نرگس و مریم و چند تا از بچه‌های دیگه حشیش زدن و به منم تعارف کردن. منم زدم. بعدش چند تا کام شیشه گرفتم و بعدش دیگه چیزی نفهمیدم. تا اون روز فقط از دوستام اسمش رو می‌شنیدم و اینکه خیلی باحاله. اما اون روز تازه فهمیدم چیه. از اون روز فقط یادمه خیلی دیر رفتم خونه.مامانم کلی عصبانی بود. حالم خیلی بد بود. رفتم توی اتاقم و در رو بستم تا صبح خوابیدم.»
دلش پر از غم بود و فکرش مشغول. دست و دلش به درس خواندن نمی‌رفت. ناهید از روزهای خماری اش گفت و اشک ریخت: «خیلی روزها بی‌مواد بودم و درد داشتم. وقت‌هایی که نشئه بودم اصلاً چیزی یادم نمیاد. خماری بده خانم، خیلی بده.»
دستانش می‌لرزید و گریه می‌کرد. ناهید فقط 14 سال دارد. در این 2 سال آخر زندگی اتفاقاتی بر او گذشته که کل زندگی اش را بهم ریخته، خودش می‌گوید زندگیم دود شد به هوا رفت. با همان صدای بم و صورت پریشانش از روزهایی گفت که به جای درس و مدرسه در پارک‌های این شهر به دنبال ساقی خوب می‌گشت: «همه چیز از دوران دبستانم شروع شد. کلاس پنجم با نرگس دوست شدم. اصلاً نمی دونستم اون منو به این راه می‌کشونه. اگر می دونستم اصلاً این غلط رو نمی‌کردم که باهاش دوست بشم. خیلی روزا می‌اومد خونه ما. منم خیلی می‌رفتم خونشون. مامانم بهش اعتماد داشت. وقتی می‌اومد دنبالم یا خونمون اصلاً آرایش نمی‌کرد وقتی از خونه می‌رفتیم بیرون تو کوچه آرایش می‌کردیم.موهامون رو درست می‌کردیم و می‌رفتیم پارک. شبا به بهونه خونه نرگس تا دیر وقت بیرون بودیم. با یکسری پسرا دوست شده بودیم. با هم وقت می‌گذروندیم مثل دو تا خواهر شدیم. ما می‌رفتیم خونه نرگس و سیگار می‌کشیدیم و علف می‌زدیم. وقتی آلوده مواد شدم خیلی وقتا با نرگس با هم مواد می‌زدیم. کم کم مریم هم اومد توی جمع ما. یک روز خونه مریم چون مامانش هم مواد می‌زد. یک روز خونه نرگس.»
چطور مواد می‌خریدی؟
پیدا کردن مواد که کار سختی نیست خانم.
چطور؟
توی پارک مواد فروش زیاده، این آخرا هم شماره یک پسره رو داشتم هر وقت می‌خواستم هر جا که بودم برام می‌آورد. از هفته‌ای یک گرم می‌خریدم تا این اواخر رسیده بود به چهار گرم.
پولش رو از کجا می‌آوردی؟
اوایلش مجانی بود. اصلاً از من پول نمی‌گرفتن. هر چقدر مواد می‌خواستم بهم می‌دادن.اما کم کم گفتن باید پول بدی.فکر کنم فهمیده بودن معتاد شدم برای همین ازم پول می‌گرفتن. الان که فکر می‌کنم می‌بینم اینها کارشون همینه. اول معتاد می‌کنن و بعد پول می‌گیرن. با من و چند تا از دوستام همین کار رو کردن. جالبه وقتی می‌رفتم مواد بگیرم چند تا از پسرای دیگه هم همون ساعت می‌اومدن به اونها هم مجانی می‌داد. بیشتر بچه‌های مدرسه همینجوری آلوده شدن. الان که فکر می‌کنم می‌فهمم یک عده‌شون فقط روی بچه‌های مدرسه ما برنامه‌ریزی کرده بودند. دم مدرسه هم بودن. بیشتر هم با بچه‌های متوسطه اول این کار رو می‌کنن توی مدرسه ما خیلی‌ها مثل من شدن. چند روز پیش رفته بودم بازار دیدم یکی از دوستام همینجوری دم بازار می‌چرخه. ازش پرسیدم چیکار می‌کنی گفت از خونه فرار کردم یا الان با چند تا از بچه‌ها حرف می‌زنم فهمیدم نرگس و مریم فراری شدن از خونه.اصلاً معلوم نیست کجا هستن».
اینها را می‌گوید و گریه می‌کند. به حال خودش و رفقایش که روزی سر کلاس درس بی‌هوا می‌خندیدند و شیطنت هایشان دنیا را بر می‌داشت. دلش برای روزهایی تنگ شده که فقط دغدغه‌اش درس بود و ذوق و شوق دیدن همکلاسی‌هایش. «ای کاش هیچ وقت اینجوری نمی‌شد. ای کاش می‌تونستم برم مدرسه».
ناهید برام بگو کجا مواد مصرف می‌کردی؟
اوایل خونه نرگس اما آخراش چون مصرفم زیاد شده بود خونه خودمون هم می‌کشیدم. در اتاقم رو می‌بستم و مواد می‌زدم تا شب کسی کاری به کارم نداشت.
مادرت هیچ وقت پیگیر وضعیتت نشد؟
نه. یک وقتایی می‌گفتم درس دارم مزاحمم نشید. کسی کاری بهم نداشت.
وقتایی که برای مواد خریدن می‌رفتی هیچ وقت نترسیدی دستگیر بشی یا خونواده ات بفهمن؟ یا دوستای مدرسه تو رو لو بدن؟
خماری این حرفها رو نداره خانم. تازه، همه از هم آتو داشتیم.
یعنی چی؟
خب بعضی از بچه‌ها مثل من بودن. یکی علف می‌زد،یکی حشیش می‌زد یکی شیشه یکی الکل می‌آورد مدرسه می‌خورد.
مدیر و معاون نمی‌فهمیدن؟
خیلی وقتا نه. برخی وقتها هم اخراج می‌کردن پارسال 6 نفر اخراج شدن. بازم هست.
سرش را پایین می‌اندازد و آهی می‌کشد. مدام با گوشه روسری اش بازی می‌کند. دست و صدایش می‌لرزد: «یک وقت‌هایی یک سری فکرا می‌آد سراغم. اینکه چرا خیلی از بچه‌های ما موادی شدن. چرا دبیرستان دخترونه. چرا ما. چرا باید مشروب رو توی دست رفیقم تو مدرسه ببینم. چرا باید دوستام برای هم مواد بیارن. دلم می‌خواد دوباره برگردم مدرسه اما مدرسه‌ای که توش این چیزا نباشه. وقتی می‌شنوم یا با چشم خودم می‌بینم که دوستام از دست رفتن به‌هم می‌ریزم. دلم می خواد خودم رو بکشم و نفهمم چه بلایی سر نرگس اومده. ما بچه بودیم.گول خوردیم. این زندگی حق ما نیست. حق هیچ کدوم ما نیست. اولش شوخی بود. کسی هم نبود ما رو روشن کنه که نکن این کار رو. خدا پدر معلم نمازم رو بیامرزه اون منو یک روز کشید کنار گفت ناهید تو چرا آنقدر عصبی هستی چرا آنقدر توی نمازخونه خوابی. چرا درس نمی‌خونی من هی فرار می‌کردم جوابش رو نمی‌دادم اما یک روز دلم رو زدم به دریا بهش گفتم. گفتم که بدون شیشه اصلاً نمی‌تونم دوام بیارم. خیلی ناراحت شد. منو به مشاوره منطقه آموزش و پرورش معرفی کرد اونجا همه سعی کردن یک جوری کمکم کنن. اولش دلم نمی‌خواست مادرم بدونه اما باید ترک می‌کردم و لازم بود یکی از اعضای خونه بدونه. به مادرم گفتن، خیلی ناراحت شد از اون روز تا الان اصلاً خواب خوبی نداره همه اش مراقب منه. مادرم خیلی بهم اعتماد داشت اما الان دیگه تا دستشویی هم تنها نمی‌رم. من راضیم چون خیلی وقت‌ها فکر مواد می‌آد سراغم. خیلی وقت‌ها می‌رم سراغ فکرهای گذشته‌ام. اما بازم خوبه مامانم می‌دونه و کمکم می‌کنه.»
پدرت در جریان نیست؟
نمی‌دونم، چند وقته هی ازم می‌پرسه ناهید چرا آنقدر پیش مشاور میری؟ منم بهش گفتم عصبیم، اما دیشب با هم رفته بودیم پیاده‌روی. گریه‌اش گرفته بود، می‌گفت ناهید من پشتت هستم هر کاری بکنی من پدرتم. نگران هیچی نباش. من تمام صبح داشتم به حس پدرم فکر می‌کردم. فکر کنم متوجه شده اما چیزی به من نمی‌گه.
وقتی مواد می‌زدی درس رو می‌فهمیدی؟ اصلاً مدرسه می‌رفتی؟
هر روز صبح مدرسه بودم. اما خب اصلاً اعصاب درستی نداشتم. خیلی پرخاشگرشده بودم هنوزم هم هستم. تا پارسال نمراتم خوب بود، اما کلاس ششم افت کردم. فکر درس نبودم اصلاً درس نمی‌خوندم. نمره‌هام همه پایین اومد. فقط می‌رفتم سر کلاس می‌نشستم. خیلی وقت‌ها چرت می‌زدم، همه اش حالم بد بود، معلما می‌گفتن برو نمازخونه بخواب. سر کلاس همه اش به چیزهای چرت و پرت فکر می‌کردم. چند باری هم توهم زدم دعوا کردم.
ناهید توی این خماری و نشئگی اتفاقی برات نیفتاد ؟
من همون روزها با یک پسری دوست بودم. فکر می‌کردم خیلی دوستم داره اما اصلاً دوستم نداشت. منو برای خودش می‌خواست. اینها رو مشاورم الان بهم می‌گه. پارسال بود روز تولدم. مدرسه نرفتم. غیبت کردم به نرگس گفتم می‌خوام خوش بگذرونم. گفت مواد بگیر بیا خونه ما. مامانش نبود. منم صبح ساعت 7 از خونه زدم بیرون مواد رو گرفتم رفتم خونه نرگس. با هم کشیدیم. موزیک گذاشتیم و رقصیدیم. سرم گیج رفته بود. ساعت 12 بود اثر مواد داشت می‌رفت دیدم این پسره بهم زنگ زده و منم هنوز نشئه بودم گفت برم پیشش رفتم خونه اش و اونجا هم خوابم برد. وقتی از خواب بیدار شدم دیدم بهم تجاوز کرده.
بعدش دیدیش؟
آره دیگه می‌رفتم پیشش همون جا مواد می‌زدم با هم بودیم.....
نشئه که می‌شدم دوست داشتم خوش بگذرونم. الان یاد اون روزها می‌افتم حرصم می‌گیره از خودم بدم میاد.
حالا می‌خوای چیکار کنی؟
قبلاً حوصله درس خوندن نداشتم. الان چند روزیه که تصمیم گرفتم دروس حوزوی رو بخونم، با چند نفر هم حرف زدم می‌خوام برم سمت خدا.
دیگه از این وضعیت خسته شدم. مشاورم می‌گه باید تحمل کنم تا سم از بدنم خارج بشه.
ناهید حرفش را با همین جملات تمام می‌کند و می‌رود پی سرنوشتی که معلوم نیست چقدر بتواند در برابرش مقاومت کند، خودش که می‌گفت دیگر هیچ وقت به آن روزهای سیاه گذشته بر نخواهد گشت اما دل من همچنان درگیر آدمی است که معلوم نیست چقدر می‌تواند پای تصمیمش بایستد.
 

 

 تهیه وَ تدوین : عـبـــد عـا صـی